در بیمارستان صحرایی فاطمة اهراء (سلام الله علیها) به من رسیدگی کردند. بیمارستان مجهزی بود. داخل راهرو، روی چند نفر را با پارچه سفید پوشانده بودند. حس می کردم از برانکاردم قطره قطره خون می چکد. در آن لحظات، مرگ و زندگی  چقدر به هم نزدیک بودند.

 

من اما احساس خاصی نداشتم؛ فقط به رضای خدا و امام حسین علیه السلام می اندیشیدم: اینکه اگر روز عاشورا در کربلا نبودیم که امام حسین علیه السلام را یاری کنیم، حالا امام خمینی را کمک می کنیم تا دین الهی سربلند باشد. 

 

راوی: محسن گودرزی

 دسته یک، ص 62 و 63


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه دبیرستان نمونه دولتی آزادگان وبلاگ توسعه خبری رهام نیوز میهن پروژه زلـال مجمع عاشقان حضرت علی اصغر بارجین تی آر موزیک , دانلود آهنگ جدید ترکی، فارسی و آذری تری نرم افزار نگهداری و تعمیرات ساینا Sayna CMMS صداي پنج گنج جنوب، نجات هليل، احياي جازموريان Ken