مقداری از پول مانده بود، به بقالی رفتم و چای و قند خریدم. به هم عروسم گفتم: سماور و قوری ات را به من قرض می دهی؟»

سماور و قوری را از او گرفتم و توی کوچه گذاشتم. چای دم کردم. لیوان های چای را پر می کردم و به رهگذران تعارف می کردم. آن روز مردم توی کوچه نشستند. چای خوردند و در شادی [هفتمین روز تولد فرزندم]، مهمان من شدند . پس از آن دعایم فقط این بود: « یا امام رضا، این پسر غلام توست. کاری کن به پابوست بیایم».

 

رفتم پیش فامیل و گفتم بیایید برویم زیارت. می دانستم امام رضا همه چیز را درست می کند. همه فامیل جمع شدند. از نذرم گفتم. به جای خسارت وسایلمان در جنگ، تلویزیونی به من داده بودند. تلویزیون را فروختم به هشت هزارتومان. پول روی هم گذاشتیم و با دایی و پسر دایی و خاله و عمه و زن عمویم، با یک مینی بوس رفتیم مشهد. رحمان کوچک بود و من برای اولین بار مشهد می رفتم.

 منبع: فرنگیس، ص 163


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تعمیرگاه لوازم خانگی دیبا پشتیبان ایرانیان مجله خبری اهورا Cory Dean برترین گیم ها از بازی فری فایر Antonio دانلود تحقیق چاپ مقاله