شب اول محرم و آبان 1359 بود، از پادگان ابوذر بی سیم زدند که برادر هادی برای مراسم به پادگان بیاید .مجلس خیلی باصفایی و بی ریایی شد، ابراهیم می خواند و رزمندگان مستقر در پادگان سینه می زدند، خلبان شیرودی و تعدادی از خلبانان هوانیروز مستقر در پادگان ، به همراه بسیجی ها و پاسدارها و ارتشی ها دور هم جمع شده بودند و بر مظلومیت سالار شهیدان اشک می ریختند. ساعت تقریبا دوازده شب بود که مجلس تمام شد، حال معنوی عجیبی ایجاد شده بود، آن شب خیلی خسته بودیم، قرار شد همانجا بخوابیم. یکی از بچه های مخابرات پادگان وارد نماز خانه شد و گفت: برادر هادی، آقای وصالی پیغام دادند که حتما امشب به سر پل برگردید. ابراهیم داشت فکر می کرد که گفتم: آقا ابرام ول کن الان هوا تاریکه و داره به شدت بارون میاد. بذار صبح می ریم. ابراهیم بلند شد و گفت: پا شو بریم، اصغر وصالی بر ما ولایت داره، او فرمانده است و امرش واجبه.
راوی: مرتضی پارساییان
سلام بر ابراهیم 2، ص 99 و 100
درباره این سایت