اردیبهشت سال 1359 بود. دبیر ورزش دبیرستان شهدا بودم. در کنار مدرسه ما دبیرستان ابوریحان بود. ابراهیم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به دیدنش. کلی با هم صحبت کردیم. شیفته مرم و اخلاق ابراهیم شدم.

 

آخر وقت بود. گفت: تک به تک والیبال بزنیم؟ خنده ام گرفت: من با تیم ملی والیبال به مسابقات جهانی رفته بودم، خودم را صاحب سبک می دانستم. حالا این آقا می خواد.! گفتم: باشه. توی دلم گفتم: ضعیف بازی می کنم تا ضایع نشه!

 

سرویس اول را زد. آنقدر محکم بود که نتوانستم بگیرم! دومی، سومی و. رنگ از چهره ام پریده بود. جلوی دانش آموزان کم آوردم. ضرب دست عجیبی داشت. گرفتن سرویس ها واقعا مشکل بود. دور تا دور زمین را بچه ها گرفته بودند.

نگاهی به من کرد این بار آهسته زد. امتیاز اول را گرفتم. امتیاز بعدی و بعدی و. می خواست ضایع نشم. عمدا توپ ها را خراب می کرد، رسیدم به ابرهیم. بازی دو به دو شد و آبروی من حفظ شد!

 

توپ را انداختم که سرویس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر . ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو و عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد.

او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.

 

 سلام بر ابراهیم، ص 72 و 73


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Clint قالب سیستم‌های مدیریت محتوا Heather گل فروشي آنلاين منهول پلی اتیلن تبلیغات در گوگل پزشکی و زیبایی فروش خدمات تلگرام و اینستاگرام با مناسب ترین هزینه رودخانه ماه