سال ها از شهادت ابراهیم گذشت، هیچ کس نمی توانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواده ما بیاورد . تااینکه در سال 1390 شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم روی قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا علیها السلام ساخته شود.
ابراهیم عاشق گمنامی بود. حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی از شهدای گمنام ساخته می شد. در واقع یکی از شهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم می شد. این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار مزار یادبود او رفتم.
روزی که برای اولین باردر مقابل سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با تعجب به اطراف نگاه کردم. چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند، ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین نقطه اتفاق افتاده بود.
درست بعد از عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به شهادت رسید. آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت؛ اما به خاطر شهادت ایشان به بهشت زهرا علیها السلام آمد.
وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت: خوش به حال حسن، چه جای خوبی هستی! قطعه 26 و کنار خیابان اصلی. هر کی از اینجا رد بشه یه فاتحه برات می خونه و تو را یاد می کنه. بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا کن من هم بام همین جا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد.
چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک شهید گمنام دفن شد و بعد به طرز عجیبی سنگ یادبود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت.
سلام بر ابراهیم ص 236
درباره این سایت