سلیمه در نخلستانی در کوفه به دنبال هانی می گشت. چند کارگر مشغول آبیاری و رسیدگی به نخل ها بودند. یکی از آنها با دیدن سلیمه سلام کرد. سلیمه پاسخ داد و سراغ هانی را گرفت و گفت: هانی در خانه نبود، عمه ام گفت که به نخلستان آمده است.

کارگر گفت: آری همان جا، پای چاه است.

 

سلیمه دوباره به راه افتاد و در نزدیکی چاه، هانی را دید که با دلو از چاه آب می کشید. جلوتر رفت و سلام کرد، هانی گفت:

سلام به عروس مذحج، باز هم پدرت تو را به کاری واداشته که از آن گریخته ای؟

سلیمه گفت: خوشبختانه چند وقت است که امور کوفه مرا از دید پنهان داشته

هانی گفت: پس در این آفتاب، این جا چه می کنی؟

سلیمه گفت: شما با دهان روزه و آفتاب داغ، پای چاه چه می کنید؟

 

هانی گفت: کار کردن، لذت روزه را دو چندان می کند.

دلو پر از آب را بیرون کشید و خواست تا نهر پای نخل ها ببرد که سلیمه دلو را از دست هانی گرفت و گفت: پس  ما هم در این لذت بی نصیب نگذار

 

منبع: نامیرا، صفحه 80 و 81


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فقط برای تو آپشن خودرو | استریو آرام دبستان بعثت پسراول ناحیه 3شیراز 95- 94 مشاعره لباس ورزشي مدیریت فایل مینو وکتور کتاب، آموزش و مطالب مفید آکادمی موسیقی Lolo