عبدالله حیرت زده به عبدالاعلی و ربیع نگریست، حالا تقریبا همه اهل بازار به گرد آنها جمع شده بودند. عبدالله گفت: آیا به راستی تو قصد کوفه کرده ای؟

عبدالاعلی گفت: و خوشحال می شوم اگر عبدالله در این سفر همراه من باشد .

 

عبد الله گفت: وقتی بزرگان قومی صلاح مردم خویش را نمی دانند و به راحتی بیعت خود را با خلیفه می شکنند، از جوانان خام قبیله چه توقعی است؟

 

عبدالاعلی پاسخ داد، اما رو به جماعت. گفت:

چه باک از این که جوانان هدایت گر پیران شوند. هم شجاعتشان بیشتر است ، هم تصمیم شان استوارتر.

 

منبع: نامیرا، صفحه 154


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Fararoman حسابداری با پایتون اسنپ فیلم رسانه رساندن خبر های فیلمی به شما زندگی بهتر Steven راهنما نمونه سوالات فرزکاری درجه 2 { امتحانات نهایی} کشف راز سیال مانکن Bill