[روز تاسوعا که دستگیر شدم] مرا به پاسگاه پلییس بردند و این نخستین تجربه من از دستگاه تحقیقات پلیسی بود. تا پیش از آن روز، من درون پاسگاه پلیس را اصلا ندیده بودم. مرا نزد افسر جوانی با درجه ستوانی بردند. او با لحنی تند و با رگ های گردنِ برآمده، به سرزنش و توبیخ من پرداخت. با آرامش به او پاسخ دادم: تو کاری بیش از اعدام من نمی توانی انجام دهی. صلاحیت اعدام مرا هم نداری. آنچه در قدرت و اختیارات تو است، کمتر از اعدام کردن است؛ پس هر کاری می خواهی بکن؛ من آماده ام؛ زیرا وقتی از خانه خارج شدم، خود را برای مرگ آماده کرده ام؛ لذا خودت را خسته نکن!
آن افسر انتظار چنین پاسخی را نداشت؛ لذا متعجب و بهت زده شد. خشم و خروشش فرو نشست، لحن خود را تغییر داد و چند بار تکرار کرد: به شما چه بگویم؟ بعد مدتی خاموش ماند و سپس گفت: شما پد ر و مادر و همسر دارید؟ گفتم: پدر و مادر دارم، اما متاهل نیستم. با تحیر حرفش را تکرار کرد: من با شما چه بکنم؟ به او گفتم: من مامورم و شما هم مامورید؛ بنابراین شما وظیفه خودت را انجام بده و من هم به وظیفه خود عمل می کنم.
منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 87 و 88
نکته: با خواندن جمله آخر، آخرین آیه سوره کافرون به خاطرم خطور کردکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به کفار می فرماید: لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ ؛ دین شما براى خودتان و دین من براى خودم.
درباره این سایت