پرواز اندیشه



در مورد اهمیت داشتن سیر مطالعاتی سخن بسیار است که مجال دیگری می طلبد، چنانکه در باره «علوم قرآن و حدیث» نیز فرصتی بس وسیع می طلبد تا بخشی کوچک از حق مطلب این رشته و ضرورت آن بیان شود. آنچه در ادامه می آید معرفی اجمالی سیر مطالعاتی رشته علوم قرآن و حدیث است که برای تکمیل مطالعه کلاسی دانشجویان و علاقمندان به رشته فوق معرفی شده است. 

دانلود فایل سیر مطالعاتی علوم قرآن و حدیث


عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ [صلی الله علیه و آله و سلم] قَالَ:

إِنْ قَامَتِ السَّاعَةُ وَ فِی یَدِ أَحَدِکُمُ الْفَسِیلَةُ فَإِنِ اسْتَطَاعَ أَنْ لَا تَقُومَ السَّاعَةُ حَتَّى یَغْرِسَهَا فَلْیَغْرِسْهَا

اگر قیامت بر پا شود و در دست یکى از شما نهالى باشد، اگر بتواند چنان کند که کمى پیش از قیامت آن را بکارد، باید بکارد

 (بخاری، محمد بن اسماعیل، الأدب المفرد، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیة، چاپ اول: 1406ق، ص 106)


برخی خاطرات شهیدان روشنگر راه هستند

سخنی از مادر شهید حسن باقری:

وقتش را تلف نمی کرد، از وقتی می آمد می دانست امروز چه کتاب هایی باید بخواند و چه مطالبی باید تهیه کند. از قبل برنامه ریزی می کرد و برنامه هایش را می نوشت. از حدود سیزده سالگی دفتر یادداشت روزانه داشت. همیشه در حال خواندن یا نوشتن بود. (ملاقات در فکه ص 31)

مطلبی از محمود گاری؛ از دوستان و هم مسجدی شهید حسن باقری:

بیش از بقیه دنبال رصد کردن و استفاده از فرصت ها بود. به طور مثال، یک سخنران کارشناس دعوت می کردیم؛ مهمان یک جلسه ما بود، خدا حافظی می کرد و می رفت. پس از دو سه هفته متوجه می شدیم غلامحسین به او وصل شده و دیگر رهایش نکرده است. کسی را دیده آدم حسابی است، دنبالش رفته و پیدایش کرده است. (ملاقات در فکه ص 33)


گسترش امکانات فیش برداری از طریق نرم افزارهای رایانه ای را فراهم کرده است و افرادی در این زمینه نتایج تلاش های خود را در اختیار دیگران گذاشته اند. چهار نرم افزار مهم در این زمینه که امکان دریافت رایگان آنها فراهم است معرفی می گردد. البته نرم افزارهای دیگری نیز در این زمینه تولید شده است که در اصل مطلب تفاوت چندانی با دیگر نرم افزار ها ندارند. با توجه به تجربیات شخصی (و در نظر گرفتن سهولت، کارآیی و امکانات) به ترتیب نرم افزارهای زیر معرفی می گردند (معرفی این نرم افزار ها مقارن شد با ایام ولادت با سعادت پیامبر مهربانی ها حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و فرزند گرانقدرش امام جعفر صادق علیه السلام).

*********************

 الف: نرم افزار فیش نگار (بهترین نرم افزار فیش برداری کتابخانه ای)

فیش برداری موضوعی و لفظی بر مبنای کلید واژه، نمایه با امکانات متنوع ، دسترسی آسان به فیش ها بر اساس تاریخ، موضوع، منبع، کلید واژه، نمایه و یا سخنرانی، فیش برداری صوتی با امکانات متعدد و جستجوی پیشرفته و سریع در فیش ها و .

این نرم افزار قابلیت انتقال اطلاعات به فیش ها از نرم افزارهای نور، سایتهای اینترنتی، عکس ها و  فایل های پی دی اف را دارد.

نکته قابل توجه در نصب برنامه: برای استفاده از این نرم‌افزار بایستی مجموعه Microsoft .Net Framework بر روی رایانه شما قبلا نصب شده باشد. در صورتی نیاز می توانید برای دریافت نسخه 3.5 (برای ویندوز 8 و 10) و نسخه 4  اقدام کنید.

نکته قابل توجه در اجرای برنامه: در برخی ویندوزها، استفاده از حرف «ی» در نام بانک های ایجاد شده در نرم افزار، باعث ایجاد مشکلاتی در معرفی بانک اطلاعاتی می گردد. برای رفع این مشکل از کلید ترکیبی «SHIFT+X» برای تایپ نام بانک استفاده نمایید. خاطر نشان می گردد این مشکل فقط در نام بانک ایجاد می گردد نه در متن فیش ها.

دریافت نرم افزار فیش نگار 3.7، نسخه طلایی صلواتی (37 مگابایت)

در صورت اشکال از این صفحه دانلود کنید

ب: نرم افزار  OneNote

این نرم افزار به طور پیش فرض با مجموعه Office بر روی سیستم های کامپیوتری نصب می شود. شیوه کار با این نرم افزار تقریبا شبیه نرم افزار فیش نگار است.

ج: نرم افزار بوریحان

بوریحان نرم‌افزاری بسیار ساده برای نویسندگان و پژوهشگرانی است که قصد تهیه پژوهشی به روش «کتابخانه‌ای» را دارند. برگه‌های کتابشناسی، فیش‌های مستند و یادداشت‌های شخصی خود را در بوریحان وارد کرده و این نرم‌افزار را جایگزین پوشه‌های پر از فیش‌های کاغذی خود کنید.

دریافت نرم افزار بوریحان (4 مگا بایت)

د: نرم افزار فیش تبلیغ

نرم­ افزار فیش تبلیغ به منظور توسعه تبلیغات دینی و یاری رساندن به مبلغان و محققان گرامی از سوی معاونت تبلیغ و آموزش ­های کاربردی حوزه­ های علمیه تولید گردیده است. گردآوری اطلاعات، کپی خودکار متن به فیش، قابلیت ورود اطلاعات در قالب فایل صوتی، قابلیت هماهنگ سازی صفحه کلید با پخش صوت به منظور پیاده سازی صوت، قابلیت قطعه کردن فایل صوتی و .

دریافت نرم افزار فیش تبلیغ (425 مگابایت)

 

اگر توفیق باشد فایل پی دی اف آموزش نرم افزار فیش نگار نیز منتشر می شود. ان شاء الله

 


از مقالات تدوین شده در سال 1394 با همکاری دانشجویان محترم خانم لیلا رضایی و خانم حکیمه یاری

چکیده

تحولات سریع علمی و کشف اسرار طبیعی و تجربی، عرصه جدیدی از تحقیقات علمی را در محور قرآن‌پژوهی پدید آورده است و این امر به گسترش بحث تفسیر علمی آیات قرآن، البته با رویکردهای متفاوت منجر شده است. برخی با پذیرش وجود همه علوم تجربی در قرآن، آن را پذیرفته و عده‌ای کاملاً آن را مردود دانسته و گروه سوم راه اعتدال را در پیش گرفته و یافته‌های قطعی علوم تجربی را در پذیرش اعجاز علمی قرآن دخالت می‌دهند. آیت‌الله قرشی با اشاره ضمنی به اعجاز علمی قرآن، با بهره‌گیری از مبانی اعجاز علمی ازجمله تصریح ائمه معصوم درباره نکات علمی، جامعیت قرآن در مسائل مربوط به امر هدایت، مسائل علمی و عقلی به عنوان کلید حل مسائل توحیدی و اعتقادی، روش معتدلانه‌ از تفسیر علمی را در پیش‌گرفته است. در نوشتار حاضر از رهگذر آثار آیت‌الله قرشی، پس از بررسی مبانی فوق، برخی از آیات مربوط به علوم تجربی با رویکرد توصیفی تحلیلی مورد بررسی قرار گرفته که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از: رقیق‌تر شدن هوا در ارتفاعات، طبقات جو، تلقیح میوه‌ها،ثبات کوه‌ها و وزش باد.

کلید واژه‌ها: اعجاز علمی، مبانی اعجاز علمی، آیت‌الله قرشی، علوم تجربی، قرآن کریم.

متن کامل مقاله اعجاز علمی قرآن در اندیشه آیت‌الله قرشی


عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ [صلی الله علیه و آله و سلم] قَالَ:

إِنْ قَامَتِ السَّاعَةُ وَ فِی یَدِ أَحَدِکُمُ الْفَسِیلَةُ فَإِنِ اسْتَطَاعَ أَنْ لَا تَقُومَ السَّاعَةُ حَتَّى یَغْرِسَهَا فَلْیَغْرِسْهَا

اگر قیامت بر پا شود و در دست یکى از شما نهالى باشد، اگر بتواند چنان کند که کمى پیش از قیامت آن را بکارد، باید بکارد

 (بخاری، محمد بن اسماعیل، الأدب المفرد، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیة، چاپ اول: 1406ق، ص 106)


.

امیر مومنان حضرت علی علیه السلام پس از ضربه ابن ملجم، به فرزندانش امام حسن و امام حسین علیهما السلام چنین وصیت می کنند:

.

 . وَ اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ لَا یَسْبِقُکُمْ‏ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُم (نهج البلاغه صبحی صالح، نامه 47)

.

. خدا را، خدا را، در باره قرآن، مبادا دیگران در عمل به آن، بر شما سبقت گیرند.


میزان اشتیاق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دیدار علی علیه السلام به اندازه ای است که در منابع شیعه و سنی روایاتی در این زمینه ذکر شده است، از جمله در سنن ترمذی (از صحاح سته اهل تسنن) از ام عطیه روایتی آورده است که وی می گوید:

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم لشکری را به نبرد فرستاد که حضرت علی علیه السلام هم با آنها بود، پس از آن از پیامبر شنیدم که دست هایش را به دعا بلند کرده و چنین دعا می کرد: بارالها مرا نمیران تا علی را ببینم.

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ وَ یَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ وَ غَیْرُ وَاحِدٍ قَالُوا: أَخْبَرَنَا أَبُو عَاصِمٍ، عَنْ أَبِی الْجَرَّاحِ، حَدَّثَنِی جَابِرُ بْنُ صُبَیْحٍ قَالَ: حَدَّثَتْنِی أُمُّ شَرَاحِیلَ قَالَتْ: حَدَّثَتْنِی أُمُّ عَطِیَّةَ قَالَتْ: بَعَثَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ جَیْشًا فِیهِمْ عَلِیٌّ، قَالَتْ: فَسَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ وَ هُوَ رَافِعٌ یَدَیْهِ یَقُولُ: «اللَّهُمَّ لَا تُمِتْنِی‏ حَتَّى‏ تُرِیَنِی عَلِیًّا»

(ترمذى، محمد بن عیسى، الجامع الصحیح و هو سنن الترمذی، 6جلد، قاهره، دار الحدیث ، چاپ اول: 1419 ق، ج5 ص 461)


 

 اواخر دی ماه، گردان به بچه ها مرخصی داد. وقتی به تهران رسیدیم من و  [ برادرم شهید] محسن [گلستانی] و چند تا دیگر از بچه های دسته، بعد از دو روزی ماندن در خانه، عازم مشهد شدیم. دو شب که در قطار رفت و برگشت بودیم، دو روز هم در مشهد ماندیم. در حرم امام هشتم، نگاهم که به آینه کاری صحن افتاد، به محسن گفتم: خیلی قشنگ کار کرده اند.

 

[گفت]: قشنگی اش در این است که کسی نمی تواند خودش را در آینه های شکسته ببیند. زائر وقتی وارد حرم می شود باید متواضع و دلشکسته باشد تا قابلیت دیدن یار را پیدا کند.

 من آن ظاهر دست ساخته را دیده بودم؛ ولی او متوجه راز نهفته در آن بود

 

در بازگشت به جبهه، پدر و مادر سفارش زیادی هم به من و هم به محسن کردند که مراقب خودمان باشیم. در آن زمستان، سه برادر از یک خانه در جبهه بودیم و مادر سخت نگران بود. [یک شهید و دو زخمی سهم  این خانواده از عملیات والفجر هشت بود].

  

 راوی: حسین گلستانی

 دسته یک، ص 300 و 301


 

وَ قَالَ علیه السلام‏ لِبَعْضِ وُلْدِهِ‏ یَا بُنَیَّ لَا تُؤَاخِ أَحَداً حَتَّى تَعْرِفَ مَوَارِدَهُ وَ مَصَادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبَطْتَ الْخِبْرَةَ   وَ رَضِیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلَى إِقَالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُوَاسَاةِ فِی الْعُسْرَةِ.

امام حسن علیه السّلام به یکى از فرزندان خود فرمود:

 

اى پسر جانم! با هیچ کس برادرى مکن مگر آن که بدانى کجاها رفت و آمد دارد و چون خوب به این مسأله پى بردى و معاشرت او را پسندیدى به این شرط با او صمیمانه دوستى کن که در لغزش، گذشت داشته باشید و در سختى، یارى کردن با مال و جان.
 
(تحف العقول، ترجمه حسن زاده، ص 405)


 

امام على علیه السلام در شأن پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند:

 

وَ هُوَ خاتَمُ النَّبیّینَ، أَجوَدُ النّاسِ کَفّا و َاَرحَبُ النّاسِ صَدرا و َأَصدَقُ النّاسِ لَهجَةً و َأَوفَى النّاسِ ذِمَّةً و َأَلیَنُهُم عَریکَةً وَ أَکرَمُهُم عِشرَةً مَن رَآهُ بَدیهَةً هابَهُ و َمَن خالَطَهُ مَعرِفَةً أَحَبَّهُ یَقولُ ناعِتُهُ: لَم اَرَقَبلَهُ و َلا بَعدَهُ مِثلَهُ (بحارالأنوار(ط-بیروت) ج16، ص 190)

 

او خاتم پیامبران است. بخشنده ترین مردم بود، سعه صدرش از همه بیشتر (پرحوصله ترین مردم) و راستگوترین و پایبندترین آنان به عهد و پیمان. از همه نرمخوتر بود و رفتارش بزرگوارانه تر. هر کس بدون سابقه قبلى او را مى دید، هیبتش او را مى گرفت و هر کس با او معاشرت مى نمود و او را مى شناخت دوستدارش مى شد و هر کس مى خواست او را وصف کند، مى گفت: نظیر او را در گذشته و حال ندیده ام.


 

پس از شهادتش به اتاقی که در آن زندگی می کرد رفتم؛ اتاق کوچک در منزلی که برادر رئوفی فرمانده لشکر 7 ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف کرایه کرده بود.

وسایل زندگی حسن در آن اتاق، یک زیلو، دو پتو و چند لباس بچه گانه متعلق به فرزند پنج ماهه اش بود. به یاد عظمت و بزرگواری این فرمانده عزیز سپاه اسلام افتادم که در نهایت قناعت زندگی کرد و از دنیا رفت، در حالی که با دست پر، خداوند خویش را ملاقات کرد.

 

راوی: غلامعلی رشید

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری) ص 305


 

آقای رضایی اصرار داشت اخوی، مجید بقایی و بقیه دوستان، همراه ایشان به دیدار [امام] برویم. اخوی گفت: برویم به امام چه بگوییم؟ بگوییم این همه بسیجی آمدند، آموزش دیدند، لشکر ها همه آماده اند، ولی ما مسیری برای عملیات پیدا نمی کنیم؟ طرح هایمان ناقص است؟ من که رویم نمی شود، نمی آیم، بگذارید کارمان را انجام دهیم. آقای رضایی قانع شد

راوی: سرلشکر محمد باقری

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری) ص 297


 

حسن روحیه انتقاد داشت و با جرات نسبت به خود و عملکرد قرار گاه خودش منتقد بود. او می گفت دانستن نقاط ضعف ما را از آفت های بعدی حفظ می کند او افراد را به طور مستقیم مورد بحث قرار نمی داد بلکه جمع می بست؛ می گفت ما در این عملیات خوب شناسایی نکردیم. عالمانه و حساب شده نقد می کرد. به کسی نمی گفت نتوانستی مسئله را حل کنی، می گفت مسئله مشکل است، باید وقت بیشتری بگذاریم تا حلش کنیم.

 

 ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 219

 


 

خدایا هرکسی به دنبال گمشده خود می گردد، هرکسی برای نجات خود به راهی می اندیشد، هرکسی به امیدی و آرزویی زندگی می کند، اما من امید و آرزویی ندارم جز تو، گم شده ای نمی شناسم و جز تو راه نجاتی نمی یابم. همه را فراموش می کنم. همه دنیا را پشت سر می گذارم یکه و تنها به سوی تو می آیم. دست نیاز فقط به سوی تو دراز می کنم.

 

بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 158


 

خاطره آیت الله سبحانی از امام خمینی (رحمه الله):

 

امام  (ره) وارد مدرسه‏ فیضیه شد، وارد سالن شد که درس بدهد دید یک بچه طلبه دَمر خوابیده و کتابش را مطالعه مى ‏کند تا امام (ره) دید ایشان مطالعه مى ‏کند هیچى به او نگفت و برگشت و به شاگردهایش هم گفت هیچى نگویید.

 گفتیم آقا نمى‏ خواهید درس بفرمایید گفت نه گفتیم چرا؟ گفت این بچه طلبه دارد مطالعه مى ‏کند گفتیم با چهار دلیل ما در اولویت هستیم: ما صد نفریم این یکى. این سال اول طلبگى است ما آیت الله هستیم. اینجا جاى ماست این بیخود آمده، از همه گذشته به او مى‏ گوییم این خودش ما را ببیند مى ‏رود نگاه کند ببیند 100 تا آیت الله ایستاده‏ اند در مى ‏رود.

 امام فرمود: دلیل‏ هاى شما هیچکدام قرآنى نیست اما شما صد تا هستید این یکى قرآن نگفته «ان اکرمکم عندالله اکثرکم» گردو نیست که بشماریم 90 تا بهتر است یا 80 تا.

قرآن نگفته «ان اکرمکم عندالله اعلمکم» هر که فوق لیسانس است بهتر از لیسانس است نه اینطور نیست البته علم هم ارزش دارد ولى خط کش تقواست.

هر روز شما اول آمده ‏اید جاى شما بوده امروز ایشان اول آمده جاى ایشان است.

چهارم شما مى ‏گویید به او بگوییم خودش بلند مى ‏شود شما حق ندارید به کسى بگویید بلند شو اگر یک بچه سه ساله را در مسجد بلند کنى هر مقامى جاى او نماز بخواند نمازش باطل است. نمى ‏شود گفت بلند شو که توى رودربایستى گیر کند.

 گفتند آقا ما دیگر حرف نمى ‏زنیم شما چه مى ‏گویید؟

گفت: هیچى توى مدرسه قدم بزنیم اگر این طلبه رفت ما مى ‏رویم درسمان را مى ‏خوانیم ولى هیچى به طلبه نگویید.

 آیت الله سبحانى مى‏ گفت: یک ساعت دور مدرسه فیضیه گشتیم با صد تا طلبه و آن روز درس ما تعطیل شد و امام به ما درس نداد. من گفتم جناب آقاى سبحانى اتفاقاً آن روز امام به شما درس داد اتفاقاً درس واقعى همین بود.

 

 برنامه درس هایی از قرآن، حجت الاسلام محسن قرائتی، تاریخ 16 خرداد 1381 (با ویرایش مختصر)


 

یکی دو نفر از برادران عزیز، گفتند شما صحبت کنید؛ ما مکرّر داریم صحبت می کنیم،  بنده زیاد صحبت می کنم. آن مقداری که من و امثال من صحبت می کنیم اگر نصف آن، کار کنیم، همه‌ی دنیا آباد می شود.

دعا کنید که خدای متعال به ما توفیق بدهد بتوانیم صراط مستقیم حق را همچنان‌که تا امروز به توفیق الهی، فضل الهی شناخته‌ایم تا آخر عمرمان بشناسیم و در آن راه حرکت کنیم و ثابت‌قدم باشیم.

من برای شماها همیشه [دعا میکنم]؛ یعنی هیچ شب و روزی نیست که برای شما جوانها این دعا را نکنم که بگویم خدای متعال شما را در این راه ثابت‌قدم بدارد و بدانید که اگر ان‌شاءالله در این راه شماها ثابت‌قدم باشید کشور اصلاح میشود، دنیا اصلاح میشود و بشریّت اصلاح خواهد شد.

 

 بخشی از بیانات امام ای در جمع هیئت‌های دانشجویی از سراسر کشور (1398/07/27)


 

 حسن باقری صدای خوبی برای ذکر مصیبت و نوحه خوانی نداشت، از روی کتاب مقتل شروع به خواندن کرد. کلمه کلمه می خواند و اشک می ریخت. انگار همه سلول های بدنش همراه با او شروع به ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام کردند، جلسه به شدت منقلب شد

 

راوی: سردار علی زاهدی فرمانده تیپ 44 قمر بنی هاشم علیه السلام در عملیات محرم

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 275


 

حسن به فرماندهان امیدواری داد، گفت نگران نباشید، خدا کمکمان می کند راهی پیدا می کنیم. پس از آن چراغ ها را خاموش کردند و در تاریکی روضه امام حسین علیه السلام و دعای توسل خواندند.

حسن ایستاد و بلند بلند گفت: خدایا مردم و امام منتظرند. چطور جواب شهدا را بدهیم؟ هر کاری بلد بودیم انجام دادیم، هرچه در چنته مان بود رو کردیم، هر چه راهکار بود بررسی کردیم، از ما دیگر بر نمی آید، هیچ کدام ادعایی نداریم، پیروزی دست توست. گفت خدایا به اراده تو از فردا شناسایی می رویم تا حالا هم به اراده  تو بوده. شاید در گوشه ای از ذهنمان بود که پیروزی مال ماست، این را هم امشب دور می اندازیم. خدایا به آبروی این همه بسیجی که اینجا شهید شده اند خودت کمکمان کن. . از فردای آن روز راهکارهایی پیدا شد.

 

راوی: سردار فتح الله جعفری

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 249


 

حسن باقری اهمیت عملیات رادار را در این عبارت کوتاه بیان کرد:

«ما خیلی راحت به بلند ترین و دورترین جناح و عقبه دشمن رسیدیم. اگر مسئله را برای نظامی های دنیا تعریف کنند ماتشان می برد که چه طور ممکن است نیروی پیاده بتواند بعد از ده کیلومتر پیاده روی در دل شب، هدفی را بر روی تپه های خمی شکل پیدا کند، در عین حال به آن تک کند و بعد از آن ده کیلومتر هم پیش برود. شاید بعدها دنیا بفهمد که این عملیات یعنی چه! بعد از عملیات سایت و رادار بود که دیگر دشمن نتوانست مقاومت بکند و شروع به عقب نشینی کرد».

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید باقری)، ص 215


 

در قرارگاه مسائل را دنبال می کرد. با آن جسم نحیف و مجروح، تلاشی که از ایشان می دیدم فوق تصور انسان بود. به دلیل بی خوابی های طولانی و کار زیاد، بدنش نمی کشید و قندش می افتاد، سرم که به او وصل می کردند بعد از چند دقیقه کمی جان می گرفت. در حالی که سرم به دستش وصل بود، می گفت این کار را بکنید و آن کار را نکنید.

راوی: سرلشکر محمد باقری

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 184


 

حسن باقری در مقدمه گزارش خود از این عملیات [خمینی روح خدا فرمانده کل قوا] نوشت:

«یک نیروی حزب اللهی اگر ابتدا علم جنگ نداشت، اما با توجه به سوزش درونی اش برای انقلاب اسلامی و با توجه به ایمانش به اسلام، با انگیزه الهی به مملکت، به امام و . باعث می شود که در مدت کوتاهی چنان شعور نظامی پیدا کند که به راحتی طرح عملیاتی ارائه دهد. خیلی از نیروهای حزب اللهی ما که در سپاه هستند، در تفکرشان بعد نظامی قوی دارند و مثل یک فرمانده نظامی زبر دست می اندیشند».

 

ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید باقری) ص 145.


 

عملیات های محدود نیمه اول سال 1360 جنگ را از بن بست خارج کرد. می گویند انسان های موفق بن بست نمی شناسند؛ یا راه را می یابند یا راه را می سازند. حسن  باقری را می توان در زمره این افراد دانست.

 

 ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید باقری) ص 133

 


 

اخوی ام تلاش می کرد افق دورتری را نشانم بدهد. بر من تاثیر می گذاشت. خیلی سختم بود، می گفتم: برای چه به مدرسه بروم؟ ول کن، انقلاب در معرض خطر است. می گفت: الان همه هستند، اگر نیاز باشد برای کمک می آیند. مرا سر کلاس فرستاد و گفت پنج شنبه و جمعه برای نگهبانی برو. از 15 فروردین 1358 مرا وادار کرد که کلاس کنکور بروم. سه چهار ماه وقت مرا با درس پر کرد و اجازه هیچ کاری به من نداد.

 

راوی: سرلشکر محمد باقری

منبع: ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری) ، ص 52

 


 

برای مرخصی از ایلام به تهران می آمدم، نزدیک کرج، نماز صبح داشت قضا می شد، از راننده خواستم اتوبوس را نگه دارد تا نماز بخوانم. راننده گفت تا تهران توقف نداریم. دید اصرار می کنم، بالاخره اتوبوس را نگه داشت. هوا سرد بود. در عرض دو سه دقیقه نماز را خواندم. وقتی برگشتم دیدم اتوبوس رفته و ساکم را هم برده است.

 

خاطرات شهید حسن باقری

منبع: ملاقات در فکه، ص 39


 

مرا چون با سرنوشتم آشنا کردی، با همه پستی ها و بلندی هایش آشتی کردم، دیگر فرود و فراز آن برای من معنی ندارد. اگر عزیزم، تو می خواهی. اگر ذلیلم تو می خواهی، اگر هر مشکلی برایم پیش بیاید تو می خواهی.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 139


 

صبح وقتی که برای رفتن به دو کوه آماده شدیم، فرمانده همه ما را جمع کرد و گفت: قرار است چند روز دیگر در این منطقه عملیات شود، فرمانده لشکر از گردان ما خواسته به خاطر آمادگی رزمی گردان در این عملیات شرکت کنیم. امام (رحمه الله) منتظر نتیجه مطلوب این عملیات است اگر خسته نیستید در این عملیات خط شکن باشیم.

هر چند بچه ها خسته بودند و دو شب را مجبور شده بودند بدون امکانات در بیابان های اردوگاه چنانه بخوابند و برای رسیدن و دیدار با خانواده هایشان لحظه شماری می کردند، اما شیرینی شاد کردن قلب امام (رحمه الله) چیز دیگری بود. تمام بچه ها قبول کردند تا در این عملیات به عنوان خط شکن وارد شوند، بعضی از نیروها همان جا در هوای سرد زمستان و با آب سرد غسل شهادت کردند و برای عملیات آماده شدند. بعد هم وارد عملیات شدیم.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 167


 

باز هم مثل شب های قبل، نیمه شب که از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم اما آخر شب وقتی از مسجد آمد دوباره روی فرش خوابید.

صداییش کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده یخ می کنی، چرا توی رختخواب نمی خوابی؟ گفت: خوبه احتیاجی نیست. وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای من الان توی جبهه گیلان رغب، توی سرما و سختی هستند، من هم باید کمی حال اونها را درک کنم.

 

 سلام بر ابراهیم 2 ص 227


 

رنگ از چهره ام پرید، دیگر امیدم را از دست دادم، لحظه های آخر مقاومت بچه ها در کانال بود. یکی با بی سیم توانست با فرماندهان در عقبه تماس برقرار کند، او گفت: سلام ما را به اماممان برسانید، از قول ما به امام بگویید همانطور که فرموده بود حسین وار مقاومت کردیم، ماندیم و تا نفر آخر جنگیدیم.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 182 و 183


 

ای خدای بزرگ اکنون که به سراغ تو می آیم از تو هیچ انتظاری ندارم. آنچه کرده ام فقط به خاطر عشق به تو بوده است. احساس وظیفه می کردم و انجام دادم، از تو هم هیچ انتظاری ندارم. فقط به سراغ تو می آیم. نمی دانم آن کرده ام مقبول نظر تو بوده یا نه؟ نمی دانم آزمایشی که گذرانده ام رو سفید شده ام یا نه؟

 

به هر حال در این عالم جز عشق و محبت به بزرگی و عظمت تو محرک دیگری نداشته ام . از هیچ کس و هیچ چیز انتظاری ندارم. به آنچه کرده ام و آنچه داشته ام مغرور نیستم و شرم دارم از اینکه چرا اینقدر ناچیز بوده ام.

 

بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 120


 

خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل حساب آورد!


خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدیا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز نا امید و از بازی سرنوشت مایوسم. در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام. تنها تو را می شناسم، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 116


 

امام باقر علیه السلام: مَنْ تَوَکَّلَ‏ عَلَى‏ اللَّهِ‏ لَا یُغْلَبُ‏ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ لَا یُهْزَم‏

 

هر کسى که توکّل بر خدا کند مغلوب نمى ‏شود و کسى که به (دامن لطف) خداوند چنگ بزند شکست نمى ‏خورد

روضه الواعظین ج 2 ، ص 425


  مقاله حاضر بخشی از پایان نامه دکتری نویسنده بوده و با راهنمایی استاد ارجمندم جناب آقای دکتر باکویی تدوین شده است که از جمله مقالات منتخب یازدهمین همایش بین المللی پژوهش های قرآنی سال 1397  گردید.

 

چکیده

استکبار راه‌های برقراری توحید کلمه و دستورات الهی مورد نیاز سعادت بشر و تعالی جامعه را مسدود یا محدود می‌کند، لذا انسان‌های آزادی‌خواه با آن به مبارزه برمی‌خیزند، ازجمله انقلابیون و رهروان واقعی انبیاء علیهم‌السلام با بهره‌گیری از آیات قرآن در ستیزه‌جویی با استکبار تلاشی هدفمند دارند تا با روش‌های گوناگونی به مبارزه اقدام کنند. پژوهش حاضر با تحلیل آیات قرآن کریم درصدد بررسی راه‌های استکبارستیزی انقلابیون است. از نظر نویسندگان، مهم ترین راه‌های استکبارستیزی در دو محور کلی تقویت نیروهای انقلاب و مبارزه بیرونی با مستکبران صورت می‌گیرد. تقویت نیروهای انقلابی نیز با آگاهی بخشی، کسب آمادگی، ایجاد پشتوانه فرهنگی، فرهنگ‌سازی مبارزه با استکبار و معرفی راه جایگزین کبر انجام می‌شود. عدم تبعیت، بیان صریح مواضع نیروهای انقلابی، بیان استدلال عقلی، تحقیر شخصیت، تحریم، نبرد با مستکبران، هجرت و تقیه راه‌های مبارزه بیرونی با مستکبران است که متناسب با شرایط اجتماعی ی از سوی نیروهای انقلابی اتخاذ و پیگیری می‌شود.

 واژگان کلیدی: استکبار، استکبار ستیزی، تقویت درونی، مبارزه، انقلابیون، قرآن کریم

 

دریافت متن کامل مقاله «راه‌های استکبارستیزی انقلابیون از دیدگاه قرآن کریم»

 


 

مهم‌ترین زمینه های استکبار در قرآن عبارت‌اند از:

 

 الف: قدرت و برخورداری از امکانات مادی؛ برخی از مستکبران مانند فرعون به امکانات و قدرت خود می‌بالیدند که قرآن چنین حکایت می‌کند: وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ (زخرف 51). حضرت موسی علیه‌السلام هم این قدرت مادی فرعون را تأیید کرده است، آنجا که به خداوند متعال عرض می‌کند: وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأهُ زِینَةً وَأَمْوَالًا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا (یونس 88)

 

ب: هوای پرستی و گناه پیشگی؛ بنی‌اسرائیل برخی از پیامبران الهی را تکذیب کردند و برخی را به قتل رساندند؛ زیرا پیامبران با هوای نفس آن‌ها مخالفت می‌کردند: أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ (بقره 87)؛ قرآن در مورد فرعون و اطرافیانش واژه مجرم را به کار برده است: ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَکْبَرُواْ وَکَانُواْ قَوْمًا مُّجْرِمِینَ (یونس 75) و در آیه دیگر جرم کفار را مرتبط با استکبار آن‌ها دانسته و فرموده است: وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا أَفَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَکُنتُمْ قَوْمًا مُّجْرِمِینَ (جاثیه 31). جرم در اصل به معنای بریدن است (ابن فارس، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۴۴۵) سپس به معنای بریدن از حق و گرویدن به باطل معنا شده (طبرسى، ‏ ۱۳۷۲، ج ۵، ص ۷۰) که در اصطلاح از آن به گناه تعبیر می‌شود (فراهیدى، ۱۴۰۹ ق، ج ۶، ص ۱۱۸) لذا مجرم به معنای گناهکار است (طریحی، ۱۳۷۵، ج ۶، ص ۲۸).

 

ج: برگزیده پنداری (توهم ژن برتر)؛ دلیل استکبار ابلیس، توهم برتری در آفرینش بود که خود را به دلیل خلقت از آتش برتر از آدم خلق شده از خاک می‌دانست: فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ (ص 73 – 76).

 

د: غفلت از قدرت نامحدود الهی؛ قوم عاد به عنوان یکی از مصادیق مستکبران، خود را قوی‌ترین مردم می‌دانستند ازاین‌روی به انکار آیات الهی پرداختند که خداوند در پاسخ آن‌ها به قدرت بی‌پایان خود اشاره کرده و می‌فرماید: فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَقَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَکَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ (فصلت 15). همچنین قرآن در مقابل قارون که از قدرت خدا احساس بی‌نیازی می‌کرد و به علم خود می‌بالید سخن مشابهی ذکر کرده است: قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَکْثَرُ جَمْعًا (قصص 78)

 

بخشی از مقاله «راه های استکبارستیزی انقلابیون از دیدگاه قرآن»


 

استکبار از ریشه کبر به معنای بزرگی (فراهیدى، العین، ج 5، ص 361) است، این واژه مفهومی نسبی دارد که در مقایسه با چیز دیگر، بزرگی یا کوچکی درک می‌شود؛ (راغب اصفهانی، مفردات، ص 696) از این رو استکبار در باب استفعال به معنای «تعظم» و بزرگ دانستن (جوهری، الصحاح، ج 2، ص 802) خواهد بود که به امتناع عناد آمیز از قبول حق و بزرگ دانستن خود می‌انجامد (ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 126؛ طریحی، مجمع البحرین، ج 3، ص 466) البته حرف سین و تا (هیئت باب استفعال) در این‏گونه موارد برای افاده مبالغه است، نه طلب محض (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 5، ص 458) بدین ترتیب استکبار به معنای زیاد بزرگ پنداری خواهد بود.

 

بخشی از مقاله «راه های استکبارستیزی انقلابیون از دیدگاه قرآن»


 

قبل از انقلاب با ابراهیم به جایی می رفتیم، حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگر عجله نداشتی؟ همین طور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام راه می رفت. ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود، کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود.

 

راوی: امیر منجر

منبع: سلام بر ابراهیم2، ص 31


 

امروز خیلی ناراحت کننده بود، دلخوشی داشتم که اینجا [ایلام در خدمت سربازی] نمازم قضا نشده است، البته چه نمازی! یک مشت الفاظ را خواندن. نمازهایم اصلا روح ندارد و فقط ناراحت از نخواندن آن هستم. حالا یا روی عادت یا روی وجوب آن. برای تنبه خودم، صبح تا ظهر آب نخوردم.

 

ملاقات در فکه، زندگی نامه شهید حسن باقری ص 38


 

جنگی نابرابر بود، تا مردانگی و مروت داشت در مقابل ددمنشی و وحشی گری دشمن می جنگید. وقتی بعثی ها با برانکارد برای بردن مجروحینشان وارد میدان نبرد می شدند، بچه ها با اینکه می توانستند به راحتی آن ها را مورد هدف قرار دهند و از پا درآورند اما در اوج مردانگی به آنها امان دادند تا مجروحین خود را به عقب منتقل کنند. این مرام بچه های ایرانی بود، اما در عوض بهترین تفریح تک تیراندازهای مست بعثی، شکار مجروحان نیمه جانی بود که زخمی و بی رمق در وسط میدان افتاده بودند.

 

راوی: یکی از بازماندگان کانال کمیل

سلام بر ابراهیم 2، ص 177


 

خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاری خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسر نموده ای، همه استعداد های من، همه قدرت های من، همه وجود من زاده اراده توست.

 

من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم. از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم .

تو ای خدای من در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شب های تار من شدی ، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی، در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی .

خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچ کس و هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.

 

بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 115


 

ای خدا! من باید از نظر علم نیز از همه برتر باشم تا مبادا که دشمنان مرا از این راه طعنه زنند،

باید به آن سنگدلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم که خاک پای من هم نخواهند شد.

باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو در آورم، آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم.

 

بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 182


 

همه جا را سکوت فرا گرفته بود، حتی جنبنده ای دیده نمی شد و نوای مرغان نیز خاموش شده بود. آنگاه نوبت من رسید که با خدای بزرگ راز و نیاز کنم. مانند ابر بهاری اشک بریزم. ناله های سوزان از دل دردمند خود بر آورم. از گذشته های دردناک یاد کنم، از آینده های تیره و مبهم سخن بگویم. با تمام قوا خدای بزرگ را بطلبم. قلبم را مخلصانه تسلیم او کنم.

. دلم گرفت، روحم پژمرد، صبر و طاقتم به سر آمد. از گذشته ها شرمنده ام و از آینده ها بیمناک. تنها تسلی من آب و هوای توست.

 

بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 108 و 109


 

خدایا خسته و شکسته ام،

مظلوم از ظلم تاریخ، پژمرده از جهل اجتماع، ناتوان در مقابل طوفان حوادث، ناامید در برابر افق مبهم و مجهول، تنها، بی کس، فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات،دل غم زده و دردمندم آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد تا از این غربتکده سیاه، ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد، و در عالم نیستی  فقط با خدای خود به وحدت برسد.

ای خدای بزرگ! تو را شکر می کنم که راه شهادت را بر من گشودی، دریچه ای پرافتخار از این دنیای خاکی به سوی آسمان ها بازکردی و لذت بخش ترین امید حیاتم را در اختیارم گذاشتی و به امید استخلاص، تحمل همه دردها و غم ها و شکنجه ها را میسر کردی.

 

بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 92


 

 در آن روزگاری که طرفداری از اسلام به ارتجاع و قهقراگریی تعبیر می شد و کمتر کسی جرات می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا حتی در سرزمین های کفر، عَلم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قلبی خود همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد.

 

بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 76


 

خدایا تو را شکر می کنم که مرا در میان مستکبرین و مترفین غرب نجات دادی و با محرومترین و مستضعف ترین ستمدیدگان دنیا محشور کردی تا اگر نتوانم دردشان را مداوا کنم لااقل در درد و غمشان شریک باشم.

 

 بخشی از نیایش شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 74


 

 وقتش را تلف نمی کرد، از وقتی می آمد می دانست امروز چه کتاب هایی باید بخواند و چه مطالبی باید تهیه کند. از قبل برنامه ریزی می کرد و برنامه هایش را می نوشت. از حدود سیزده سالگی دفتر یادداشت روزانه داشت. همیشه در حال خواندن یا نوشتن بود.

راوی: مادر شهید

ملاقات در فکه، زندگی نامه شهید حسن باقری، ص 31


 

روزی محمد جواد نصیری پور که از تیم دو دسته بود، آمد پیش من و امیر عباس [رحیمی] که مثل همیشه کنار هم در چادر نشسته بودیم. دفترچه ای در دستش بود. چند برگه را ورق زد تا رسید به صفحه ای سفید و از من و امیر عباس خواست برایش یادگاری بنویسم.

من و امیر عباس مشغول تعارف شدیم که تو بنویس و تو بنویس. به اصرار او، من که دو سال بزرگتر بودم، شروع کردم:

 

«بسمه تعالی. با درود به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و امام امت . از کلیه برادرانی که این دستخط را می خوانند، خواهش می کنم که پیرو امام امت باشند و از جهاد با تمام سختی های آن کوتاهی نکنند نور حسین علیه السلام را در وجود خود خاموش نکنید. به امید پیروزی رزمندگان اسلام و طول عمر امام امت. 16/11/64. حمید رضا رمضانی».

 

دسته یک، ص 229


 

در بیمارستان صحرایی فاطمة اهراء (سلام الله علیها) به من رسیدگی کردند. بیمارستان مجهزی بود. داخل راهرو، روی چند نفر را با پارچه سفید پوشانده بودند. حس می کردم از برانکاردم قطره قطره خون می چکد. در آن لحظات، مرگ و زندگی  چقدر به هم نزدیک بودند.

 

من اما احساس خاصی نداشتم؛ فقط به رضای خدا و امام حسین علیه السلام می اندیشیدم: اینکه اگر روز عاشورا در کربلا نبودیم که امام حسین علیه السلام را یاری کنیم، حالا امام خمینی را کمک می کنیم تا دین الهی سربلند باشد. 

 

راوی: محسن گودرزی

 دسته یک، ص 62 و 63


 

ای خدای بزرگ،

ای آنکه نمونه های بزرگی چون حسین علیه السلام را به جهان عرضه کرده ای،

ای آنکه برای اتمام حجت به کافران وجودت . سیاهی ها و تباهی ها را به آتش وجود حسین ها روشن نموده ای،

ای آنکه راه پر افتخار شهادت را برای آخرین راه حل انسان ها باز کرده ای

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 121


 

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم):

 یَا فَاطِمَةُ کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ‏ عَلَى‏ مُصَابِ الْحُسَیْنِ فَإِنَّهَا ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِیمِ الْجَنَّة.

منبع: بحار الانوار ج44، ص 293

 

فاطمه جان! روز قیامت هر چشمی گریان است، مگر چشمی که در مصیبت و عزای حسین علیه السلام گریسته باشد، که آن چشم در قیامت خندان است و به نعمتهای بهشتی مژده داده می شود.

 


 

امام صادق علیه‌السلام:

 لا تَدَع زیارَةَ الحُسَینِ بنِ عَلىّ علیه‌السلام و مُر اَصحابَکَ بِذالِکَ، یَمُدُّ اللّه فى عُمرِکَ و یَزیدُ اللّه فى رِزقِکَ و یُحییکَ اللّه سَعیدا و لاتَموتُ اِلاّ سَعیدا و یَکتُبکَ سَعیدا؛

منبع: کامل ایارات ص 152

 

زیارت امام حسین علیه‌السلام را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن، که در این صورت، خداوند عمرت را طولانى و روزى‌ات را زیاد مى‌کند.

 


 

خدایا نمی دانم هدف من از زندگی چیست، عالم و ما فیها مرا راضی نمی کند.

مردم را می بینم که به هر سو می دوند، کار می کنند ، زحمت می کشند تا به نقطه ای برسند که به آن چشم دوخته اند.

ولی ای خدای بزرگ! از چیزهایی که دیگران به دنبال آن می روند بیزارم.

اگرچه بیش از دیگران می دوم، کار می کنم . درویشم، ولگردم، در وادی انسانیت سرگردانم و شاید از انسانیت خارج شده ام، چون احساس و آرزویی مانند دیگر انسان ها ندارم و تنها آرزویم تو هستی.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 50 و 51


 

خدایا من از تو می خواهم که طبع ما را آن قدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم . دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند، سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ و غیبت، قلب های ما را تیره و تار  ننماید.

 

خدایا به ما آن قدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها، سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آن قدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابر عظمت تو، خود را نبینم.

 

بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 33


 

شهید حسن باقری می گوید:

[در لبنان] از یک پیرزن روستایی پرسیدیم آیا امام خمینی و ایران را می شناسی؟

گفت: مگر می شود که مسلمانی امام خمینی را نشناسد.

وقتی پرسیدم توقع تو از امام خمینی چیست؟

گفت: هیچ چیز از او نمی خواهم. او فقط وجودش سلامت باشد برای من کافیست، من برای او از خدا سلامتش را طلب می کنم.

 

به آسانی قابل درک نیست، با همه گرفتاری، تنها سلامتی امام را خواستن؟ باید از این صحنه ها درس بگیریم.

 

منبع: ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 75


 

خاطره ای در باره  شهید حاج حسن دشتی: 

 

 در شش سال زندگی مشترک غیر از سادگی و صفا از حاج حسن چیزی ندیدم، آن قدر ساده بود که هیچ وقت ایراد نمی گرفت که لباسم را اطو کن، یا فلان غذا را بپز، مدت ها بود که من نمی دانستم که حاج حسن خورشت لوبیا دوست ندارد و درست می کردم. یک بار متوجه شدم با اشتها نمی خورد، گفتم: چرا با اشتها نمی خوری؟ گفت: برای اینکه من اصلا خورشت لوبیا دوست ندارم.

 

آخرین باری که آمد یزد به من گفت: اینجا چه کپسولی (سیلندر گاز) بهتر گیر میاد و رفت و کپسول هایمان را با کپسول رویال عوض کرد. گفت: برای اینکه شما راحت باشید.

 

سیره شهدای دفاع مقدس، ج 12 ص 32


 

خاطره  ای در باره  شهید مهدی باکری:

 

 دیر به دیر می آمد، اما تا پایش را می گذاشت توی خانه، بگو و بخندمان شروع می شد. خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می رفت طبقه پایین. یک روز همسایه پایینی به من گفت: به خدا اینقده دلم می خواهد یک روز که آقا مهدی میاد خونه، لای در خونه تون باز باشه، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگر چی می گید، این قدر می خندید؟

 

سیره شهدای دفاع مقدس ج12 ، ص 33


 

ماجرای مباهله نزد اهل بیت(علیهم‌السلام)، صحابه و علمای امامیّه، امری قطعی و تردیدناپذیر است، به گونه‏ ای که در استدلال‏ ها و احتجاج‏ های ائمّه(علیهم‌السلام) بارها بازگو می‏ شده است. حضرت علی(علیه‌السلام) نیز در بیان فضایل خود به آیه مباهله استدلال می‏ فرموده است.[ کتاب الخصال، ج2، ص550؛ بحار الانوار، ج29، ص9]

 

محققان اهل سنّت، چه معتزلی و چه اشعری، این آیه را دلیلی قوی بر فضیلت اصحاب کسا می‏ شناسند و همگی در پیشگاه آن خاضع ‏اند: «زمخشری» که متفکری «معتزلی» است، ذیل آیه مباهله پس از نقل حادثه «کسا» می‏ گوید: و فیه دلیل لا شی‏ ء أقوی منه علی فضل أصحاب الکساء(علیهم‌السلام).[ الکشاف، ج1، ص370]

 

فخر رازی نیز که از متفکران «اشاعره» است، پس از نقل داستان «کساء» می‏ گوید: و اعلم أنّ هذه الروایة کالمتّفق علی صحّتها بین أهل التفسیر و الحدیث.[ التفسیر الکبیر، مج4، ج8، ص89] .

 

به هر روی، افزون بر اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) که سخنشان براساس حدیث «ثقلین» در کمال صحّت است، بسیاری از صحابه، گروهی از تابعان و برخی که جزو صحابه یا تابعان به شمار نمی‏ آیند، داستان مباهله و حدیث کسا را نقل کرده‏ اند؛ ولی مفسّری مثل صاحب المنار و پیروان او، به پیروی از برخی مفسّران اهل سنّت که تعصّب آن‏ها مانع آزاداندیشی‏ شان است، می‏ گویند: این مطالب را شیعیان نقل کرده‏ اند و مقصودشان نیز ترویج تشیّع ‏است.

 

در پاسخ باید گفت:

اولاً روایات داستان مباهله، معتبر است و شیعه و سنّی آن‏ها را نقل کرده‏ اند و در صحیح مسلم و بخاری نیز آمده است؛ اگر «مسلم» و «بخاری» را شیعه می‏ دانید، پس تسنّن دیگر باید رخت بربندد و چنانچه بگویید روایات این دو را شیعه جعل کرده است، دیگر برای شما سندی نمی‏ ماند، زیرا مهم‏ترین سند شما که همین‏ دو کتاب است، بی‏ اعتبار می‏ شود. ثانیاً مراد و انگیزه شیعه از نقل داستان مباهله، عمل به ثقلین است.

 

تسنیم، جلد 14صفحه482 - 484


 

از جمله سرزمینهایى که تشیع در آن نفوذ کرد، قاره هند است. درباره ورود مذهب شیعه به هند، و سیر این مذهب در آن دیار، علامه شیخ محمد حسین مظفر نجفى، در کتاب «تاریخ الشیعه» شرحى نگاشته است. در اینجا قسمتى از آن شرح را ترجمه کرده مى ‏آورم:

 

غازیان مسلمان، در روزگار خلیفه دوم، از راه سرزمین افغان و ایران، به سوى هند روى نهادند. و در روزگار امیر المؤمنین «علیه السلام»، سربازان مسلمان به جانب سند شتافتند و پیروز باز گشتند . بار دیگر غازیان مسلمان، در روزگار امویان، چندین نوبت به سوى سند و هند رفتند، و پاره‏ اى از این سرزمین ها را گشودند، و برخى از شاهان هند مسلمان شدند، تا به دوره حکومت عباسى. در این دوره بود که نفوذ عباسیان در آن نواحى گسترش یافت. و خوب مى‏ دانیم که برخى از والیان و امیران و فرماندهان و سپاهیان که به آن سرزمین اعزام مى ‏شدند از گروندگان به خاندان پیامبر بودند. همین امر- از جمله- باعث گشت تا مذهب تشیع در آن سرزمینها نشر یابد و رواج گیرد.

 

روحیه تشیع و پیروى از آل محمد «صلی الله علیه و آله و سلم» و اعتقاد به ایشان، از همان روزگاران قدیم، در میان مردمان آن سرزمینها و کسانى که به آنجاها مى ‏رفته‏ اند، وجود داشته است.

از جمله دلیل هاى این امر این است که یکى از سلاطین هند، نامه‏ اى به خدمت حضرت امام جعفر صادق «علیه السلام» نوشت، و در آن نامه یاد کرد که به برکت امام هدایت یافته است. همراه نامه هدیه‏ اى چند نیز خدمت امام صادق فرستاده بود.

 

کار اینچنین بود، لیکن مذهب شیعه، در آن تاریخ، در آن سرزمین ها انتشارى که باید نیافت. شاید به این علت که‏  در آن اوقات، این مذهب، یاران و مبلغان چندانى در هند نداشت. این است که مورخان همه مى‏ گویند، رواج آشکاراى تشیع در هند، از سرزمین گجرات بوده است.

میان اعراب و هندیان، از روزگار جاهلیت، روابط بازرگانى برقرار بود. پس از آنکه فروغ اسلام تابید، نیز این روابط پایدار ماند. و همین ارتباط وسیله‏ اى بود تا مذهب شیعه که به وسیله تنى چند از مسلمانان مجاهد به هند راه یافته بود، در آنجا رواج گیرد و انتشار یابد .

 

میر حامد حسین

از جمله اشخاصی که در هند به تبلیغ تشیع همت گماشته اند، علامه میر حامد حسین است، که علامه امینى ، درباره عظمت میر حامد حسین، و ارزش بزرگ کتاب «عبقات الانوار»، و کتابخانه میر حامد حسین، و فرزند او سید ناصر حسین، در موارد متعدد سخن گفته است. از جمله، در جلد نخستین «الغدیر»، در فصل «المؤلّفون فى حدیث الغدیر» (کسانى که درباره حدیث غدیر کتابى مستقل نوشته‏ اند)، عبقات- الانوار را مطرح کرده مى ‏گوید:

 

میر حامد حسین، حدیث غدیر، و اسناد، و متواتر بودن، و معناى حدیث را، در دو جلد بزرگ، 1080 صفحه، گرد آورده است. و این دو جلد، از مجموعه کتاب بزرگ او، عبقات، است.

 

آنگاه، به سخنان خویش، در بزرگداشت مقام میر حامد حسین چنین ادامه مى‏ دهد: و هذا السّیّد الطّاهر العظیم، کوالده المقدّس، سیف من سیوف اللّه المشهورة على اعدائه، و رایة ظفر الحقّ و الدّین، و آیة کبرى من آیات اللّه، سبحانه [الغدیر»، ج 1/ 156- 157]

 

 این سیّد پاک بزرگوار، چونان پدر قدیس خویش، یکى از شمشیرهاى آخته خداست بر سر دشمنان حق و درفش پیروزى حقیقت است و دین. و آیتى بزرگ است از آیات خداى سبحان. خداوند به دست او حجت را تمام کرد، و راه راست حق را آشکارا ساخت. اما کتاب او، عبقات، بوى خوش آن ، از کران تا کران جهان وزید، و آوازه این کتاب، خاور و باختر را فرا گرفت. هر کس این کتاب را دید، دید که معجزه‏ اى است روشن و روشنگر، که هیچ باطلى و نادرستى در در آن راه نخواهد داشت. ما از این کتاب پر ارج و علم و دانش فراوانى که در آن گرد آمده است استفاده بسیار بردیم. از این رو سپاسهاى پیاپى خویش را به پیشگاه او و پدر گرامیش تقدیم مى‏داریم. و از درگاه خدا، براى آنان، پاداشهاى بزرگ و بسیار مى ‏طلبیم.

 

منبع: میر حامد حسین ، تالیف  محمد رضا حکیمی؛ ص96 – 125

کتابخانه ناصریه‏

خاندان میر حامد حسین، از آغاز سده سیزدهم، به پی ریزى‏ کتابخانه‏ اى همت گماشتند. این کتابخانه، به مرور زمان تکمیل گشت، و نسخه‏ هاى فراوان و مآخذ نفیسى در آن گردآورى شد، تا به دوران سید ناصر حسین، که به نام وى نامیده گشت. در صحیفة- المکتبة، شرحى درباره این کتابخانه و برخى نسخه‏ هاى نفیس آن آمده است. ما در اینجا، چند سطر از این گزارش را به تلخیص مى‏ آوریم:

 

این کتابخانه با عظمت، که حاوى 30000 جلد کتاب، از نفایس مطبوعات و نوادر مخطوطات مى‏باشد، نتیجه همت سه شخصیت بزرگ علمى است . پایه تأسیس این کتابخانه مبارکه، به دست رادمرد محقق، و دانشمند فقیه متکلم، جامع معقول و منقول، سید محمد قلى موسوى نیشابورى- که از ایرانیان مقیم هند بودند- استوار گردیده .

 

سپس محتویات کتابخانه فرزندش، قهرمان بزرگ دانش، میر حامد حسین، بدان ضمیمه گشته . و بعدها آنچه سید ناصر حسین، پسر میر حامد حسین، گرد آورده، بر آن کتابخانه افزوده گشته است. و پس از درگذشت ایشان، کتابخانه به فرزندان عالیمقام وى، سیّد محمد سعید الملّة و سیّد محمد نصیر الملّة، انتقال یافته، و در تحت نظر این دو بزرگوار اداره مى‏ شود.

 

منبع: میر حامد حسین، تالیف محمد رضا حکیمی ص 135 - 136


 

یَا کُمَیْلُ قُلْ‏ عِنْدَ کُلِ‏ شِدَّةٍ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ تُکْفَهَا وَ قُلْ عِنْدَ کُلِّ نِعْمَةٍ الْحَمْدُ لِلَّهِ تَزْدَدْ مِنْهَا وَ إِذَا أَبْطَأَتِ الْأَرْزَاقُ عَلَیْکَ فَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ یُوَسِّعْ عَلَیْکَ فِیهَا 

(تحف العقول ؛ ص174)

 

ای کمیل در هنگام سختی ها بگو « لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ » (هیچ تکیه گاه و نیرویی جز خدا نیست) تا آن سختی برطرف شود.  و در هر نعمتی بگو « الْحَمْدُ لِلَّهِ » ( سپاس مخصوص خداست) تا نعمتت زیادتر گردد. هر گاه روزی ات دیر رسید استغفار کن تا در روزی ات گشایش پدید آید.


 

در روز عید سعید غدیر وجود مبارک‏ علی ابن ‏ابی‏ طالب(علیه‌السلام) به دست گرامی رسول‏ اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و با عمامه شخصی رسول‏ خدا به نام «سَحاب» معمّم شد؛ چنانکه فرمود: پیامبر در روز غدیر مرا معمم کرد؛ «عمّمنی رسول‏ اللّه‏ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) یوم غدیر خم بعمامة فسدل نمرقها علی منکبی».[ الغدیر، ج1، ص292]

 

هنگامی که رسول گرامی، وجود مبارک علی(علیه‌السلام) را به دست خود معمم کرد، براساس برخی نقلها به آن حضرت فرمود: ای علی! عمامه تاج عرب است: «یا علی! العمائم تیجان العرب» و بر طبق نقلی دیگر پیامبر فرمود: تاج فرشتگان نیز چنین است: «هکذا ت تیجان الملائکة».[ همان، ص291]

 

حلبی در سیره می‏ گوید: پیامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) عمامه‏ ای به نام «سحاب» داشت که علی(علیه‌السلام) را با آن معمم کرد. پس هرگاه علی(علیه‌السلام) با آن عمامه می‏ آمد، رسول اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) می‏ فرمود: علی در سحاب نزد شما آمد: «أتاکم علیّ فی السحاب»؛ یعنی با عمامه‏ ای که پیامبر به آن حضرت بخشیده بود.[ سیره حلبی، ج3، ص369؛ الغدیر، ج1، ص292]

 

بیگانه‏ ای که در پی طعن بر شیعه بود و می‏ پنداشت که «سحاب» در این روایات به معنای ابر است، گفت روافض (شیعیان) می‏ گویند: علی(علیه‌السلام) در میان ابرهاست، در حالی که سحاب نام عمامه رسول‏ اکرم‏(صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود که بر سر علی(علیه‌السلام) نهاد و او را به تاج فرشتگان متوّج و معمم کرد.

 

منبع: عید ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 141 – 144


 

معرفی علی بن یقطین

«على بن یقطین» یکى از شاگردان برجسته و ممتاز پیشواى هفتم بود. على، شخصى پاک و گران قدر و در محضر امام هفتم از موقعیت ویژه اى برخوردار بود. على در سال 124 در اواخر حکومت بنى امیه در «کوفه» چشم به جهان گشود. پدر او یقطین از طرفداران عمده عباسیان بود، به همین جهت «مروان حمار» (خلیفه وقت اموى) مى خواست او را دستگیر کند، که او متوارى شد.

همسر یقطین در غیاب او، دو فرزند خود «على» و «عبید» را همراه خویش به مدینه برد. پس از سقوط حکومت بنى امیه و روى کار آمدن عباسیان، یقطین به کوفه بازگشت و به «ابوالعباس سفاح» پیوست. همسر او نیز همراه فرزندان به کوفه برگشت. بارى على بن یقطین در کوفه پرورش یافت و در جرگه شاگردان پیشواى هفتم قرار گرفت.

 

تشریح شیوه مبارزات امام کاظم علیه السلام

در زمان حکومت منصور و هارون، قیام هاى مسلحانه پى در پى و متناوب علویان و بنى هاشم با شکست رو به رو گردید و با شهادت رهبران این نهضت ها و شکست نیروهاى طرفدار آنان، عملاً ثابت شد که در آن شرائط، هرگونه اقدام حادّ و مسلحانه، محکوم به شکست است و باید مبارزه را از طریق دیگرى شروع کرد.

از این نظر پیشواى هفتم از دست زدن به اقدامات حادّ و تند چشم پوشیده بود و تنها به سازندگى افراد، بیدارى افکار، معرفى ماهیت پلید حکومت عباسى و گسترش هرچه بیش تر افکار تشیع در سطوح مختلف جامعه مى اندیشید.

براساس همین برنامه بود که امام با وجود تحریم عمومى همکارى با آن حکومت ستم گر، استثناءاً با اشـغال مناصب مهـم بهوسیله رجـال شایسته و پاک شیعـه مخالـفت نمى کرد، زیرا این کار از یک سو موجب رخنه آنان در دستگاه حکومت بود، و از سوى دیگر باعث مى شد مردم، به ویژه شیعیان زیر چتر حمایت آنان قرار گیرند.

به قدرت رسیدن على بن یقطین در دستگاه حکومت هارون نیز جزئى از این برنامه بود.

 

على بن یقطین با موافقت امام کاظم(علیه السلام) وزارت هارون را پذیرفت. بعدها نیز چندین بار خواست استعفا نماید، ولى امام او را از این تصمیم منصرف کرد. هدف امام از تشویق على به تصدى این منصب، حفظ جان و مال و حقوق شیعیان و کمک به نهضت سرّى آنان بود. امام کاظم(علیه السلام) به وى فرمود: یک چیز را تضمین کن تا سه چیز را براى تو تضمین کنم، على پرسید: آن ها کدامند؟

امام فرمود: سه چیزى که براى تو تضمین مى کنم این است که:

1. هرگز با شمشیر (وبه دست دشمن) کشته نشوى.

2. هرگز تهیدست نگردى.

3. هیچوقت زندانى نشوى.

و اما آن چه تو باید تضمن کنى این است که هر وقت یکى از شیعیان ما به تو مراجعه کرد، هر کارى و نیازى داشته باشد، انجام بدهى و براى او عزت و احترام قائل شوى.

پسر یقطین قبول کرد، امام نیز شرائط بالا را تضمین نمود.

 

 على بن یقطین، یار وفادار و صمیمى پیشواى هفتم که به رغم کارشکنى هاى مخالفان شیعه، اعتماد هارون را جلب نموده و وزارت او را در کشور پهناور اسلامى به عهده گرفته بود، به این مطلب به خوبى توجه داشت و با استفاده از  تمام امکانات، از هرکوششى درحمایت و پشتیبانى از شیعیان دریغ نمى ورزید; مخصوصاً در تقویت بنیه مالى شیعیان و رساندن «خمس» اموال خود (که جمعاً مبلغ قابل توجهى را تشکیل مى داد و گاهى بالغ بر صد تا سیصد هزار درهم مى شد)  به پیشواى هفتم کوشش مى کرد.

 

 کرامت امام

یک سال هارون تعدادى لباس به عنوان خلعت به على بخشید که در میان آن ها یک لباس خز مشکى رنگ زربافت از نوع لباس ویژه خلفا به چشم مى خورد. على اکثر آن لباس ها را که لباس گرانقیمت زربفات نیز جزء آن ها بود، به امام کاظم(علیه السلام) اهدا کرد و همراه لباس ها اموالى را نیز که قبلاً طبق معمول به عنوان «خمس» آماده کرده بود، به محضر امام فرستاد.

حضرت همه امـوال و لباس ها را پذیرفت، ولى آن یک لباس مخصوص را پس فرستاد، و طى نامه اى نوشت: این لباس را نگه دار و از دست مده، زیرا در حادثه اى که برایت پیش مى آید به دردت مى خورد.

على بن یقطین از راز رد آن لباس آگاه نشد، ولى آن را حفظ کرد. اتفاقاً روزى وى یکى از خدمت گزاران خاص خود را به علت کوتاهى در انجام وظیفه، تنبیه و از کار برکنار کرد. آن شخص که از ارتباط على با امام کاظم (علیه السلام) و اموال و هدایایى که او براى حضرت مى فرستاد، آگاهى داشت، از على نزد هارون سعایت کرد و گفت: او معتقـد بـه امامت موسى بـن جعفر است و هر ساله خمس اموال خود را براى او مى فرستد.

آن گاه داستان لباس ها را گواه آورد و گفت: لباس مخصوصى را که خلیفه در فلان تاریخ به او اهدا کرده بود، به موسى بن جعفر داده است. هارون از شنیدن این خبر سخت خشمگین شد و گفت: حقیقت جریان را باید به دست بیاورم و اگر ادعاى تو راست باشد خون او را خواهم ریخت. آن گاه بلافاصله على را احضار کرد و از آن لباس پرسش نمود. وى گفت: آن را در یک بقچه گذاشته ام و اکنون محفوظ است.

هارون گفت: فوراً آن را بیاور!

پسر یقطین فورا یکى از خدمت گزاران خود را فرستاد و گفت: به فلان اطاق خانه ما برو و کلید آن را از صندوق دار بگیر و در اطاق را باز کن و سپس در فلان صندوق را باز کن و بقچه اى را که در داخل آن است با همان مهرى که دارد به این جا بیاور.

طولى نکشید که غلام، لباس را به همان شکل که قبلاً مهر شده بود آورد و در برابر هارون نهاد. هارون دستور داد مهر آن را بشکنند و سرآن را باز کنند. وقتى که بقچه را باز کردند دید همان لباس است که عیناً تا شده باقى مانده است!

خشم هارون فرو نشست و به على گفت: بعد از این هرگز سخن هیچ سعایت کننده اى را درباره تو باور نخواهم کرد، وآن گاه دستور داد جایزه ارزنده اى به او دادند و شخص سعایت کننده را سخت تنبیه کرد.

 

منبع: سیره پیشوایان 463 – 474


 

پیامبر اکرم‏ (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بر روی دَرِ بهشت حلقه‏  ای از یاقوت سرخ است، بر صفحه‏ ای زرّین. هنگامی که آن حلقه بر صفحه زرین کوفته شود، صدا و طنین آن «یا علی» است؛

«إنّ حلقة باب الجنة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب، فإذا دقّت الحلقة علی الصفحة طنّت وقالت: یا علی».[بحار الانوار ج8 ص 122]

 

این حدیث شریف را استاد علامه طباطبایی(رضوان‏ اللّه‏ علیه) در مجلس درس چنین شرح دادند:

 

سرّ این که صدای کوبه در بهشت «یاعلی» است، این است که بر طبق معمول، کسی که بخواهد وارد خانه‏ ای شود، دقّ‏ الباب می‏ کند و صاحب خانه را صدا می‏ زند تا با اجازه و اذن او وارد شود، و چون صاحب بهشت علی(علیه‌السلام) است، صدای طنین در «یاعلی» است. این مقام از آن حضرت و اهل بیت(علیهم‌السلام) است.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 149 -  151


 

جابر از امام باقر(علیه‌السلام) نقل می‏ کند که امیر مؤمنان (علیه‌السلام) هنگام بازگشت از نهروان، در کوفه خطابه‏ ای ایراد کرد؛ زمانی که شنید، معاویه او را دشنام می‏ دهد و اصحاب او را به شهادت می‏ رساند. آن حضرت پس از حمد خدا و درود بر رسول اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر آیه (وأما بنعمة ربّک فحدّث)[ضحی: 11] در کتاب خدا وجود نداشت، فضایل خود را برنمی‏ شمردم.

 

آنگاه فرمود: ای مردم! خبرهایی به من رسیده و می‏ دانم که اجلم نزدیک شده است. و من در میان شما وا می‏ گذارم آنچه را که رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در میان امت بر جای گذاشت و آن کتاب و عترت او است؛ «أیها الناس إنه بلغنی ما بلغنی وإنّی أری قد اقترب أجلی. وإنی تارک فیکم ما ترکه رسول‏اللّه‏(صلی الله علیه و آله و سلم): کتاب اللّه وعترتی». آنگاه در شمار فضایل خویش فرمود: من دروازه شهر علم و خزانه‏ دار علم رسول‏خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و وارث آن هستم؛ «أنا باب مدینة العلم وخازن علم رسول‏اللّه‏(صلی الله علیه و آله و سلم) و وارثه»[ بحارالأنوار، ج33، ص283].

 

امیر مؤمنان(علیه‌السلام) در این خطابه برخی تعبیرهای رسول‏ اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره خودش را در نظر داشت؛ پیامبر اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه‌السلام) فرمود: «أنا مدینة العلم وأنت یا علی بابها»[بحار الانوار، ج10، ص120]؛ من شهر علمم و تو ای علی دَرِ شهر علم پیامبر هستی.

 

رسول اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) در این کلام بلند، امیر مؤمنان(علیه‌السلام) را دَرِ شهر علم رسالت معرفی کرد نه دربان و حاجب آن، و بین این دو تفاوت بسیار است؛ دربان هم حاجب است و هم محجوب؛ زیرا هم خود حق ورود به حرم ندارد و هم حق ندارد دیگری را به حرم راه بدهد. اما در دو چهره دارد؛ چهره‏ای به درون حرم و چهره‏ ای به بیرون. پس در گرچه حاجب دیگران است، ولی خود محجوب نیست. راهیابی به شهر علم پیامبر، جز از راه علی و اولاد علی (علیه‌السلام) میسور کسی نیست و اگر آنان کسی را راه ندادند و با آنان پیوند نداشت، به درون شهر راه ندارد.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 149 -  151


 

بدترین مشکل برای رهبران الهی ضعف فرهنگی مردم است؛ موسای کلیم که از پیامبران بزرگ اولوالعزم بود. کسی است که از دریا و شمشیر نمی‏ ترسید. وقتی ذات اقدس خداوند به او دستور داد که به سوی دریا حرکت کن، بنی‏ اسرائیل معترضانه به او گفتند: ای موسی! دریا در پیش رو و شمشیر فراعنه در پشت سر ماست و ما را بین دو مرگ میخکوب کرده ‏ای.

موسی(علیه‌السلام) گفت: چنین نیست، زیرا پروردگارم با من است و به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد؛ (کَلاّ إنّ معی ربّی سیهدین)[شعراء: 62]. با حرف ردع «کلاّ» آنان را خاموش کرد و فرمود امواج دریا و شمشیر فراعنه در اختیار خدا است. اگر خدا بگوید باز گرد، باز می گردم و پیروز می‏ شوم و اگر بگوید به دریا برو به دریا می‏ روم. . موسای کلیم که بین دو مرگ به یاد خدا بود و امنیت خود را از خدا دریافت کرده بود، احساس ترس نکرد ، اما وقتی ساحران فرعون چوب‏ها و طناب‏ها را در میدان مبارزه انداختند: (سحروا أعین الناس واسترهبوهم)[اعراف: 116]، مردم که تماشاچی میدان مسابقه بودند، دیدند که مارهای فراوانی در این میدان در جنب و جوش است. موسایی که عصا را اژدها می‏ کند و خود اژدها افکن است، در این‏صحنه ترسید: (فأوْجس فی نفسه خیفة موسی)[طه: 67].

 

امیرمؤمنین(علیه‌السلام) در تحلیل ترس حضرت موسی می‏ فرماید: موسای کلیم برای خود نترسید، ترس وی از این بود که جاهلان پیروز شوند و مردم را به گمراهی بکشانند. ترس موسای کلیم از این بود که ساحران با عصاها و طناب‏ها میدان مسابقه را میدان مار کردند. او اگر عصا را بیندازد و آن هم یک مار بشود و مردم نتوانند بین سحر ساحران و اعجاز او فرق بگذارند، چه کند؟ «لم یوجِس موسی (علیه‌السلام) خیفةً علی نفسه، بل أشفق من غلبة الجُهّال ودول الضلال»[ نهج البلاغه، خطبه 4]. آن که نتواند بین سحر و معجزه فرق بگذارد، با او چه می‏ توان کرد؟ آن صحنه جای این نبود که کسی از سر نصیحت بگوید: «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش‏دار»؛ زیرا بر اثر ضعف فکری مردم سحر با معجزه پهلو می‏ زد و موسای کلیم از ضعف فکری مردم می‏ ترسید.

 

هراس رسول گرامی اسلام نیز از این بود که مردم نتوانند تشخیص بدهند که ولایت علی بن ابی‏ طالب(علیه‌السلام) در رخداد غدیر، حکم ‏خدا و نصب الهی است. شخصیت علی(علیه‌السلام) همانند ندارد و هرگز سخن از امارت و سلطنت در میان نیست.

خدای سبحان فرمود: (واللّه یعصمک من النّاس) (مائده: 67)؛ یعنی کاری می‏ کنم که طرز فکر مردم دگرگون شود و مردم کار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نکنند. . خدای سبحان حادثه غدیر را با چنین اهمیّتی برای رسول گرامی تحلیل و تبیین کرد.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 118 -  120


 

در سراسر جهان هستی، همه نعمت‏های مادی و معنوی از سوی خدای سبحان است؛ (ومابکم من نعمةٍ فمن اللّه)[نحل: 53]. نعمت‏هایی که انسانهای عادی هرگز توان شمارش آن را ندارند: (وإن تعدّوا نعمة اللّه لاتُحْصوها)[نحل: 18].

 

خدای سبحان در قرآن کریم گاهی از نعمت‏های مادی و روزی‏ های ظاهری مانند آسمان، زمین، آفتاب وماه یاد می‏ کند و گاهی از نعمت‏های معنوی و باطنی؛ چنان‏که به عیسای مسیح می‏فرماید: به یاد نعمت‏هایی باش که به تو و مادرت مریم دادم، آن‏گاه که تو را به روح القدس تأیید کردم که در گهواره و نیز در میانسالی با مردم سخن گفتی وآن‏گاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و آنگاه که به اذن من از گِل پرنده می‏ساختی، پس در آن می ‏دمیدی و به اذن من پرنده‏ای می‏ شد و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا می‏دادی و آن‏گاه که مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بیرون می‏آوردی (مائده: 110)

درباره بنی‏ اسرائیل نیز نعمت‏های محدودی را یادآوری کرده، می‏فرماید: به یاد نعمت‏هایی باشید که به شما دادم؛ (بقره: 47)

 

نعمت‏های معنوی مراتب و درجاتی دارد که برترین آن‏ها نعمت رسالت و امامت است. از این رو، در قرآن کریم از هر دو نعمت به «منّت» (نعمت سنگین و توان فرسایی که حمل و هضم آن دشوار باشد، نه منّت زبانی) یاد می‏کند؛ درباره رسالت و بعثت پیامبران می‏فرماید: (لقد منّ اللّه علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولاً من أنفسهم)[ آل عمران: 164] و درباره امامت نیز می‏فرماید: (ونرید أن نمنّ علی الذین اسْتُضعفوا فی الأرض ونجعلهم أئمّةً ونجعلهم الوارثین)[قصص: 5]؛ زیرا پیامبران و امامان تأمین کنندگان سعادت ابدی انسان هستند.

 

در قرآن کریم تنها درباره جریان غدیر خم و ولایت امیرمؤمنان(علیه‌السلام) تعبیر منحصر به فرد «اتمام نعمت» آمده است: (الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی)[مائده: 3]. سخن از «أنعمت علیکم» نیست، بلکه خداوند می‏فرماید: (أتممت علیکم نعمتی)؛ «نعمتم را بر شما تمام کردم»؛ یعنی همان طور که نبوت و رسالت پیامبر اکرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) کامل‏ترین نبوّت و رسالت است و پس از آن نبوّتی نیست، ولایت و امامت علی و اولاد علی(علیهم‌السلام) نیز کامل‏ترین ولایت و امامت است و پس از آن امامتی نیست.

 

از منظر قرآن کریم در غدیرخم که عید بزرگ ولایت است، نعمت‏های معنوی الهی به برترین حدّ وبالاترین نصاب خود رسید. حال چون نعمتی برتر از ولایت علی و اولاد علی(علیه‌السلام) نیست، عید غدیر برترین اعیاد امّت اسلامی است.

 

منبع: شمیم ولایت، آیت الله جوادی آملی، صفحه 112 - 114


خدایا تو را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم و به ارزش کیمیای درد پی ببرم و ناخالصی های وجودم را  در آتش درد دردمندان بسوزانم و هواهای نفسانی خود را زیر کوه غم و درد بکوبم و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی برم و موجودیت خود را احساس کنم و او را به حرکت وادارم.


منبع:  زمزم عشق (نیایش های شهید چمران)، ص 19 و 20


 

مقاله برگرفته از رساله دکتری به راهنمایی استاد بزرگوارم جناب آقای دکتر مهدی باکویی که در فصلنامه علمی پژوهشی «پژوهش های انقلاب اسلامی» منتشر گردیده است.

 

چکیده

یکی از شاخص‌های انقلابی ماندن، حساسیت در برابر دشمن است که لازمه آن شناخت دشمن و انتخاب نحوه برخورد مناسب با وی می‌باشد. از سوی دیگر تحلیل قرآنی چگونگی حساسیت با توجه به صحت، جامعیت و جهان‌شمولی آیات، برای ارائه نظریه بومی اسلامی در حوزه برخورد با دشمن ضروری است. پژوهش حاضر برای رسیدن به این هدف با گردآوری، طبقه‌بندی و تحلیل آیات با کمک منابع کتابخانه‌ای حدیثی، تفسیری و تاریخی به دنبال یافتن مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه آیات قرآن کریم می‌باشد. ازاین‌رو با تبیین لغوی- قرآنی مفاهیم حساسیت، نیروهای انقلابی و دشمن، به ذکر مراتب حساسیت در برابر دشمن پرداخته و پنج مرتبه کلی برای آن ذکر کرده است که عبارت‌اند از: شناخت دشمن و اهداف دشمنی، شناخت زمینه‌ها و راه‌های دشمنی، تبیین صریح و شفاف مواضع، اتخاذ تدابیر پیشگیرانه و جهاد همه‌جانبه با دشمن.

واژگان کلیدی: انقلاب، نیروهای انقلابی، حساسیت، دشمن، قرآن کریم

 

 متن کامل مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی از دیدگاه قرآن کریم 

 

متن کامل مقاله در فصلنامه علمی پژوهشی «پژوهش های انقلاب اسلامی»

 


 

[خدایا] هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد تو او را خراب کردی .

خدایا . به هر که و هر چه دل بستم دلم را شکستی و عشق هر کسی را به دل گرفتم قرار از من گرفتی. تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر و امیدی نداشته باشم.

تو این چنین کردی  تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا کسی امید نبندم .

خدایا تو را بر همه این نعمت ها شکر می کنم.

 

. خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند به حسین سوگند . که من عاشق زیبایی ام و چه زیباست هم درد علی شدن و زجر کشیدن. چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن. و شیعه تمام عیار علی شدن.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران (زمزم عشق ص 8 و 9)


 

خاطره ای در باره  شهید منوچهر مدق:

 

  هر چه سختی بود با یک نگاهش می رفت، همین که جلوی همه بر می گشت و می گفت: «یک موی خانمم را نمی دهم به دنیا، تا آخر عمر نوکرش هستم»، خستگی هایم را می برد.

می دیدم محکم پشتم ایستاده، هیچ وقت با منوچهر بودن برایم عادت نشد، گاهی یادمان می رفت چه شرایطی داریم. بدترین روزها را با هم خوش بودیم. از خنده و شوخی اتاق را می گذاشتیم روی سرمان.

سیره شهدای دفاع مقدس، ج12،  ص 263

 


 

درصورتی‌که دشمن به کیان جامعه اسلامی اعم از کیان مادی یا غیرمادی حمله کند لازم است که با وی مقابله صورت گیرد، لذا خداوند دستور به حفظ آمادگی نظامی و حرکات انفرادی و گروهی به‌سوی دشمن داده است ازجمله می‌فرماید:

  •  «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً»؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید [در برابر دشمن] آماده باشید [=اسلحه خود را برگیرید] و گروه‌گروه [به جهاد] بیرون روید یا به‌طور جمعى روانه شوید (نساء ۷۱).
  • «وَقَاتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»؛ و در راه خدا با کسانى که با شما مى‏جنگند بجنگید ولى از اندازه درنگذرید زیرا خداوند کاران را دوست نمى‏دارد (بقره ۱۹۰).
  • «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»؛ اى پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت گیر [که] جاى ایشان در جهنم خواهد بود و چه بد سرانجامى است (تحریم ۹).

 

در آیات فوق «انفروا» از ماده «نفر» به معنای دور شدن از چیزی و روی آوردن به چیزی است (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج ۵، ص ۴۵۹) و زمانی که در مورد جنگ به کار می‌رود به معنای روی آوردن به جنگ است (طریحی، مجمع البحرین، ج ۳، ص ۴۹۹، راغب اصفهانی، مفردات، ص ۸۱۷).

«قتال» از ماده «قتل» به معنای زایل کردن روح از جسم و کشتن است، لذا قتال به معنای نبرد مسلحانه و محاربه خواهد بود (مصطفوى، التحقیق فی کلمات القرآن، ج ۹، ص ۱۹۶) و «جهاد» از ماده «جهد» در اصل به معنای طاقت، نیرو و مشقت است (راغب اصفهانی، مفردات، ص ۲۰۸؛ ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج ۱، ص ۴۸۶) و زمانی که گفته می‌شود فلانی جهاد کرد، مراد به کار انداختن قدرت خود و تحمل مشقت و تلاش است (قرشى، قاموس قرآن ‏، ج‏۲، ص ۷۷)

 

 این تلاش هم می‌تواند در مقابل دشمن درونی یعنی نفس باشد و هم دشمن بیرونی که در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز به هر دو نوع جهاد اشاره شده است: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام: أَنَّ النَّبِیَّ صلى الله علیه و آله بَعَثَ بِسَرِیَّةٍ، فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ: مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ، وَ بَقِیَ‏ الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ، قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله، وَ مَا الْجِهَادُ الْأَکْبَرُ؟ قَالَ: جِهَادُ النَّفْسِ؛ امام صادق علیه‌السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گروهی را برای نبرد فرستاد، زمانی که برگشتند فرمود: آفرین به قومی که جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اکبر باقی ماند. [اصحاب] پرسیدند: یا رسول‌الله جهاد اکبر چیست؟ حضرت فرمود: جهاد با نفس. (کلینى، ۱۴۲۹ ق، ج‏۹، ص ۳۷۸).

 

البته جهاد با دشمن باید به بهترین وجه انجام گیرد لذا قرآن دستور داده است تا حق جهاد ادا شود: «وَ جَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ»؛ و در راه خدا چنانکه حق جهاد [در راه] اوست جهاد کنید (حج ۷۸) زیرا حق جهاد به معنای عالی‌ترین مراتب جهاد است یعنی جهادی خالصانه و فقط در راه خدا (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ج ۱۴، ص ۴۱۲؛ مکارم شیرازی، نمونه، ج ۱۴، ص ۱۸۲) یا جهادی که هیچ نوع کوتاهی در آن صورت نگیرد (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج ۱۷، ص ۲۵۱) یا جهاد با مال و زبان و جان (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم‏، ج ۵، ص ۳۹۸).

 

تعابیر دیگر قرآن درباره جهاد نیز این حقیقت را تأیید می‌کند، ازجمله دستور به «جهاد کبیر» در برابر کفار که می‌فرماید: «فَلاَ تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَ جَاهِدْهُمْ بِهِ جِهَاداً کَبِیراً»؛ پس از کافران اطاعت مکن و با [الهام گرفتن از] قرآن با آنان به جهادى بزرگ بپرداز (فرقان ۵۲). در این آیه ضمیر «به» به قرآن برمی‌گردد؛ یعنی با قرآن (طبرسى، ‏ مجمع البیان‏، ج ۷، ص ۲۷۳)، لذا می‌توان آیه را چنین تفسیر نمود: با قرآن با دشمنان مجاهده کن که مراد تلاوت آیات قرآن بر مشرکان، بیان حقایق آن و اتمام‌حجت بر آنان است (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ج ۱۵، ص ۲۲۹) به نظر برخی از مفسران، جهاد در این آیه به معنای تلاش فکری، فرهنگی و تبلیغاتی است زیرا سوره فرقان در مکه نازل شده و دستور جهاد مسلحانه در مکه صادر نشده بود (مکارم شیرازی، نمونه، ج ۱۵، ص ۱۲۲).

  

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم


 

در کنار تقویت اعتقادی و اخلاقی نیروهای انقلابی، وجود برخی تجهیزات نظامی و غیرنظامی باعث ممانعت دشمن از حمله دشمن به جامعه انقلابی می‌گردد، قرآن به ماجرای سدسازی ذوالقرنین اشاره‌کرده است که با ایجاد حائلی آهنی میان شکاف دو کوه، مانع از نفوذ دشمنان نیرومندی چون یأجوج و مأجوج گردید:

«قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلَی أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّی إِذَا سَاوَی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً»؛ گفتند اى ذوالقرنین یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مى‏کنند آیا [ممکن است] مالى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدى قرار دهى؟ گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده [از کمک مالى شما] بهتر است مرا با نیرویى [انسانى] یارى کنید [تا] میان شما و آن‌ها سدى استوار قرار دهم براى من قطعات آهن بیاورید تا آنگاه‌که میان دو کوه برابر شد گفت بدمید تا وقتی‌که آن [قطعات] را آتش گردانید گفت مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم. درنتیجه [اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند (کهف ۹۴ – ۹۷).

 

 اهمیت تجهیزات نظامی برای پیشگیری از حملات دشمن به‌اندازه‌ای است که خداوند با صراحت ضمن دستور به آماده کردن هر نوع نیروی مادی و معنوی (قطب‌الدین راوندى، ‏ فقه القرآن‏، ج ۱، ص ۳۳۳؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه،  ج ۷، ص ۲۲) به‌صراحت دلیل آن را اعلام می‌کند که هدف ترساندن دشمنان خدا و نیروهای انقلابی است چه دشمنانی که شناخته‌شده هستند و چه آن‌هایی که هنوز ناشناس هستند اعم از منافقانی که در ظاهر در کنار مسلمانان هستند و چه کفاری که هنوز با مسلمانان درگیر نشده‌اند (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ج ۹، ص ۱۱۶) و خداوند از دشمنی آن‌ها آگاه است:

 

«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ وَ آخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‌ءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ»؛ و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب‌های آماده بسیج کنید تا با این [تدارکات] دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] دیگرى را جز ایشان که شما نمى‏شناسیدشان و خدا آنان را مى‏شناسد بترسانید و هر چیزى در راه خدا خرج کنید پاداشش به خود شما باز گردانیده مى‏شود و بر شما ستم نخواهد رفت (انفال ۶۰).

 

در این آیه،  در برخی روایات مصداق «قوة» هر نوع سلاح (قمى، ‏ تفسیر قمی‏، ج ۱، ص ۲۷۹)، تیر جنگی (کلینى، اصول کافی، چاپ دار الحدیث، ج ۹، ص ۴۶۸)، شمشیر و سپر (عیاشى، تفسیر عیاشی‏، ج ۲، ص ۶۶) و حتی خضاب کردن موهای سروصورت (ابن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۱۲۳) که نوعی جنگ روانی علیه دشمن محسوب می‌شود معرفی‌شده است.

 

ساخت زره توسط حضرت داود علیه‌السلام نیز نمونه از تجهیزات پیشگیرانه است: «وَ عَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ‌«؛ به [داوود] فن زره [سازى] آموختیم تا شما را از [خطرات] جنگتان حفظ کند پس آیا شما سپاسگزارید؟ (انبیاء ۸۰)

هرچند طبق نظر برخی مفسران «لبوس» هرگونه اسلحه دفاعى و تهاجم مانند زره، شمشیر و نیزه را شامل مى‏شود (طوسى، تفسیر تبیان، ج ۷، ص ۲۶۹؛ طبرسى، ‏ مجمع البیان، ج ۷، ص ۹۰) ولى با توجه به قراین موجود در آیات قرآن «لبوس» در اینجا به معنى زره مى‏باشد که جنبه حفاظت در جنگ‌ها را دارد. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۱۳، ص ۴۷۱) و برخی روایات نیز مصداق زره برای «لبوس» را تأیید می‌کنند. (قمى، ‏ تفسیر قمی‏، ج ۲، ص ۷۴؛ مجلسى، بحار الانوار‏، ج ۱۴، ص ۴)

 

البته فقط تجهیزات مادی و پیشرفته‌ترین سلاح‌های هر زمان به عنوان یک وظیفه قطعی اسلامی برای پیشگیری کافی نیست (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۲۲)، بلکه علاوه بر تدابیر پیشگیرانه ذکرشده، گاهی وجود نیروی انسانی که بتواند دفاع مناسبی از خود نشان دهد می‌تواند عامل پیشگیری در برابر دشمن باشد، قرآن کریم ازجمله درخواست‌های حضرت موسی علیه‌السلام در آغاز رسالت، وزارت هارون را مطرح کرده است که بنا بر سیاق آیات و روایات مطرح‌شده برای جبران لکنت زبان حضرت موسی علیه‌السلام در هنگام خشم بود، زیرا می‌ترسید با عدم پذیرش فرعون خشمگین شود و لکنت زبانش بیشتر گردد (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ۱۶، ص ۳۴؛ فخر رازى، مفاتیح الغیب‏، ج ۲۴، ص ۵۹۶):

«وَ أَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ»؛ و برادرم هارون از من زبان‏آورتر است پس او را با من به دستیارى گسیل دار تا مرا تصدیق کند زیرا مى‏ترسم مرا تکذیب کنند‌ (قصص ۳۴)

 

 همچنین وجود نیروهایی که بتوانند اطلاعات اخبار دشمن را به رهبر جامعه برای تصمیم‌گیری منتقل کنند ضروری است چنانکه در مورد حضرت موسی علیه‌السلام آمده است:

«وَ جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعَی قَالَ یَا مُوسَی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ‌«؛ و از دورافتاده‏ترین [نقطه] شهر مردى دوان‌دوان آمد [و] گفت اى موسى سران قوم درباره تو م مى‏کنند تا تو را بکشند پس [از شهر] خارج شو من جدا از خیرخواهان تو هستم (قصص ۲۰)

 

 ازاین‌رو مجاهدان در راه خدا به عنوان نیروی اجرایی به‌کارگیرنده تجهیزات نیز محبوب درگاه حق‌تعالی قرار می‌گیرند: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ‌«؛ در حقیقت خدا دوست دارد کسانى را که در راه او صف در صف چنانکه گویى بنایى ریخته شده از سرب‏اند جهاد مى ‏کنند (صف ۴).

 

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم


 

آراستگی به فضایل اخلاقی از ضرورت‌های پیشگیرانه در مقابل نفوذهای دشمن است، برخی نیروهای انقلابی به دلیل انجام معاصی لغزیده‌اند، ازجمله دلیل لغزش تعدادی در جنگ احد (طبرسى، ‏ مجمع البیان ‏، ج ۲، ص ۸۶۴؛ ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج ۳، ص ۲۶۱) ارتکاب برخی گناهان نظیر دلدادگی به غنائم دنیوی، حرص به مال و بقا در دنیا، (طبرسى، ‏ مجمع البیان‏، ج ۲، ص ۸۶۴؛ فیض کاشانى، ‏ تفسیر صافی‏، ج ۱، ص ۳۹۴) بود:

 

 «إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْاْ مِنکُمْ یوْمَ الْتَقَی الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُواْ»؛ روزى که دو گروه [در احد] با هم رویاروى شدند کسانى که از میان شما [به دشمن] پشت کردند در حقیقت جز این نبود که به سبب پاره‏اى ازآنچه [از گناه] حاصل کرده بودند شیطان آنان را بلغزانید (آل‌عمران ۱۵۵).

 

همچنین بر اساس آیه ۷۷ سوره توبه خلف وعده باعث ماندگاری نفاق می‌شود: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یوْمِ یلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُواْ اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُواْ یکْذِبُونَ»؛ درنتیجه به سزاى آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روى که دروغ مى‏گفتند در دل‌هایشان تا روزى که او را دیدار مى‏کنند پیامدهاى نفاق را باقى گذارد. در شأن نزول این آیه آمده است که منافقان وعده داده بودند تا زکات مالشان را پرداخت کنند ولی خلف وعده کرده و نپرداختند (طبرسى، ‏ مجمع البیان ‏، ج ۵، ص ۸۲؛ فخر رازى، مفاتیح الغیب‏، ج ۱۶، ص ۱۰۵) لذا خلف وعده که از گناهان اخلاقی است باعث ریشه‌دار شدن نفاق در قلوب آن‌ها گردید.

  

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم


 

نیروی انسانی از مهم‌ترین سرمایه‌های یک انقلاب محسوب می‌گردد که هر فعالیتی با کمک آن‌ها انجام می‌گردد، حتی در مورد اقوام غیر موحد نیز وجود نیروی انسانی باعث ایجاد تمدن‌های بزرگی گردیده است، ازجمله قوم عاد که دارای تمدن بزرگ (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۹، ص ۱۴۶) و معروف به کثرت فرزند (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج ۱۸، ص ۲۱۳) بودند چنین خطاب داده شده‌اند: «وَاتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُم بِمَا تَعْلَمُونَ أَمَدَّکُم بِأَنْعَامٍ وَبَنِینَ»؛ و از آن کس که شما را به آنچه مى‏دانید مدد کرد پروا دارید شما را به [دادن] دام‌ها و پسران مدد کرد. (شعراء ۱۳۲ و ۱۳۳).

 

دشمن از سرمایه نیروهای انسانی واهمه دارد، لذا در ساده‌ترین صورت ممکن در تخریب شخصیت آن‌ها می‌کوشد، لذا نسبت‌های غیرواقعی یا مطامع مادی در مورد آن‌ها مطرح می‌کند، نظیر عبارتی که از سوی کفار در مورد پیروان نوح به‌کاررفته است: «قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَکَ وَاتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ»؛ [به نوح علیه‌السلام] گفتند آیا به تو ایمان بیاوریم و حال‌آنکه فرومایگان از تو پیروى کرده‏اند (شعراء ۱۱۱)

 

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم


 

فریفتن عوام مردم از راه‌هایی است که دشمن برای مقابله با نیروهای انقلابی در پیش می‌گیرد تا با فریب عموم مردم، خواص و رهبر جامعه را در تنگنای پذیرفتن خواسته‌های خود قرار دهند، در صدر اسلام تعدادی از اهل کتاب از چنین روشی برای تحریف حقایق کتاب آسمانی بهره گرفتند؛ تا مردم را به‌اشتباه بیندازند، آن‌ها چنان زبان به خواندن کتاب آسمانی می‌گرداندند که گمان می‌شد در حال تلاوت کتاب آسمانی هستند درحالی‌که چنان نبود:

 

«وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ»؛ و از میان آنان گروهى هستند که زبان خود را به [خواندن] کتاب [تحریف‌شده‌ای] مى ‏پیچانند تا آن [بربافته] را از [مطالب] کتاب [آسمانى] پندارید با اینکه آن از کتاب [آسمانى] نیست و مى ‏گویند آن از جانب خداست درصورتی‌که از جانب خدا نیست و بر خدا دروغ مى ‏بندند با اینکه خودشان [هم] مى‏ دانند (آل‌ عمران ۷۸)

 

 بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم


 

اعتصام به ریسمان الهی دستور الهی بوده (آل‌عمران ۱۰۳) و اتحاد میان مردم به‌اندازه‌ای اهمیت دارد که در حدیث نبوی از لوازم مسلمانی دانسته شده است: ثَلَاثٌ لَایُغِلُّ عَلَیْهِنَ‏ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ: إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ و النَّصِیحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِینَ و اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ؛ سه چیز است که دل هیچ فرد مسلمانى در آن‌ها خیانت روا نمی‌داند: خالص نمودن عمل براى خدا، خیرخواهى برای پیشوایان مسلمانان و همراه بودن با جماعت مسلمانان (کلینى، کافی، چاپ دار الحدیث، ج‏۲، ص ۳۳۶).

 

بااین‌حال برخی از مسلمانان متوجه اهمیت این مسئله نشده و گرفتار تفرقه می‌شوند، همان راهی که دشمن برای اختلاف‌افکنی میان نیروهای انقلابی در برخی مواقع انتخاب می‌کند، نمونه قرآنی چنین تلاشی از سوی دشمن را می‌توان تفرقه‌افکنی فرعون دانست تا فرزندان یعقوب علیه‌السلام نتوانند با یکدلی علیه فرعون قیام نمایند (طباطبایى، ‏ المیزان‏، ج ۱۶، ص ۸): «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»؛ فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت طبقه‏اى از آنان را زبون مى‏داشت پسرانشان را سر مى‏برید و نشان را [براى بهره‏کشى] زنده بر جاى مى‏گذاشت که وى از فسادکاران بود (قصص ۴).

 

تاریخ نشان داده است که وجود نیروهای انقلابی کارآمد باعث می‌شود تا دشمن از این راه نتواند بر جامعه تسلط یابد، ازجمله فردی همانند حضرت هارون علیه‌السلام که در ماجرای گوساله‌پرستی بنی‌اسرائیل، برای عدم تفرقه میان موحدان، راه سکوت را در پیش گرفت: «قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»؛ [موسى] گفت اى هارون وقتى دیدى آن‌ها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد که از من پیروى کنى آیا از فرمانم سر باز زدى؟ گفت اى پسر مادرم نه ریش مرا بگیر و نه [موى] سرم را من ترسیدم بگویى میان بنى‏ اسرائیل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نکردى (طه ۹۲ – ۹۴).

 

 شبیه این حرکت هارون علیه‌السلام پس از رحلت پیامبر خاتم صلی‌الله علیه و آله و سلم در گفتار و رفتار حضرت علی علیه‌السلام دیده می‌شود که حضرت می‌فرماید: ولَیْسَ رَجُلٌ فَاعْلَمْ أَحْرَصَ عَلَى‏ جَمَاعَةِ أُمَّةِ محمَّد صلى الله علیه و آله وأُلْفَتِهَا مِنِّی أَبْتَغِی بِذَلِک حُسْنَ الثَّوَابِ وکَرَمَ الْمَآب؛ بدان! هیچ‌کس نسبت به وحدت، اتّحاد، الفت و همزیستى امّت محمّد صلى الله علیه و آله از من حریص‌تر و کوشاتر نیست. من در این کار پاداش نیک و سرانجام شایسته را از خدا مى ‏طلبم. (نهج‌البلاغه، نامه ۷۸)

 

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم


 

 داشتیم از جلوی بیمارستان بوعلی می گذشتیم، گفتم: علی آقا تا چند ماه دیگه بچمون اینجا به دنیا می آد.

با تعجب پرسید: اینجا؟ !!!

 گفتم: خب، آخه اینجا بیمارستان خصوصیه؛ بهترین بیمارستان همدانه.

 علی آقا سرعت ماشین را کم کرد و گفت: نه ما بیمارستانی می رویم که مستضعفین می رن. اینجا مال پولداراست. همه کس وسعش نمی رسد بیاد اینجا.

 

 منبع: گلستان یازدهم (خاطرات زهرا پناهی روا، همسر سردار شهید علی چیت سازیان)، ص 13


 

مسائل خانوادگی زمینه دشمنی برخی از همسران و فرزندان نیروهای انقلابی را ایجاد می‌کند که خداوند در این زمینه هشدار داده و دستور به درایت، عفو و گذشت می‌دهد:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَ أَوْلاَدِکُمْ عَدُوّاً لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»‌؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید در حقیقت برخى از همسران شما و فرزندان شما دشمن شمایند از آنان بر حذر باشید و اگر ببخشایید و درگذرید و بیامرزید به‌راستی خدا آمرزنده مهربان است (تغابن ۱۴)، فرزند نوح علیه‌السلام (هود ۴۵ و ۴۶) زن لوط و زن نوح (تحریم ۱۰) برخی مصادیق دشمنان خانوادگی در قرآن معرفی‌شده است.

 

مسائل اقتصادی از دیگر زمینه‌های مهم برای بدخواهی دشمن است که نمونه بسیار واضح آن را می‌توان در رفتار منافقان در صدر اسلام دید، فقر برخی از مسلمانان و حتی زندگی تعدادی از آن‌ها در کنار مسجد پیامبر بدون لوازم اولیه (واقدی، الطبقات الکبرى ، ج ۱، ص ۱۹۶ – ۱۹۷؛ بلاذرى‏، أنساب الأشراف ، ج ۱، ص ۲۷۲)، باعث شد تا منافقان گمان کنند اگر کمک مالی به این افراد صورت نگیرد از اطراف پیامبر دور شده و اسلام نابود خواهد شد، قرآن کریم برنامه آن‌ها را نقل و سپس به آن پاسخ می‌دهد: «هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ»؛ آنان کسانى‏ هستند که مى‏گویند به کسانى که نزد پیامبر خدایند انفاق نکنید تا پراکنده شوند و حال‌آنکه گنجینه‏هاى آسمان‌ها و زمین از آن خداست ولى منافقان درک نمی‌کنند (منافقون ۷).

 

 لازم به ذکر است که دشمنان فقط به این ممانعت اکتفا نمی‌کردند بلکه اموالی را صرف می‌کردند تا از راه خدا جلوگیری کنند و به عبارتی برای تحریم نیروهای انقلابی از بذل مال دریغ نمی‌کردند: «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللّهِ»؛ بى‏گمان کسانى که کفر ورزیدند اموال خود را خرج مى‏کنند تا [مردم را] از راه خدا بازدارند (انفال ۳۶)

 

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم


 

دشمن در برخی موارد با ضربه زدن به اصل دین که همان اعتقادات است درصدد القای شبهه و تردید در میان مسلمانان می‌کند، نمونه‌هایی از این زمینه دشمنی مباحث مربوط به اصل توحید، نبوت و معاد است؛ درصورتی‌که دشمن در اصول اساسی دین شبهه افکنی نماید، نیازی به تلاش‌های بعدی برای نابودی نیروهای انقلابی نخواهد داشت، ازاین‌رو لازم است تا مسلمانان اعتقادات را به عنوان اساسی‌ترین بخش دین با باوری قلبی و یقین بپذیرند، چنانکه طبق نظر علمای اسلام پذیرش مسائل اعتقادی برخلاف احکام، یقینی است و تقلیدی نیست (طوسى، العُدة فی أصول الفقه ‏، ج ۲، ص ۷۳۲).

 

بررسی تاریخ اسلام نشان‌دهنده تلاش وافر دشمن با شیوه‌های گوناگون برای سست کردن اعتقادات نیروهای انقلابی است، به عنوان نمونه تعدادی از اهل کتاب با برنامه‌ای از پیش طراحی‌شده در ابتدای روز مسلمان شده و اعلام کردند علائم و نشانه‌های پیامبر وعده داده شده در کتب آسمانی قبلی با حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله و سلم تطبیق می‌کند، لذا به آن حضرت ایمان آورده و اسلام را پذیرفتند، لیکن در انتهای روز اعلام کردند که پس از بررسی دقیق و نزدیک خصوصیات پیامبر و دین اسلام روشن شد که برخی دیگر از نشانه‌های دین خاتم در آن حضرت وجود ندارد لذا این فرد پیامبر خاتم نیست. (طبرسى، ‏ مجمع البیان ‏، ج ۲، ص ۷۷۴؛ قمى، ‏ تفسیر قمی‏، ج ۱، ص ۱۰۵؛ طبرى، جامع البیان‏، ج ۳، ص ۲۲۱؛ واحدى نیشابورى، اسباب النزول، ص ۱۱۲) هدف این افراد ضربه زدن به اصل اعتقادات بود تا مسلمانان نسبت به اصل دین تردید نموده و به کفر برگردند، قرآن کریم این نقشه دشمن را چنین افشا نموده است: «وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُواْ بِالَّذِیَ أُنزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُواْ آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ»؛ جماعتى از اهل کتاب گفتند در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان نازل شد ایمان بیاورید و در پایان [روز] انکار کنید شاید آنان [از اسلام] برگردند (آل‌عمران ۷۲).

 

تردید در اصل نبوت پیامبر و رهبری دینی و ی جامعه فقط به این مورد خلاصه نمی‌شود؛ بلکه گونه‌های دیگری نیز در آیات دیده می‌شود: شکستن قداست رهبری (مؤمن ۲۶)، ایجاد تردید در بین مردم نسبت به حقانیت رهبر (اعراف ۷۵، رعد ۴۳، فرقان ۷ و ۸؛ تغابن ۶)، استهزای رهبر (هود ۳۸، انبیاء ۳۶، حجر ۱۱، زخرف ۵۲) عیب‌جویی در رفتار رهبری ازجمله در مسائل اقتصادی (توبه ۵۸) و حتی تهدید رهبر با ابزار مختلف از تبعید (توبه ۱۳، ابراهیم ۱۳، اعراف ۸۸) و زندانی کردن (شعراء ۲۹) تا قتل (آل‌عمران ۲۱، انفال ۳۰، قصص ۲۰) نمونه‌هایی از دشمنی با اصل رهبری دینی و ی جامعه اسلامی است که در صورت ضعف اعتقاد، گرفتاری در دام دشمنان بعید نیست.

 

بخشی از مقاله مراتب حساسیت نیروهای انقلابی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن کریم


 

غروب پاییز سال 1391 بود. جلوی خانه نشسته بودم. همیشه توی مهر ماه دلم می گرفت. یاد روزهای سخت جنگ می افتادم اما یادم افتاد که رهبرمان به کرمانشاه آمده. خوشحال شدم. تلویزیون را روشن کردم و رو به روی تلویزیون نشستم. با خوشحالی به تلویزیون خیره شدم. رهبرم توی ماشینی سفید نشسته بود و مردم دور تا دورش حلقه زدنده بودند. ماشین نمی توانست از میان جمعیت عبور کند. مردم مثل پروانه بال بال می زدند. به سهیلا گفتم: «روله، بیا فیلم ورود رهبر را به کرمانشاه نشان می دهد»

 

سهیلا سینی چایی را جلویم گذاشت و گفت: «آره دارم می بینم. چقدر نورانی است. خوش به حال کسی که بتواند از نزدیک او را ببیند».

خندیدم و گفتم: «قرار است به گیلان غرب بیاید. هر وقت که آمدند با هم می رویم و او را می بینیم» سهیلا خندید و گفت: «به امید خدا».

حرف سهیلا تمام نشده بود که در زدند. سهیلا روسری اش را سرش کرد و گفت می رود در را باز کند. یک دفعه صدای سهیلا را شنیدم: «دا! بیا»

با تعجب از خودم پرسیدم چه کسی می تواند باشد؟ دم در رفتم. چند نفر ایستاده بودند. فرماندار را شناختم با خودم گفتم: «فرماندار؟ . توی گور سفید»

با خوشحالی گفتم: «سلام دکتر رستمی!»

فرماندار گفت: «سلام فرنگیس خانم! اجازه می فرمایید بیاییم تو؟»

 

هول شده بودم، گفتم: «بفرمایید خانه خودتان است»

شش نفری بودند. وارد شدند و نشستند. فرماندار با خنده گفت: «به امید خدا رهبر عزیزمان یکی دو روز دیگر می آیند گیلان غرب. قرار است هماهنگ کنیم شما به صورت ویژه با رهبر عزیز دیدار داشته باشید. دیدار حضوری.»

انگار دنیا را به من داده بودند .

 

اول با خانواده شهید کشوری ، شهید شیرودی و شهید پیچک صحبت کرد و بعد همراه با سرداران به طرف من آمد.

- سلام

-سلام رهبرم

- ایشان چه کسی هستند؟

سردار عظیمی گفت: «فرنگیس حیدر پور! شیر زن گیلان غربی که با تبر یکی از عراقی ها را کشت و سرباز عراقی دیگری را اسیر کرد.»

رهبر با حرف های سردار عظیمی تکرار کرد و گفت: «بله همان که سرباز عراقی را کشت و دیگری را اسیر کرد. احسنت»

آب دهانم را قورت داد و گفتم: «خوشحالم رهبرم که به گیلان غرب آمدی. قدم روی چشم ما گذاشتی. شهرمان را نور باران کردی».

لبخند زد  و گفت: «چطور این کار را انجام دادی؟ وقتی سرباز عراقی را کشتی نترسیدی؟» گفتم : «با تبر توی سرش زدم. نه نترسیدم». خندید و گفت: «مرحبا! احسنت! زنده باشی» بعد سهیلا جلو آمد و سلام کرد.

 

دو دقیقه ای با ما حرف زد. خیلی حرف ها توی دلم ماند اما خوشحال بودم که خدا این فرصت را داده بود. انگار بچه ای بودم که دلش می خواست همه غصه هایش را به بزرگترش بگوید. انگار تمام تنم زخمی بود و حرف های ایشان  مرهمی و تسکینی بود بر دردهایم . آمده بود تا به زخم مردم که هنوز از مین ها زخمی بودند مرهم بگذارد.

 

سهیلا با خوشحالی تکانم داد: «دا! در مورد تو حرف می زند گوش کن».

سرم را بلند کردم. خوب گوش دادم. صدا توی همه بلندگوها پخش می شد: «در شهر شما بانویی مسلمان و شجاع در مقام دفاع توانست سرباز دشمن را اسیر کند و نیروی مهاجم را به خاک و خون بنشاند. این را نگه دارید برای خودتان حفظ کنید».

 منبع: فرنگیس: ص  306 - 312.

والحمد لله رب العالمین


 

[پدرم] حالش بد بود، مرتب این طرف و آن طرف می رفت. توی انباری رفت و برگشت. چفیه ای روی سرش انداخته بود. رو به مادرم کرد و گفت: «زن، ساک مرا ببند، می خواهم بروم»

مادرم با تعجب گفت: «کجا؟»

پدرم شروع کرد به پوشیدن لباس و گفت: «می روم پیش امام. می خواهم شکایت کنم».

با خنده گفتم: «باوگه، تو ناراحتی. بگذار خودم می روم شهر.»

حرفم را قطع کرد و گفت: «نه. نمی خواهم بروی. بس است. بس است فرنگیس. اصلا دلم گرفته و می خواهم بروم امام را ببینم».

مادر خندید و گفت: «پیرمرد، می روی و توی راه می میری. تو کی توانسته ای تهران بروی و سفر دور کنی که این بار می خواهی بروی».

پدرم گفت: «کشور خودم است. مرا که نمی کشند. می روم و بر می گردم». ساکش را گرفت و راه افتاد .

 

پس از آن روزها جلوی خانه می نشستم و به ماشین هایی که می آمدند و می رفتند، نگاه می کردم. هر پیرمردی را توی ماشین ها می دیدم قلبم تکان می خورد. اگر بلایی سر پدرم می آمد، خودم را نمی بخشیدم. چرا گذاشتم که برود.

 

پنج روز که گذشت، ماشینی کنار روستا ایستاد. باز هم غروب بود. خوب که نگاه کردم، پدرم را شناختم. با خوشحالی دویدم و او را بغل کردم. اولین سوالم این بود: «امام را دیدی؟» خندید و پیروزمندانه گفت: «دیدمش!»

دوباره او را بوسیدم. باورم نمی شد. چطور این پیرمرد روستایی موفق شده امام را ببیند؟ همراهش تا آوه زین رفتم. مردم گروه گروه می آمدند و دور پدرم حلقه می زدند. پدرم مرتب نامه ای را می بوسید، روی چشمش می گذاشت و می گفت: «این خط امام است».

 

شب دور او جمع شدیم. مرتب اشک می ریخت و ما هم همراه او از شادی اشک می ریختیم. پرسیدم: «چطور راهت دادند؟ تعریف کن». گفت: «فکر کردید چون پیرم، چون روستایی ام، نمی توانم امام را ببینم؟» خندیدم و گفتم: «والله که خیلی زرنگی، پدر خودمی».

با شادی ماوقع را تعریف می کرد. هیچ وقت او را این قدر خوشحال ندیده بودم. گفت: «با سختی آدرسش را پیدا کردم. ساکم را دستم گرفتم و همان جا نشستم. راهم ندادند. گفتند نمی شود. گفتم از گور سفید آمده ام، از مرز. یک پسرم شهید شده، سه فرزندم از مین زخمی شده اند، دخترم یک قهرمان است، باید امام را ببینم. راهم ندادند. شب شد نشستم. روز شد، نشستم. بعد فریاد زدم امام، مرا به خانه تو راه نمی دهند. گفته بودند پیرمردی آمده و از اینجا تکان نمی خورد و می خواهد شما را ببیند.

 

امام را دیدم. از دیدن امام داشتم از حال می رفتم، باورم نمی شد او را دیده ام جرئت نداشتم نزدیکش بروم. با این حال جلو رفتم و دستش را بوسیدم. سلام کردم. جواب سلامم را داد. پرسید از کجا آمده ام و من هم برایش تعریف کردم که از روستاهای گیلان غرب آمده ام. از خانواده ام پرسید، از وضع زندگی ام. بعد پرسید مشکلت چیست؟ گفتم: می گویند فرزندم که روی مین رفته و شهید شده، شهید نیست. گفتم پسرم پرونده داد. امام ناراحت شد. تکه ای کاغذ برداشت و با قلمش چیزی نوشت. بعد کاغذ را دستم داد و گفت خیالت راحت باشد. برو به شهرت. خواستم بلند شوم و بیایم که خم شد و پیشانی ام را بوسید»

 

منبع:  فرنگیس، ص 301 - 304


نیروهای جهاد، سریع خاکبرداری را شروع کردند . به نوبت خانه های مردم را می ساختند. مردم هم کمکشان می کردند و برایشان غذا می پختند. تا وقتی خانه ها درست شود، با چوب و شیروانی برای خودمان کپر درست کردیم. حتی داخلش را گِل و گچ کردم و خوشگل شد. 

 

یک روز آمدند  گفتند امروز نوبت شماست تا خانه تان را بسازند و بعد کاغذ و خودکار دستشان گرفتند و گفتند: اینجا خانه علیمردان حدادی است، دلم پر از شادی شد. خانه ها را با سنگ و چوب و تخته بالا آوردند. هر روز برایشان غذا درست می کردم و دم دستشان این طرف و آن طرف می رفتم. همه اش می گفتند: «فرنگیس خانم، شما لازم نیست کار کنید».

 

اما دلم طاقت نمی آورد. می گفتم خودم دوست دارم کمک کنم. علیمردان هم کمک می کرد. . ساختن خانه ما حدود دو ماه طول کشید. در آن زمان، رحمان خیلی بی قراری می کرد و من مجبور بودم هم از بچه ام نگهداری کنم و هم مشغول کارهای دیگر شوم. اما خوشحال بودم از این که به ده برگشته ام و به زودی خانه خواهم داشت.

 منبع: فرنگیس، ص 170 و 171


 

مقداری از پول مانده بود، به بقالی رفتم و چای و قند خریدم. به هم عروسم گفتم: سماور و قوری ات را به من قرض می دهی؟»

سماور و قوری را از او گرفتم و توی کوچه گذاشتم. چای دم کردم. لیوان های چای را پر می کردم و به رهگذران تعارف می کردم. آن روز مردم توی کوچه نشستند. چای خوردند و در شادی [هفتمین روز تولد فرزندم]، مهمان من شدند . پس از آن دعایم فقط این بود: « یا امام رضا، این پسر غلام توست. کاری کن به پابوست بیایم».

 

رفتم پیش فامیل و گفتم بیایید برویم زیارت. می دانستم امام رضا همه چیز را درست می کند. همه فامیل جمع شدند. از نذرم گفتم. به جای خسارت وسایلمان در جنگ، تلویزیونی به من داده بودند. تلویزیون را فروختم به هشت هزارتومان. پول روی هم گذاشتیم و با دایی و پسر دایی و خاله و عمه و زن عمویم، با یک مینی بوس رفتیم مشهد. رحمان کوچک بود و من برای اولین بار مشهد می رفتم.

 منبع: فرنگیس، ص 163


یک روز صبح زود به کوه رفتم. روی کوه، دو رکعت نماز خواندم. با خدا حرف زدم و حرف دلم را برایش گفتم. گفتم «می دانم سخت است، ما کمکم کن روی زمین تو برای خودم یک خانه ای بسازم. خسته شدم از آوارگی».

 

شوهرم از صبح زود رفته بود کارگری. با نظر من موافق نبود و نمی خواست توی دل کوه خانه بسازم. لباسم را جمع کردم و به کمر بستم. روسری ام را محکم کردم و دستمالی به دهانم بستم. با خودم گفتم: «فرنگیس، از کار توی مزرعه که سخت تر نیست. نترس. قوی باش زن، تو موفق می شوی».

 

 شروع کردم به کندن سنگ ها؛ از قسمتی از کوه که می خواستم خانه ام را آنجا بسازم. اولین قدم این بود که زمین را هموار کنم. سنگ ها را یکی یکی کندم. بعضی سنگ ها بزرگ بودند و بعضی کوچک. داشتم زمین را صاف و هموار می کردم که علیمردان را دیدم از کوه بالا می آید. نزدیک که رسید، اول کمی نگاه کرد و بعد آمد به کمکم. با دودلی گفت: «بگذار کمکت کنم»

منبع: فرنگیس، ص 154


یک روز نگاه کردم و دیدم قطره ای نفت نداریم، سوز سردی می آمد. توی کوه، سرما تن را می سوزاند. با خودم فکر کردم که چه کار کنم. نمی خواستم از کسی هم نفت قرض بگیرم. نفت برای همه مهم بود و در آن سرما حکم کیمیا را داشت. رفتم سمت کوه. پارچه ای دور دستم پیچیدم و بنا کردم به چیدن چیلی. صبح بود و هوا سرد. علیمردان را فرستادم تا منقلی از روستای نزدیک بخرد. تا برگشت، چیلی ها را دسته کردم. چوب ها را آتش زدم و زغال که شدند، آنها را ریختم توی منقل و بردم توی چادر گذاشتم. چادر گرم گرم شد. کمی که چادر دم گرفت، علیمردان گفت: «حالا چه کار کنیم؟ گازِ زغال ما را می گیرد».

خندیدم و گفتم: «برای آن هم فکری دارم».

کمی نمک روی آتش ریختم تا گاز ما را نگیرد. علیمردان که این وضع محقرانه آزارش می داد، با ناراحتی و خجالت گفت: «فرنگیس ببخش!»

بلند شدم و گفتم: «این چه حرفی است که می زنی؟ این جا که خانه خودمان نیست. باید خودمان چاره کنیم. ما آوره ایم».

خیلی تلخ بود اما باید تحمل می کردیم.

 منبع: فرنگیس، ص 146


 

«کفراور» نزدیک بود. خانه یکی از فامیل هامان به اسم نوخاص پرورش آنجا بود. او از اقوام پدرم بود. خانه اش بزرگ بود . صاحب خانه بسیار مهمان نواز بود. وقتی خسته و نالان به آنجا رسیدیم، نوخاص و اهل و عیالش با شادی به استقبال آمدند. کمی که خستگی درکردیم، نوخاص گوسفندی سر برید. با صدای بلند گفت: «جانم فدای مهمانان عزیزم. مگر من مرده باشم و به شما سخت بگذرد» 

 

. نوخاص اتاقی به ما داد که خیلی هم بزرگ بود. خودشان هم هشت نفر بودند. مردم روستا یکی یکی می آمدند و دورمان را می گرفتند. ما هم تعریف می کردیم که وقتی عراقی ها حمله کردند چه بر سرمان آمد. مردم روستا مهربان بودند. همه تعارف می کردند که مهمانشان باشیم، اما من و پدرم از مردهاشان خواستیم به ما کاربدهند تا بتوانیم کار کنیم و در ازای کاری که می کنیم، به ما غذا و آذوقه بدهند. اول قبول نمی کردند و به حرفمان می خندیدند. اما وقتی اصرار ما را دیدند، چیزی نگفتند.

 منبع: فرنگیس، ص 136 و 137


خودمان را به خانه یکی از فامیل ها به نام مشهدی فتاح رستمی رساندیم.

 

زنِ خانه، تا ما را دید، به سینه کوبید. تندی به پیشواز آمد و بچه ها را از کولمان پایین آورد. همان جا، دم در خانه، نزدیک بود از هوش برویم. توی خانه، دست و صورت و پاها را شستیم. خانه پر از آواره ها بود. زن فامیل، سریع دسته های نان کُردی را روی سفره چید و کاسه ای ماست وسط سفره گذاشت. بچه ها به طرف نان و ماست هجوم بردند .

 فرنگیس، ص 132


 

یکی از آن روزها، بچه ها شروع کردند به گریه و بهانه گرفتن. غذا می خواستند. گرسنه بودند. چند تکه نان خشک که از روز قبل مانده بود، دست زن ها دادم و گفتم: «به آب بزنید تا نرم شود و بدهید دست بچه ها».

 

نان خشک را آب زدند، تکه تکه کردند و دست بچه ها دادند. اما بازهم صدایشان بلند بود. به آنها که نگاه کردم، دلم گرفت. موهاشان خاکی و به هم چسبیده بود. لباس های کهنه شان، از رنگ و رو افتاده بود. زن ها از روی ناچاری به من نگاه می کردند و کمک می خواستند. خودشان هم بدتر از بچه ها گرسنه و خسته بودند. با خودم گفتم: «هر چه بادا باد، می روم توی روستای گور سفید. هم سری به خانه ام می زنم و هم چیزی می آورم که بچه ها بخورند».

 منبع: فرنگیس، ص 124


 

نیروهای خودمان مرتب ارتش عراق را بمباران می کردند. جنگ توپخانه ها بود و شلیک توپ ها گوش آدم را کر می کرد. یک بار هوا پر از هواپیماهای خودی شد . از دور یکی ار جوان های روستا از کوه بالا آمد. تا به ما رسید، پرسید: «هواپیماهای خودمان را دیدید؟ آن هلی کوپترها را می بینید؟ این هلی کوپترها مالِ خلبانان خودمان شیرودی و کشوری هستند. خلبانان واردی هستند، خدا پشت و پناهشان باشد.»

وقتی کمی نشست، هلی کوپترها بنا کردند به بمباران عراقی ها که در روستای گورسفید بودند. تا غروب خیلی از تانک ها را آتش زدند. از روی تپه، همراه مردم، وقتی تانکی آتش می گرفت، صلوات می فرستادیم و می شمردیم.

منبع: فرنگیس، ص 122


 

نسبت به وظایفش توجه داشت. مرد بسیار مهربانی بود. ممکن بود ده رو نیاید و وقتی می آمد گاه پنج شش کیلو وزن کم می کرد، ولی با اینکه از وجودش خستگی، در حد خستگی رو به مرگ می بارید، مع الوصف اصلا انگار نه انگار؛ شوخی می کرد، دلجویی می کرد، عین یک دختر می نشست می پرسید تعریف کن ببینم چه کار کردی؟ به کتاب هایش خیلی علاقه داشت.

هر وقت می رفت با خودش کتاب می برد. آخرین کتابی که قبل از شهادتش می خواند ارشاد شیخ مفید بود که در باره وقایع مربوط به ائمه [علیهم السلام] است. وقتی شهید شد، یکی از چیزهایی که به من دادند همین کتاب بود. جوری رفتار می کرد که یادم می رفت ده روز است ندیدمش و آماده بودم ده روز دیگر نبینمش.

 

راوی: خانم داعی پور همسر شهید حسن باقری

ملاقات در فکه، (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 310


 

وقتی ابراهیم هادی مجروح شد و او را به منزل آوردند علامه [جعفری] از ما خواست تا ایشان را به ملاقات ابراهیم ببریم. وقتی ابراهیم متوجه حضور علامه در منزل شد، با آن وضعیت خواست از جا بلند شود و گفت: استاد! شما چرا زحمت کشیدید، ما خوب می شدیم خدمتتان می آمدیم.

علامه جواب دادند: وظیفه ماست که به شما سر بزنیم، شما جانتان را در این راه گذاشته اید. امروز وظیفه ماست که به شما سر بزنیم. بعد علامه ادامه داد: هر بار شما می آمدید و درس می گرفتید، امروز نوبت من است که از شما درس بگیرم. ابراهیم که خیلی شرمنده شده بود، با ناراحتی گفت: نفرمایید استاد، ما خاک پای شما هستیم، هر چی داریم از شماست. دعا کنید سرباز راه ولایت باشیم

 

راوی: علی جعفری فرزند علامه جعفری؛

 سلام بر ابراهیم 2، ص 75


یادداشت های روزانه شهید عبدالله قابل:

سه شنبه 22 بهمن؛ شب را در سوله استراحت کریم و از صبح عراق آتش عجیبی می ریزد، شاید [دشمن] پاتک سنگینی کرده؛ ولی توپخانه ما هم هر دقیقه گلوله هایش را نثارشان می کند. ساعت 8 صبح، اخبار می گفت که تاکنون 100 اسیر را به پشت جبهه انتقال داده اند و  هنوز ما [جلو] نرفته ایم. منتظریم فرمان بدهند تا دمار از روزگار صدامیان درآوریم. راستی [برادرم] علی و محمد [علیان نژاد] در سوله قبلی هستند. گاهی می آیند و سری می زنند.

 

از صبح چندین مرتبه هواپیمای عراقی آمده و به حول و قوه الهی نتوانسته اند کاری بکنند. خدایا در این لحظات اخر از تمامی گناهان ما بگذر و رزمندگان ما را پیروز بگردان و عمر امام را به بلندای آفتاب بگردان. ساعت 36/8 دقیقه صبح 22 بهمن.

 

راستی الان به یاد 500 تومان پولی افتادم که از تیپ سید الشهدا گرفتم . بعد از عملیات عاشورای 3، بابت رفتن به مشهد به هر نفر 500 تومان پول دادند و من نیز گرفتم ولی موفق به رفتن به مشهد نشدم. 500 تومان را به دفتر پشتیبانی تیپ سید الشهدا برگردانید یا به جبهه بدهید. 500 تومان دیگر هم صدقه دهید این هزینه ها را از پول جبهه ام بردارید. 22/ 11 ساعت 50/8 دقیقه.

 دسته یک، ص 611 و 612


 

می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغ گویان و مصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم.  می خواستم آن چنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند و طریق مستقیم، روشن و صریح و معلوم باشد و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند.

 بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق ص 140

 


 

نوشتن مقاله‌های علمی و انتشار پژوهش‌ها، به صورت کتاب، پایان‌نامه یا مقاله صورت می‌گیرد، تدوین مقاله نیازمند آشنایی اجمالی با روش پژوهش نویسی است، روش‌های تدوین مقاله یا پژوهش نویسی در منابع متعددی به صورت کتاب انتشار یافته و در اختیار محققان قرار گرفته است، متن پیوستی روشی جدید، مختصر و مفید (به زعم نویسنده) برای آشنایی با روش مقاله نویسی است که متن اصلی مقاله و توضیحات هر کدام در قالب یک مقاله ارائه می‌شود تا جایگاه هر بحث روشن شود.

در این جزوه که برای رشته های علوم انسانی با رویکرد الهیات بویژه علوم قرآن و حدیث تدوین شده است، و سعی نگارنده بر آن بوده  تا کل مطالب در شکل یک مقاله طراحی و هر مطلب در ذیل همان بخش توضیح داده شود.

 

بیان نظرات اصلاحی پژوهشگران محترم و دانش جویان عزیز موجب مزید امتنان نویسنده است.

  

 دریافت جزوه چگونگی تدوین مقالات علمی

 


یکی از بچه های باشگاه، بعد از انقلاب هوادار منافقین شد، ابراهیم خیلی حرص می خورد، خیلی ناراحت بود، مرتب می گفت: چرا اینطور شد؟ نکنه کم کاری از من بوده؟ خیلی هم تلاش کرد که او را برگرداند اما نشد.

 راوی: حسین جهانبخش

 

 سلام بر ابراهیم 2 ص 148


 

پروردگارا! تو به ما عنایت کردی و پاسداری از این انقلاب مقدس را به گرده ما نهاده ای، فرصت ده تا آخرین قطره خون از این انقلاب پاسداری کنیم

 

خدایا! به ما فرصت ده تا دراین معرکه مرگ و زندگی در عداد شهدای کربلا قرار گیریم و در نبرد حق و باطل، علی وار بجنگیم و در راه پاسداری انقلاب، تا آخرین قطره خون خود فداکاری کنیم.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 198 و 199


 

خدایا این مشعل فروزان انقلاب را که بر عهده ما گذاشته ای، منورترکن . خدایا به ما توفیق ده تا شایسته این رسالت بزرگ باشیم و علی وار در معرکه های مرگ و زندگی شرکت کنیم و حسین صفت، مرگ شرافتمندانه را به زندگی ننگین ترجیح دهیم.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 196

 


 

خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم و جز خدا انیس و همراهی نداشته باشم.  خوش دارم مجهول و بی نام  به سوی زجر کشیدگان دنیا بروم. در رنج و شکنجه آنها شرکت کنم.  خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکستر مرا به باد بسپارند تا قدری را از زمین اشغال نکنم. خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد، هیچ کس از دردها و غم هایم آگاهی نداشته باشد، هیچ کس راز و نیاز شبانه مرا نفهمد، هیچ کس به اسرار من پی نبرد.

 

 بخشی از نیایش های شهید چمران، کتاب زمزم عشق، ص 152

 


 

 چکیده:

مسائل اقتصادی یکی از نیازهای بشر و جامعه بوده و لازمه برنامه ریزی درست برای انجام امور اقتصادی، آگاهی از تجربیات دیگران از جمله تمدن های گذشته در اداره امور جامعه است، لذا تبیین پایه های اقتصادی تمدن های بزرگ ذکر شده در قرآن برای دستیابی به اقتصادی مطمئن و مستقل در تمدن نوین اسلامی راهگشاست، از این رو در این پژوهش پس از تعریف اجمالی تمدن و اقتصاد، با تحلیل آیات قرآن به ذکر مهم ترین پایه های اقتصادی تمدن های بزرگ مذکور در قرآن پرداخته شده است که عبارتند از: کشاورزی، دامداری و نیروی انسانی کارآمد. نیروی انسانی علاوه بر انجام فعالیت های اقتصادی نظیر سد سازی و مسکن، در مدیریت پایه های اقتصاد نیز نقش بسزایی دارد.

واژگان کلیدی: پایه‌های اقتصاد، تمدن، قرآن، کشاورزی، دامداری، نیروی انسانی

 

دریافت متن کامل مقاله «پایه‌های اقتصادی تمدن‌ها در قرآن کریم»


 

شب اول محرم و آبان 1359 بود، از پادگان ابوذر بی سیم زدند که برادر هادی برای مراسم به پادگان بیاید .مجلس خیلی باصفایی و بی ریایی شد، ابراهیم می خواند و رزمندگان مستقر در پادگان سینه می زدند، خلبان شیرودی و تعدادی از خلبانان هوانیروز مستقر در پادگان ، به همراه بسیجی ها و پاسدارها و ارتشی ها دور هم جمع شده بودند و بر مظلومیت سالار شهیدان اشک می ریختند. ساعت تقریبا دوازده شب بود که مجلس تمام شد، حال معنوی عجیبی ایجاد شده بود، آن شب خیلی خسته بودیم، قرار شد همانجا بخوابیم. یکی از بچه های مخابرات پادگان وارد نماز خانه شد و گفت: برادر هادی، آقای وصالی پیغام دادند که حتما امشب به سر پل برگردید. ابراهیم داشت فکر می کرد که گفتم: آقا ابرام ول کن الان هوا تاریکه و داره به شدت بارون میاد. بذار صبح می ریم. ابراهیم بلند شد و گفت: پا شو بریم، اصغر وصالی بر ما ولایت داره، او فرمانده است و امرش واجبه.

راوی: مرتضی پارساییان

 

 سلام بر ابراهیم 2، ص 99 و 100


 

حضور در بهشت زهرا علیهاالسلام برنامه همیشگی او در مرخصی ها بود . هر قطعه را که رد می کردیم رو به قبله می ایستاد و به نیابت از شهدای آن قطعه، یک روضه کوتاه از حضرت زهرا علیهاالسلام می خواند، یا اینکه چند بیت شعر می خواند و از همه اشک می گرفت. بعد می گفت: ثوابش هدیه برای شهدای این قطعه. سپس به قطعه بعدی می رفتیم.

راوی حسین جهانبخش

 

سلام بر ابراهیم 2 ، ص 153


 

در یکی از روزها خبر رسید که ابرهیم و جواد و رضا گودینی پس از چند روز ماموریت، از سمت پاسگاه مرزی در حال بازگشت هستند. از اینکه آنها سالم بودند خیلی خوشحال شدیم. جلوی مقر شهید اندرزگو جمع شدیم.

 

دقایقی بعد ماشین آنها آمد و ایستاد. ابراهیم و رضا پیاده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسی کردند. یکی از بچه ها پرسید: آقا ابرام، جواد کجاست؟

یک لحظه همه ساکت شدند. ابراهیم مکثی کرد، در حالی که بغض کرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشین نگاه کرد. یک نفر آنجا دراز کشیده بود. روی بدنش هم پتو قرار داشت! سکوتی کل بچه ها را گرفته بود. ابراهیم ادامه داد: جواد . جواد! یک دفعه اشک از چشمانش جاری شد. چند نفر از بچه ها با گریه داد زدند جواد، جواد! و به سمت عقب ماشین رفتند!

 

همین طور که بقیه هم گریه می کردند، یک دفعه جواد از خواب پرید، نشست و گفت: چی، چی شده؟ جواد هاج و واج اطراف خودش را نگاه کرد. بچه ها با چهره هایی اشک آلود و عصبانی به دنبال ابراهیم می گشتند اما ابراهیم سریع رفته بود داخل ساختمان.

 

سلام بر ابراهیم، ص 146


 

دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهیم به مرخصی آمد. با دوستان به دیدن او رفتیم. در آن دیدار ابراهیم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت می کرد، اما از خودش چیزی نمی گفت. تا اینکه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد.

یک دفعه ابراهیم خندید و گفت: در منطقه المهدی در همان روزهای اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا با هم به جبهه آمده بودند. چند روزی گذشت دیدم این ها اهل نماز نیستند. تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم. بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه. از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.

 

من هم بعد از یاددادن وضو، یکی از بچه را صدا زدم و گفتم: این آقا پیش نماز شما، هر کار کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم تا یاد بگیرید . در رکعت اول وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن، یک دفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر.

 

 سلام بر ابراهیم، ص 90 و 91


برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. ظهر هم برای مهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنها مراسم با صرف ناهار تمام می شد.

در مجلس ختم که وارد شدم، جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابرهیم نشستم. . در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی که به سراغش رفتند جواد بود.

ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد، جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی می گی؟ ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو. بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا می خندید. گفتم چی شد ابرام؟ زشته نخند. رو به من گفت: به جواد گفتم: آفتابه را که آوردند سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و

راوی: علی صادقی

 

 سلام بر ابراهیم، ص 145


 

 مسابقات قهرمانی 74 کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم همه حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد و به نیمه نهایی رسید.آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. اکثر حریف ها را با اقتدار شکست داد

 

در نیمه نهایی حریف ابراهیم شدم، اما یکی از پاهایم شدیداً آسیب دید به ابراهیم که تا آن موقع نمی شناختمش گفتم: رفیق این پای من آسیب دیده، هوای ما رو داشته باش. ابراهیم هم گفت: باشه داداش، چشم. بازی های او را دیده بودم، توی کشتی استاد بود. با اینکه شگرد ابراهیم فن هایی بود که روی پا می زد، اما اصلاً به پای من نزدیک نشد! ولی من در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی به فینال رفتم. ابراهیم با اینکه می توانست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی این کار رو نکرد .

 

ولی من خوشحال بودم، خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال، بچه محل خودمان بود. فکر می کردم همه مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. اما توی فینال با اینکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پایم آسیب دیده، اما دقیقاً با اولین حرکت همان پای آسیب دیده مرا گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و بالاخره ضربه فنی شدم.

آن سال من دوم شدم و ابراهیم شوم، اما شک نداشتم که حق ابراهیم قهرمانی بود.

 

سلام بر ابراهیم ص 34 و 35


 

همراه ابراهیم راه می رفتیم. عصر یک روز تابستان بود. رسیدیم جلوی یک کوچه، بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پسر بچه ای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقیم به صورت ابراهیم خورد به طوری که ابراهیم لحظه ای روی زمین نشست. صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود. خیلی عصبانی شدم، به سمت بچه ها نگاه کردم همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهیم همین طور که نشسته بود دست کرد توی ساک خودش. پلاستیک گردو را برداشت داد زد: بچه ها کجا رفتید؟ بیایید گردوها را بردارید!. بعد هم پلاستیک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت کردیم. توی راه با تعجب گفتم: داش ابرام این چه کاری بود؟ گفت: بنده های خدا ترسیده بودند. از قصد که نزدند. بعد به بحث قبلی برگشت و موضوع را عوض کرد.

 

سلام بر ابراهیم، ص 39 و 40


 

 ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم. دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه کارتن ها را زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم، جلوی غرورم را می گیره! گفتم: اگه کسی شما را اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و. خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگه خدا تو را دید خوشش بیاد نه مردم.

 

 سلام بر ابراهیم ص 43


 

اردیبهشت سال 1359 بود. دبیر ورزش دبیرستان شهدا بودم. در کنار مدرسه ما دبیرستان ابوریحان بود. ابراهیم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به دیدنش. کلی با هم صحبت کردیم. شیفته مرم و اخلاق ابراهیم شدم.

 

آخر وقت بود. گفت: تک به تک والیبال بزنیم؟ خنده ام گرفت: من با تیم ملی والیبال به مسابقات جهانی رفته بودم، خودم را صاحب سبک می دانستم. حالا این آقا می خواد.! گفتم: باشه. توی دلم گفتم: ضعیف بازی می کنم تا ضایع نشه!

 

سرویس اول را زد. آنقدر محکم بود که نتوانستم بگیرم! دومی، سومی و. رنگ از چهره ام پریده بود. جلوی دانش آموزان کم آوردم. ضرب دست عجیبی داشت. گرفتن سرویس ها واقعا مشکل بود. دور تا دور زمین را بچه ها گرفته بودند.

نگاهی به من کرد این بار آهسته زد. امتیاز اول را گرفتم. امتیاز بعدی و بعدی و. می خواست ضایع نشم. عمدا توپ ها را خراب می کرد، رسیدم به ابرهیم. بازی دو به دو شد و آبروی من حفظ شد!

 

توپ را انداختم که سرویس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر . ندای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو و عده ای هم برای خانه. او مشغول نماز شد.

او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.

 

 سلام بر ابراهیم، ص 72 و 73


 

در بازرسی تربیت بدنی مشغول بودیم. بعد از گرفتن حقوق و پایان ساعت اداری، [ابراهیم] پرسید: موتور آوردی؟ گفتم: آره، چطور؟ گفت: اگه کاری نداری بیا با هم بریم فروشگاه.

تقریبا همه حقوقش را خرید کرد. از برنج و گوشت تا صابون و. همه چیز خرید، انگار لیستی برای خرید به او داده بودند! بعد با هم رفتیم سمت مجیدیه، وارد کوچه شدیم.ابراهیم درب خانه ای را زد. پیرزنی که حجاب درستی نداشت دم در آمد. ابراهیم همه وسایل را تحویل داد. یک صلیب گردن پیرزن بود. خیلی تعجب کردم.

 

در راه برگشت گفتم: داش ابرام این خانم ارمنی بود؟ گفت: آره چطور مگه؟! آمدم کنار خیابان. موتور را نگه داشتم و با عصبانیت گفتم: بابا این همه فقیر مسلمون هست، تو رفتی سراغ مسیحیا؟

همین طور که پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمون ها رو کسی هست کمک کنه. تازه کمیته امداد هم راه افتاده کمکشون می کنه. اما این بنده های خدا کسی رو ندارند. با این کار هم مشکلاتشون کم میشه، هم دلشان به امام و انقلاب گرم میشه.

 سلام بر ابراهیم، ص 63


 

 ریز بینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگی های ابراهیم بود. این مشخصه، او را از دوستانش متمایز می کرد.

فروردین 1358 بود، به همراه ابراهیم و بچه های کمیته به ماموریت رفتیم. خبر رسید فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب می باشد در یکی از مجتمع های آپارتمانی دیده شده. آدرس را در اختیار داشتیم. با دو دستگاه خودرو به آدرس اعلام شده رسیدیم.

 

وارد آپارتمان مورد نظر شدیم. بدون درگیری شخص مظنون دستگیر شد. می خواستیم از ساختمان خارج شویم. جمعیت زیادی جمع شده بود تا فرد مورد نظر را مشاهده کنند. خیلی از آنها ساکنان همان ساختمان بودند، ناگهان ابراهیم به داخل آپارتمان برگشت و گفت صبر کنید. با تعجب پرسیدیم: چی شده؟ چیزی نگفت.

فقط چفیه ای که به کمرش بسته بود را باز کرد. آن را چهره مرد بازداشت شده بست، پرسیدم: ابرام چکار می کنی؟

 

در حالی که صورت او را می بست جواب داد: ما بر اساس یک تماس و خبر این آقا را بازداشت کردیم، اگر آنچه گفتند درست نباشد آبرویش رفته و دیگر نمی تواند اینجا زندگی کند. همه مردم اینجا به چهره یک متهم به او نگاه می کنند. اما حالا دیگر کسی او را نمی شناسد. اگر فردا هم آزاد شود مشکلی پیش نمی آید.

 

سلام بر ابراهیم ص 57


 

 در باشگاه کشتی بودیم. آماده می شدیم برای تمرین. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که می اومدی دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف می زدند! بعد ادامه داد: شلوار و پیراهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه ورزشکاری! به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت.

 

جلسه بعد رفتیم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی لباس ها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود. از آن روز به بعد اینگونه به باشگاه می آمد.

بچه ها می گفتند بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟ ما باشگاه می آییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم، اما تو با این هیکل قشنگ و روفرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟ ابراهیم به حرف های آنها اهمیت نمی داد.

 

 سلام بر ابراهیم ص 40


 

سال اول جنگ بود. به مرخصی آمدم. با موتور از سمت میدان سر آسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟ گفت: هیچی اگر وقت دار بریم دیدن یه بنده خدا! من هم گفتم: باشه کار خاصی ندارم.

 

با ابراهیم داخل یک خانه شدیم. چند بار یا الله گفت و وارد یک اتاق شدیم. چند نفر نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم.

صحبت های حاج آقا با یکی از جوان ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ها!. ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا وقت نمی کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می کردند فهمیدم که ایشان ابراهیم را خوب می شناسد، حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد.

 

وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم مار ا یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما را شرمنده نکنید. خواهش می کنم اینطوری حرف نزنید. بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. ان شاء الله در جلسات هفتگی خدمت می رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و بیرون رفتیم.

 

در بین راه گفتم: ابرام جون، تو هم به این بابایه کم نصیحت می کردی، دیگه سرخ و زرد شدن نداره! با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می گی امیر جون، تو اصلا این آقا رو شناختی؟ گفتم: نه ، راستی کی بود؟ گفت: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی ها نمی دانند.

 

ایشون حاج میرزا اسماعیل دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبای محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده.

 

 سلام بر ابراهیم، ص 124 و 125


 

به همراه گروه شناسایی وارد مواضع دشمن شدیم. مشغول شناسایی بودیم که ناگهان متوجه حضور یک گله گوسفند شدیم. چوپان جلو آمد و سلام کرد. بعد پرسید شما سربازهای خمینی هستید؟ ابراهیم جلو آمد و گفت: ما بنده های خدا هستیم.

بعد پرسید: پیرمرد توی این دشت و کوه چه می کنی؟ گفت: زندگی می کنم. دوباره پرسید: پیرمرد مشکلی نداری؟ پیرمرد لبخند زد و گفت: اگر مشکل نداشتم که از اینجا می رفتم.

 

ابراهیم به سراغ وسایل تدارکات رفت. یک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم از آذوقه گروه را به پیرمرد داد و گفت: این ها هدیه امام خمینی (ره) برای شماست. پیرمرد خیلی خوشحال شد. دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شدیم.

 

بعضی از بچه ها به ابراهیم اعتراض کردند؛ ما یک هفته باید در این منطقه باشیم، تو بیشتر آذوقه ما را به این پیرمرد دادی!ابراهیم گفت: اولا معلوم نیست کار ما چند روز طول بکشد. در ثانی مطمئن باشید این پیرمرد دیگر با ما دشمنی نمی کند. شما شک نکنید کار برای رضا خدا همیشه جواب می دهد.

در آن شناسایی با وجود کم شدن آذوقه، کار ما خیلی سریع انجام شد. حتی آذوقه اضافه هم آوردیم.

 

 سلام بر ابراهیم، ص 123


 

ابراهیم ماجرای این سه روز را تعریف می کرد: با یک نفر بر جلو رفته بودیم، نمی دانستیم عراقی ها تا کجا آمده اند.  کنار یک تپه محاصره شدیم، نزدیک به یکصد عراقی از بالای تپه و از داخل دشت شلیک می کردند. ما پنج نفر هم در کنار تپه در چاله ای سنگر گرفتیم و شلیک می کردیم. تا غروب مقاومت کردیم، با تاریک شدن هوا، عراقی ها عقب نشینی کردند. دو نفر از همراهانمان که راه را بلد بودند شهید شدند.

 

از سنگر بیرون آمدیم، کسی آن اطراف نبود. به پشت تپه و میان درخت ها رفتیم. در آنجا پیکر شهدا را مخفی کردیم. خسته و گرسنه بودیم. از مسیر غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خواندیم. بعد از نماز به دوستان گفتم: برای رفع این گرفتاری با دقت تسبیحات حضرت زهرا علیها السلام را بگویید. بعد ادامه دادم: این تسبیحات را پیامبر، زمانی به دخترشان تعلیم فرمودند که ایشان گرفتار مشکلات و سختی های بسیار بودند .

 

باور کردنی نبود، آرامش عجیبی داشتیم. با تاریک شدن هوا به راهمان ادامه دادیم و با یاری خدا به نیروهای خودی رسیدیم. ابراهیم ادامه داد: آنچه ما در این مدت دیدیم فقط عنایات خدا بود، تسبیحات حضرت زهرا علیها السلام گره بسیاری از مشکلات ما را گشود.

 

 سلام بر ابراهیم، ص 86 - 88


 

سال 1359 بود. برنامه بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهیم بچه ها را جمع کرد. از خاطرات کردستان تعریف می کرد. خاطراتش هم جالب بود و هم خنده دار. بچه ها را تا اذان بیدار نگه داشت. بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند.

ابراهیم به مسئول بسیج گفت: اگر این بچه ها همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا اذان صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود.

 

 سلام بر ابراهیم، ص 75


 

آقا ناصر صدایش می لرزید. . و دست هایش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدایا شکرت! خدا یا شکرت! اگه هر دو پسرم شهید شدن، لیاقت داشتن و تو هم قبولشان کردی. خدایا شکرت که بچه هام مایه ننگ و سرافکندگی مان نشدن. خدایا شکرت که بچه هام مایه عزت و افتخارم شدن. خدایا هزار مرتبه شکر خوب دادی. هزار مرتبه شکر خوب گرفتی.

 

گلستان یازدهم، ص 65


 

 پشت به دیوار آشپرخانه نشسته بودم. رو به روی قاب عکس های علی آقا و آقا امیر. بچه ام خیلی گرسنه بود. با ولع شیر می خورد. دستی روی کلاه سفیدش کشیدم و خیره شدم به عکس علی آقا. جمله ای از او زیر عکسی بود که با خط قرمز نوشته بود:

«کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفسش گیر نکرده باشد».

 

گلستان یازدهم، ص 47


 

چند دقیقه ای به سکوت گذشت. اما، بالاخره او شروع کرد:

 

بسم الله الرحمن الرحیم. اسم من علی چیت سازیانه. من بسیجی ام. یه بسیجی پیروخط امام. فاصله ام با مرگ یه ثانیه است . تا کلاس دوم دبیرستان بیشتر درس نخواندم؛ دلیلش هم جنگه، تو زندگی من جنگ اولویت اوله، چون امام تکلیف کرده اند جبهه ها را خالی نذارید. اگه این جنگ بیست سال هم طول بکشه، می مانم و می جنگم و از دین و ایمان و انقلاب دفاع می کنم. . از مال دنیا هم هیچی ندارم: نه خانه، نه ماشین، نه پول، هیچی.

 

 گلستان یازدهم، ص 75


 

ابراهیم به تهران منتقل شد. یک ماه در بیمارستان نجمیه بستری بود. ابراهیم در مصاحبه با خبرنگاری که در بیمارستان به سراغ او آمده بود گفت:با این که بچه ها برای این عملیات ماه ها زحمت کشیدند و کار اطلاعاتی کردند. اما با عنایت خداوند، ما در فتح المبین علیات نکردیم! ما فقط راهپیمایی کردیم و شعارمان یا زهرا علیها السلام بود. آنجا هر چه که بود نظر عنایت خود خانم حضرت صدیقه طاهره علیها السلام بود.

در پایان هم وقتی خبرنگار پرسید: آیا پیامی برای مردم دارید؟

 

گفت: ما شرمنده این مردم هستیم که از شام شب خود می زنند و برای رزمندگان می فرستند. من خود باید بدنم تکه تکه شود تا بتوانم نسبت به این مردم ادای دِین کنم.

 

 سلام بر ابراهیم ص 159


 

اشک هایش دانه دانه می چکید روی گونه هایش.

 

[با اشاره به عکس شهدای در آلبوم گفت:] فرشته اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله بودن. به خاطر آقا خیلی عرق ریختن، خیلی زخمی شدن، خیلی بی خوابی کشیدن، خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن، خیلی زیر آفتاب سوختن، اما یه بار نگفتن خسته شدیم، تشنه ایم، خوابمان می آید. به این عکسا نگاه می کنم تا اگه خسته شدم، یادم نره

 

 گلستان یازدهم، ص 233


 

نامه را گرفتم و تا در را ببندم و به اتاق برسم چند بار آن را خواندم. نامه خیلی ساده و مختصر بود . توی نامه نوشته بود:

 

بسم الله الرحمن الرحیم . و سلام گرم از میان مالک اشتر ها و حبیب بن مظاهرهای واقعی اباعبدالله الحسین بر شما.

 اگر از احوال اینجانب بخواهی بپرسید، الحمد لله خوب هستم و اگر خدا قبول کند، دارم بندگی می کنم  امیدوارم روزی برسد که با پیروزی اسلام بر کفر جهانی و ریشه کندن ظلم با دست مبارک ولیعصر، شما زهرا خانم و خانواده محترم و حزب اللهی و انقلابی را از نزدیک ملاقات تازه داشته باشم و از شما می خواهم که در موقع عبادت و دعا از خداوند بزرگ برای این جانب طلب آمرزش گناهانم را بخواهی و همچنین از خداوند بخواهی که این جهادی که من در آن شرکت کرده ام و تو هم در آن شریک شده ای از هر دو قبول کند شما را به خدا می سپارم. خدمتگزار اسلام، علی چیت سازیان.

 

 گلستان یازدهم ص 110


 

(بخشی از خاطره زهرا پناهی همسر شهید چیت سازیان)

 

حس کردم مادر خودش به این ازدواج راضی است، زیرا داشت معیارهای مرا برای ازدواج یادآوری می کرد. یکی دیگر از ملاک هایم این بود که همسرم رزمنده باشد. به مادرم گفته بودم دلم می خواهد کاری برای انقلاب بکنم. دوست نداشتم سربار جامعه باشم. هدفم این بود که با ازدواج با یک رزمنده در مسیر انقلاب باشم و به کشورم خدمت کنم.

 

گلستان یازدهم ص 73


 

با عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم آقا ابرام چی شده؟ اگه کاری داری بگو من انجام می دم. گفت : نه، کار خودمه.

بعد به چند اتاق رفت و امضاء گرفت. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برا چی بود؟ چرا اینقدر خودت را اذیت کردی؟

گفت: یک بنده خدا دو سال معلم بوده، اما هنوز مشکل استخدام داره، کار او را انجام دادم. پرسیدم از بچه های جبهه است؟ گفت: فکر نمی کنم، اما از من خواست برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است، برای همین آمدم.

 

  بعد ادامه داد: آدم باید هر کاری که می تواند برای بنده های خدا انجام دهد مخصوصا این مردم خوبی که داریم و هر کاری که از ما ساخته است باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرمودند: مردم ولی نعمت ما هستند.

 

سلام بر ابراهیم ص 166 و 167


 

به جلسه مجمع الذاکرین رفته بودیم، در مسجد حاج ابوالفتوح. در جلسه اشعاری در فضایل حضرت زهرا علیها السلام خوانده شد که ابراهیم آنها را می نوشت. آخر جلسه حاج علی انسانی شروع به روضه خوانی کرد. ابراهیم از خود بی خود شده بود. دفترچه شعرش را بست و با صدایی بلند گریه می کرد. من از این رفتار ابراهیم بسیار تعجب کردم.

جلسه که تمام شد به سمت خانه راه افتادیم. در بین راه گفت: آدم وقتی به جلسه حضرت زهرا وارد میشه باید حضور ایشان را حس کنه. چون جلسه متعلق به حضرت زهراست.

 

 سلام بر ابراهیم ص 164


 

یکی از عملیات های مهم غرب کشور به پایان رسید. پس از هماهنگی، بیشتر رزمندگان به زیارت حضرت امام رفتند. با وجودی که ابراهیم در آن عملیات حضور داشت ولی به تهران نیامد! رفتم و از او پرسیدم: چرا شما نرفتید؟ گفت: نمی شه همه بچه ها جبهه را خالی کنند، باید چند نفری بمانند.

گفتم: واقعا به این دلیل نرفتی؟ 

 

مکثی کرد و گفت: ما رهبر را برای دیدن و مشاهده کردن نمی خواهیم، ما رهبری را می خواهیم برای اطاعت کردن. بعد ادامه داد: من اگر نتوانستم رهبرم را ببینم مهم نیست! بلکه مهم این است که مطیع فرمانش باشم و رهبرم از من راضی باشد.

 

سلام بر ابراهیم ص 125 و 126


 

 گردان کمیل خط شکن محور جنوبی و پاسگاه بود، یکی از فرماندهان لشکر آمد و برای بچه های گردان شروع به صحبت کرد صحبت هایش که تمام شد. بلافاصله ابراهیم شروع به مداحی کرد، اما نه مثل همیشه! خیلی غریبانه روضه می خواند و خودش اشک می ریخت. روضه حضرت زینب علیها السلام را شروع کرد.  

 

بعد هم شروع به ی کرد. در پایان هم گفت: بچه ها امشب یا به دیدار یار می رسید یا باید مانند عمه سادات، اسارت را تحمل کنید و قهرمانانه مقاومت کنید.

عجیب بود که تقریبا همه بچه های گردان کمیل که ابراهیم برایشان روضه خواند یا شهید شدند یا اسیر.

 

سلام بر ابراهیم ص 203 و 204


 

همه آماده حرکت به سمت فکه بودند. از دور ابراهیم را دیدم. با دین چهره ابراهیم دلم لرزید. جمال زیبای او ملکوتی شده بود. . به سمت ما آمد و با همه بچه ها دست داد. کشیدمش کنار و گفتم: داش ابرام خیلی نورانی شدی.

نفس عمیقی کشید و با حسرت گفت: روزی که بهشتی شهید شد خیلی ناراحت بودم. اما با خودم گفتم: خوش به حالش که با شهادت رفت، حیف بود با مرگ طبیعی از دنیا بره.

 ش

سلام بر ابراهیم ص 201


 

دی ماه بود. حال و هوای ابراهیم خیلی با قبل فرق کرده. دیگر از آن حرف های عوامانه و شوخی ها کمتر دیده می شد. اکثر بچه ها او را شیخ ابراهیم صدا می زنند.  ابراهیم محاسنش را کوتاه کرده؛ اما با این حال نورانیت چهره اش مثل قبل است. آرزوی شهادت که آرزوی همه بچه ها بود برای ابراهیم حالت دیگری داشت.

 

در تاریکی شب با هم قدم می زدیم. پرسیدم آرزوی شما شهادته، درسته؟ خندید . بعد از چند لحظه سکوت گفت: شهادت ذره ای از آرزوی من است، من می خواهم چیزی از من نماند. مثل ارباب بی کفن حسین علیه السلام قطعه قطعه شوم. اصلا دوست ندارم جنازه ام بر گردد. دلم می خواهد گمنام بمانم.

دلیل این حرفش را قبلا شنیده بودم. می گفت: چون مادر سادات قبر ندارد، نمی خواهم مزار داشته باشم.

 

 سلام بر ابراهیم ص 196 و 197


 

  برای دیدن ابراهیم به مقر اطلاعات عملیات رفتم. پس از حال و احوال پرسی و کمی صحبت گفت: صبر کن برسونمت . بعد هم با یک تویوتا به سمت مقر گردان رفتیم. در مسیر به یک آبراه رسیدیم. همیشه هر وقت با ماشین از آنجا رد می شدیم  گیر می کردیم. گفتم: آقا ابراهیم برو از بالاتر بیا، اینجا گیر می کنی. گفت: وقتش را ندارم. از همین جا رد می شیم. گفتم اصلا نمی خواد بیایی تا همین جا دستت درد نکنه من بقیه اش را خودم می رم. گفت: بشین سر جات، من فرمانده شما را می خوام ببینم. بعد هم حرکت کرد.

 

با خودم گفتم: چطور می خواد از این همه آب رد بشه. تو دلم خندیدم و گفتم چه حالی میده گیر کنه. به خورده حالش گرفته یشه. اما ابراهیم یک الله اکبر بلند و یک بسم الله گفت. بعد با دنده یک از آنجا رد شد.

به طرف مقابل که رسیدیم گفت: ما هنوز قدرت الله اکبر را نمی دانیم، اگه بدانیم خیلی از مشکلات حل می شود.

 

 سلام بر ابراهیم ص 192 و 193


 

غروب ماه رمضان بود، ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوال پرسی یک قابلمه از من گرفت. بعد داخل کله پزی رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه برای افطاری! عجب حالی میده؟ گفت راست می گی، ولی برای من نیست. یک دست کامل کله و پاچه و چند تا نان سنگک گرفت.

 

وقتی بیرون آمد ایرج با موتور رسید، ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد. با خودم گفتم: لابد چند تا رفیق جمع شدند و با هم افطاری می خورند. از اینکه به من تعارف نکرد ناراحت شدم.

 

فردای آن روز ایرج را دیدم و پرسیدم دیروز کجا رفتید؟  گفت: پشت پارک چهل تن، انتهای کوچه، منزل کوچکی بود که در زدیم و کله پاچه را به آنها دادیم. چند تا بچه و پیرمردی که دم در آمدند خیلی تشکر کردند. ابراهیم را کامل می شناختند آنها خانواده ای بسیار مستحق بودند. بعد هم ابراهیم را رساندم در خانه شان.

 

 سلام بر ابراهیم ص 186 و 187


 

از مهم ترین کارهایی که در محل انجام شد ترسیم چهره ابراهیم در سال 1376 زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.

- آقا سید من شنیدم تصویر شهید هادی را شما ترسیم کردید، درسته؟ .

- من ابراهیم را نمی شناختم ، برای کشیدن چهره او هم چیزی نخواستم، اما بعد از انجام این کار، به قدری خدا به زندگی من برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم. خیلی چیزها هم از این تصویر دیدم.

با تعجب پرسیدم: مثلا چی؟ گفت: زمانی که این عکس را کشیدم و نمایشگاه جلوه گاه شهدا راه افتاد، یک شب جمعه خانمی پیش من آمد و گفت: آقا این شیرینی ها برای این شهید تهیه شده، همین جا پخش کنید. فکر کردم که از بستگان این شهید است. برای همین پرسیدم: شما شهید هادی را می شناسید؟ گفت: نه.

تعجب من را که دید ادامه داد: منزل ما همین اطرافه، من در زندگی مشکل سختی داشتم، چند روز پیش وقتی شما مشغول ترسیم عکس بودید از اینجا رد شدم، با خودم گفتم: خدایا اگر این شهدا پیش تو مقامی دارند به حق این شهید مشکل مرا حل کن. بعد گفتم: من قول می دهم نمازهایم را اول وقت بخوانم، سپس برای این شهید که اسمش را نمی دانستم فاتحه خواندم. باور کنید خیلی سریع مشکل من برطرف شد! حالا آمدم از ایشان تشکر کنم.

 

سلام بر ابراهیم ص 225 و 226


 

علی محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود، او در والفجر مقدماتی پنج روز داخل کانال کمیل در محاصره دشمن قرار داشت. علی خود را مدیون ابراهیم می دانست و می گفت: کسی غربت فکه را نمی داند، چقدر از بچه های مظلوم ما در این کانال هستند. خاک فکه بوی غربت کربلا می دهد.

یک روز در حین جستجو، پیکر شهیدی پیدا شد. در وسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سال ها هنوز قابل خواندن بود. در آخرین صفحه این دفترچه نوشته بود:

«امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم. آب و غذا را جیره بندی کرده ایم. شهدا در انتهای کانال کنار هم قرار دارند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه».

بچه ها با خواندن این دفترچه خیلی منقلب شدند و باز هم به جستجوی خودشان ادامه دادند.

 سلام بر ابراهیم ص 223


 

پدرم نقل می کرد که پدربزرگمان آقا سید حسین در آغاز شب پس از خوردن شام در حالی که فرزندان سرگرم بازی بودند، می خوابید، سپس دو ساعت پیش از سر زدن سپیده صبح برای عبادت و مطالعه بر میخاست.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 4


 

مقاله تدوین شده با راهنمایی استاد ارجمندم جناب آقای دکتر باکویی و برگرفته از پایان نامه دکتری

 
مقاله برگزیده در دهمین همایش بین المللی پژوهش های قرآنی سال 1396

 

چکیده

بعثت پیامبران باعث ایجاد دگرگونی‌های بنیادی در زمینه‌های مختلف اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و ی شده است که می‌توان از آن به «انقلاب» تعبیر نمود، ازاین‌رو مردمی که به انبیاء ایمان آورده و بر طبق دستورات آن‌ها عمل کنند «انقلابی» خواهند بود؛ لیکن برخی از مردم مؤمن، آگاهانه به قصد رویگردانی از پیامبر، به مخالفت قلبی، زبانی یا عملی با دستورات اعتقادی، اخلاقی یا رفتاری پیامبران می‌پردازند که پژوهش حاضر با گردآوری، طبقه‌بندی و تحلیل آیات قرآن و با کمک منابع مختلف تفسیری، تاریخی و سنن در پی بررسی موانع مهم انقلابی ماندن و تحلیل چرایی رویگردانی از دین پیامبران است، ازاین‌رو با بررسی مفهوم انقلاب، موانع انقلابی ماندن را در دو دسته کلی ضعف اعتقادات و ارتکاب معاصی طبقه‌بندی نموده، آنگاه ضعف اعتقادات را در عدم یقین به پروردگار، عدم یقین به نبوت پیامبران و عدم یقین به معاد متذکرشده و ریاکاری، هواپرستی، استکبار، جهالت، دنیاپرستی، آزار پیامبر و مؤمنان، دوستی با دشمنان، عهدشکنی و فرار از جهاد را ازجمله مهم‌ترین گناهانی معرفی کرده که مانع انقلابی ماندن می‌شوند.

واژگان کلیدی: انقلابی ماندن، موانع، ضعف اعتقاد، انجام گناه، قرآن کریم

 

متن کامل مقاله موانع انقلابی ماندن از دیدگاه قرآن کریم


 

سال ها از شهادت ابراهیم گذشت، هیچ کس نمی توانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواده ما بیاورد . تااینکه در سال 1390 شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم روی قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا علیها السلام ساخته شود.

 

ابراهیم عاشق گمنامی بود. حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی از شهدای گمنام ساخته می شد. در واقع یکی از شهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم می شد. این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار مزار یادبود او رفتم.

 

روزی که برای اولین باردر مقابل سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با تعجب به اطراف نگاه کردم. چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند، ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین نقطه اتفاق افتاده بود.

درست بعد از عملیات آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به شهادت رسید. آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت؛ اما به خاطر شهادت ایشان به بهشت زهرا علیها السلام آمد.

وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت: خوش به حال حسن، چه جای خوبی هستی! قطعه 26 و کنار خیابان اصلی. هر کی از اینجا رد بشه یه فاتحه برات می خونه و تو را یاد می کنه. بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا کن من هم بام همین جا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد.

چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک شهید گمنام دفن شد و بعد به طرز عجیبی سنگ یادبود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت.

 

سلام بر ابراهیم ص 236


 

نوروز 1388 بود برای تکمیل اطلاعات کتاب، راهی گیلان غرب شدیم. در راه به شهر ایوان رسیدیم موقع غروب بود و خیلی هم خسته بودم. از صبح رانندگی و. هیچ هتل یا مهمانپذیری در شهر پیدا نکردیم.

در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنیال کار شما آمدیم، خودت ردیفش کن، همان موقع صدای اذان مغرب آمد. با خودم گفتم: اگر ابراهیم اینجا بود حتما برای نماز به مسجد می رفت. ما هم راهی مسجد شدیم. نماز جماعت را خواندیم.

بعد از نماز آقایی حدودا پنجاه ساله جلو آمد و با ادب سلام کرد.  ایشان پرسید شما از تهران آمدید؟ با تعجب گفتم: بله، چطور مگه؟. گفت: از پلاک ماشین شما فهمیدم. بعد ادامه داد: منزل ما نزدیک است، همه چیز هم آماده است. تشریف می آورید؟ گفتم: خیلی ممنون ما باید برویم. ایشان گفت: امشب را استراحت کنید و فردا حرکت کنید. نمی خواستم قبول کنم. خادم مسجد جلو آمد و گفت: ایشان آقای محمدی از مسئولین شهرداری اینجا هستند، حرفشان را قبول کن. آنقدر خسته بودم که قبول کردم.

 

با هم حرکت کردیم. شام مفصل، بهترین پذیرایی و . انجام شد. صبح بعد از صبحانه مشغول خداحافظی شدیم. آقای محمدی گفت: می توانم علت حضورتان را در این شهر بپرسم؟

گفتم: برای تکمیل خاطرات یک شهید راهی گیلان غرب هستیم. با تعجب گفت: من بچه گیلان غرب هستم. کدام شهید؟ گفتم: او را نمی شناسید، از تهران آمده بود. بعد عکسی را از داخل کیف در آوردم و نشان دادم.

با تعجب گاه کرد و گفت: این که آقا ابراهیم است!! من و پدرم نیروی شهید هادی بودیم. توی عملیات ها، توی شناسایی ها با هم بودیم. در سال اول جنگ.! مات و مبهوت ایشان را گاه کردم.

نمی دانستم چه بگویم، بغض گلویم را گرفت. دیشب تا حالا به بهترین نحو از ما پذیرایی شد، میزبان ما هم که از دوستان اوست!

آقا ابراهیم ممنونم. ما به یاد تو نمازمان را اول وقت خواندیم. شما هم .

 

 سلام بر ابراهیم ص 227 و 228


 

پارسال دوباره اوضاع کاری من به هم خورد! مشکلات زیادی داشتم. از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد شدم و دیدم به خاطر گذشت زمان، تصویر زرد و خراب شده. من هم داربست تهیه کردم و رنگ ها را برداشتم و شروع کردم به درست کردن تصویر شهید. باورکردنی نبود، درست زمانی که کار تصویر تمام شد، یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد. خیلی از گرفتاری های مالی من برطرف گردید. . این ها خیلی پیش خدا مقام دارند.

ما هنوز این ها را نشناخته ایم! کوچکترین کاری که برایشان انجام دهی، خداوند چند برابرش را بر می گرداند.

 

سلام بر ابراهیم ص 226


 

به یاد دارم ما پسران به خانه پدربزرگمان مرحوم میردامادی می رفتیم، ایشان هم مثل پدرها و پدربزرگ های دیگر، یک ریال یا نیم ریال به ما می داد، که البته پول ناچیزی بود؛ اما پیش می آمد که مادر ناگزیر می شد همین مبلغ ناچیز را از ما بگیرد تا با آن برای شام ما چیزی بخرد. من در خانه پدر، از فقر چیزهایی دیده ام که در خانه علمای دیگر کمتر دیده می شود.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 6


 

بچه های دسته تا آخرین روز که ساک ها و وسایل شخصی خود را  به تعاونی لشکر تحویل دادیم، مشغول درس خواندن بودند؛ حتی یکی – دو نفر از بچه ها یک کتاب هم برای خواندن در اردوگاه بعدی با خود برداشتند تا پس از عملیات برای امتحان آماده باشند.

 

 منبع: دسته یک، ص 46


 

نیمه شبی از گوشه چادر صداهایی شنیدم، خوب که دقت کردم، دیدم دو سه تا از بچه ها، از جمله سعید پور کریم، در خواب ذکر می گویند. خواب خواب بودند؛ اما صدای «یا علی» و «یا مهدی» و . از لبانشان شنیده می شد. فرق زندگی شهری که با فیلم سینمایی و تلویزیون به شب می رسد و زندگی در جبهه که شب و روزش با سوره واقعه و دعای کمیل و نماز شب و توسل پیوند خورده، همین است.

 راوی: محسن گودرزی

 

منبع: دسته یک، ص 41 و 42


 

[پدرم] گاهی به سبب تنگدستی ناگزیر می شد کتاب هایش را که بسیار مورد عشق و علاقه اش بود بفروشد. وقتی می دید ما کتابهایش را تورق می کنیم ناراحت می شد. اگر یکی از کتاب های کتابخانه اش را دست ما می دید، با لحنی مهرورزانه نسبت به کتاب و حریص بر حفظ آن، می گفت: این چیست؟ لطفا بگذار سرجایش! اما با این همه ، ناچار می شد برخی کتاب های خود را بفروشد تا بتواند برای رفع نیازهای اولیه ما چیزی فراهم کند. به سراغ قفسه کتابخانه می رفت، کتابی را برای فروش بر می داشت؛ اما فروش آن کتاب برایش ناگوار می آمد و لذا آن را به جای خود می گذاشت؛ دومی را بر می داشت، سومی را بر می داشت . تا اینکه ناچار برخی را انتخاب می کرد.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 6


 

در بخشی از شبهات «ناشناس» مذکور در مطلب قبلی، آمده است:

 

«از مهم ترین اعتقادات مذهب شیعه، وجود فردی به نام امام زمان است که او را صاحب زمان می نامند. واژه «صاحب زمان» خود یکی از بدترین مصادیق شرک است. خداوند هیچ دلیلی در قرآن برای وجود چنین فردی با این مشخصان نیاورده است ولی شیعیان او را به جای الله، صاحب زمان معرفی می کنند. دقت کنید که در مذهب شیعه تقریبا برای الله چیزی باقی نگذاشتند!»

 

اما برخی پاسخ ها به این شبهه:

1. شیعیان هیچ گاه امام زمان را به جای الله نگذاشته اند بلکه وی را بنده خدا می دانند و هیچ حدیث، دعا یا نظری از علمای شیعه نمی توان یافت که شیعه در آن  ادعا کند که امام مهدی علیه السلام – نعوذ بالله - «الله» باشد (لذا این افراد بر شیعه تهمت می زنند).

 

2.  صاحب در لغت به معنای ملازم و همراه است و فرقی ندارد که مصاحبت جسمانی باشد یا مصاحبت با توجه و عنایت و همت؛ این واژه زمانی به کار می رود که همراهی و ملازمت زیاد باشد، به مالک و دارنده چیزی نیز صاحب می گویند. «اصحاب» نیز از همین ریشه مشتق شده است و به معنای مطیع بودن است که در اثر همراهی و یاری حاصل می شود. این واژه در قرآن بر پیامبر اطلاق شده است که در کنار مشرکان برای آنها دلسوزی می کرد: وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ: و رفیق شما مجنون نیست  (تکویر: 22). در آیه دیگر به ابوبکر اطلاق شده است: إِذْ یَقُولُ‏ لِصاحِبِهِ‏ لا تَحْزَنْ‏ ؛ وقتى به همراه خود مى ‏گفت اندوه مدار (توبه: 40) (مفردات راغب اصفهانی ص 475) مسلم است که کسی ابوبکر را  - نعوذ بالله - مالک پیامبر نمی دانست.

 

3. اعتقاد به امام زمان علیه السلام منحصر به شیعه نیست و روایات متعددی در باره آن حضرت نقل شده است که به عنوان نمونه به یک روایت از کتب اهل تسنن ذکر می شود:

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده ­اند که« اگر از دنیا باقی نماند،مگر یک روز خداوند آن روز را طولانی می ­کند تا اینکه در آن روز مردی از من، (یا اهل  بیت من) مبعوث کند که نام او با نام من موافق است و نام پدرش با نام پدرم، و زمین را از قسط و عدل پر می کند همچنان که از ظلم و جور پر شده باشد».

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ النَّبِیِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: «لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنْ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ»- قَالَ زَائِدَةُ فِی حَدِیثِهِ: «لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ»- ثُمَّ اتَّفَقُوا: «حَتَّى یَبْعَثَ فِیهِ رَجُلًا مِنِّی أَوْ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی وَ اسْمُ أَبِیهِ اسْمُ أَبِی زَادَ فِی حَدِیثِ فِطْرٍ: «یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطًا وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا»- وَ قَالَ فِی حَدِیثِ سُفْیَانَ: «لَا تَذْهَبُ أَوْ لَا تَنْقَضِی الدُّنْیَا حَتَّى یَمْلِکَ الْعَرَبَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی یُوَاطِئُ اسْمُهُ اسْمِی». (سنن ابی داود، ج 4 ص 1831)

 

4. در قرآن به لفظ مهدی یا صاحب امان همچون تعداد رکعات نماز اشاره نشده است، اما در تفسیر برخی از آیات، روایاتی نقل شده است که به حکومت امام زمان یا یاران و اصحاب آن حضرت مرتبط است. (برای مطالعه به   مقاله «عبد صالح در قرآن» از نویسنده مراجعه فرمایید).

 

در پایان یکی از ادعیه مربوط به امام زمان علیه السلام تقدیم می گردد تا بخش کوچکی از دهها فضیلت و اعتقاد شیعه نسبت به آن حضرت روشن شود:

 

السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِینَ الْمُسْتَضْعَفِینَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُذِلَّ الْکَافِرِینَ الْمُتَکَبِّرِینَ الظَّالِمِینَ السَّلَامُ‏ عَلَیْکَ‏ یَا مَوْلَایَ‏ یَا صَاحِبَ‏ اَّمَانِ‏ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا صَاحِبَ اَّمَانِ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ ابْنَ فَاطِمَةَ اَّهْرَاءِ سَیِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِین‏ (البلد الامین  ص 158)

سلام بر تو ای عزت بخش مومنان مستضعف، سلام بر تو ای ذلیل کننده کافران متکبر ظالم. سلام بر تو ای مولایم ای صاحب امان ای فرزند رسول خدا. سلام بر تو ای صاحب امان ای فرزند امیر مومنان و فرزند فاطمه زهرا سرور ن جهانیان.

 

فعلا به همین اندازه اکتفا کرده و پاسخ بقیه شبهات به زمانی دیگر موکول می شود


 

فردی به صورت «ناشناس» مطلبی را در ضمن نظرات وبلاگ ارسال کرده است، قصد پاسخ به همه مطالب توهین آمیز ایشان به همه مسلمانان را ندارم، ولی لازم است که برخی جواب ها را به برخی مطالب ایشان بدهم.

 

ایشان در ضمن مطلبی با استناد به روایتی از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم ادعا کرده است که «مهم ترین عامل بدبختی ایران از دیدگاه خداوند، شرک، توسل رایج شده و قبر پرستی می باشد» (با عرض پوزش عین تعبیر ایشان را به کار بردم و قصد پاسخ علمی دارم).

 

متن روایت چنین است: از پیامبر نقل شده است که آن حضرت فرمودند: خدا یهود و نصارا را لعنت کند که قبور پیامبران خود را مسجد قرار دادند: لَعَنَ اللَّهُ الْیَهُودَ وَ النَّصَارَى، اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِیَائِهِمْ‏ مَسْجِدًا (صحیح البخاری‏، چاپ وزارت اوقاف مصر، 1410ق، چاپ دوم، ج2، ص 395).

این روایت حداکثر بیان می کند که یهودیان و مسیحیان مورد لعن پروردگار قرار گرفتند و چگونگی ارتباط این روایت با ایرانیان - که مورد تمجید روایات فراوان شیعه و سنی هستند و در جای خود قابل اثبات است - روشن نیست.

 

اما نکاتی در باره پاسخ به این شبهه:

1. روایتی از پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که فرمودند: دروغگویان بر من زیاد شده اند، آگاه باشید که اگر کسی بر من عمداً دروغ ببندد جایگاهش در آتش دوزخ است: أَیُّهَا النَّاسُ، قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَةُ، فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَ‏ مُتَعَمِّداً، فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ . این روایت در  منابع متعدد شیعی (اصول کافی چاپ دار الحدیث ج1 ص 158 و.) و در منابع بسیار زیادی از اهل تسنن با این تعبیر یا با تفاوت جزئی در تعبیر آمده است (صحیح بخاری ج1 ص 95، ج2 ص 375، ج5 ص 405، صحیح مسلم ج1 ص 10 و ).

این روایت اگر صحیح باشد نشان می دهد که بر پیامبر دروغ بسته اند و اگر نادرست باشد ، باز خود این روایت نشان می دهد که بر پیامبر دروغ بسته اند. با توجه به این روایت و دلایل دیگر، علمای شیعه و سنی به تدوین کتاب هایی پرداختند تا احادیث صحیح و جعلی را مشخص کنند. در این زمینه کتاب های متعددی نیز تالیف شده است، علما برای سنجش صحت روایات برخی قوانین نیز با کمک آیات و روایات وضع کردند، از جمله گفتند که از نشانه های حدیث جعلی، مخالف آن با دلیل عقلی، مخالف با قرآن، مخالفت با تاریخ قطعی و مخالفت با سنت قطعی است.

 

2. برخی از وهابیان روایت « لَعَنَ اللَّهُ الْیَهُودَ وَ النَّصَارَى، اتَّخَذُوا قُبُورَ أَنْبِیَائِهِمْ‏ مَسْجِدًا» را دلیل اصلی حرمت مسجد سازی بر قبر به شمار آورده و شیعیان را مشرک دانسته اند. این روایت از احترام و تعظیم یهودیان و مسیحیان نسبت به انبیای خود خبر می دهد ولی قرآن خلاف آن را نقل کرده است، قرآن از  تکذیب پیامبران توسط بنی اسرائیل  و حتی قتل آنها خبر می دهد که نشان بی حرمتی به پیامبران است: پس چرا هر گاه پیامبرى چیزى را که خوشایند شما نبود برایتان آورد کبر ورزیدید گروهى را دروغگو خواندید و گروهى را کشتید: أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ (بقره: 87) و نیز می فرماید: قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِیَاءَ اللّهِ مِن قَبْلُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (بقره: 91) اگر مؤمن بودید پس چرا پیش از این پیامبران خدا را مى ‏کشتید.

 

3. تاکنون هرگز دانسته نشده است که یهودیان برای بزرگترین پیامبر خود، یعنی حضرت موسی علیه السلام قبری برپا کنند و آن را تعظیم کرده و زیارت کنند؛ بنابراین چگونه حدیث می گوید که آنان بر قبور انبیایشان تعظیم کرده و آن را مسجد کردند؟

 

4.  مسیحیان فقط یک پیامبر –حضرت عیسی علیه السلام- دارند که مسجد کردن قبر آن حضرت نیز روشن و نیازی به پاسخ ندارد.

 

5. همه مسلمانان از صدر اسلام تاکنون (اعم از صحابه، تابعین، ائمه علیهم السلام و) در مسجد پیامبر که قبر آن حضرت در آن است نماز می خوانند، اگر این روایت درست بود چرا مورد اعتراض صحابه واقع نشد؟ و چرا همه آنها در کنار مسجد پیامبر نماز می گزارند؟

 

6. همه مسلمانان در کنار کعبه نماز می گزارند و در حجر اسماعیل که بهترین جا برای نماز خواندن است و دارای فضیلت زیادی است به اقامه نماز می پردازند در حالی که قبر حضرت اسماعیل علیه السلام و پیامبران دیگری در آن قرار دارد.

 

پس آنچه اشکال دارد قبله قرار دادن قبر پیامبر یا اشخاص دیگر همانند بت هاست؛  و صرف نماز خواندن یا تعظیم و بزرگداشت قبر  بر اساس سیره عموم مسلمانان شیعه و سنی اشکالی ندارد.

نتیجه نهایی: تعظیم قبور بزرگان و نوادگان پیامبر در ایران و سایر بلاد اسلامی، از ابتدای بعثت در سیره مسلمانان بوده و باعث افتخار و سرافرازی است.

 

برخی از جواب های فوق از کتاب «بررسی و ارزیابی ادله توسل، شفاعت، تبرک و زیارت» تالیف دکتر فتح الله نجارزادگان اخذ شده است.

در صورتی که سوالی یا نقد و نظری داشتید بیان فرمایید.


 

من در ماه های پایانی جنگ یعنی بهار 1367 علی رغم جانبازی باز به جبهه رفتم، عراقی ها در آن روز بسیار گستاخ شده بودند و مردم شهر ها بویژه تهران را با موشک می زدند. من توانایی همراهی با رزمندگان در شب های حمله را نداشتم. از این رو وارد یگان دریایی شدم؛ بازگشت به دوران شیرین کودکی، اروند و قایق و ماهی. در یگان دریایی به خوبی از پس کار برآمدم . امروز وقتی در خرمشهر قدم می زنم؛ با اینکه پایم لنگ می زند، بی اندازه احساس رضایت می کنم. اگر آن روزها افرادی چون من به عشق لبخند امام جان خود را در طبق اخلاص ننهاده بودند، شاید امروز بر خرمشهر عزیز نام جعلی محمره بود. من اندکی از پیامدهای جنگ را به دوش کشیدم؛ اما امروز فرزندم آزادانه در ساحل زیبای خرمشهر گام بر می دارد و به زادگاه سرافراز و از خاک و خون گذشته پدرش می بالد، آیا این کم است؟

راوی: اصغر لک علی آبادی 

 

منبع: دسته یک، صفحه 172 و 173


 

مادر شهید اکبر مدنی:

در زمستان، در کوه های سرد کردستان خدمت می کرد، مدتی بود که نه تلفن زده بود و نه نامه فرستاده بود. آخر سر طاقت نیاوردیم و پدرش به کردستان رفت، تا خبری از اکبر بگیرد؛ یک جفت کفش کتانی هم برایش فرستادم تا در سنگر راحت باشد. وقتی از کردستان برگشت، بدنش پر از تاول و زخم بود؛ سالک داشت. به خاطر سردی هوا، رزمندگان غالبا در سگر مانده بودند و بهداشت آنها به خوبی رعایت نشده بود. اکبر، کفش کتانی را که برایش خریده بودیم، نپوشیده و به خانه آورد و گفت: مادر این را به مرکز کمک به جبهه برسان. دیگر رزمنده ها بیشتر از من به این احتیاج دارند.

 

منبع: دسته یک، صفحه 82


 

به خاطر دارم که در حال باز داشت در هواپیما نشسته بودم تا مرا از زاهدان به تهران ببرند. به یاد پدرم افتادم و ناگهان اندوهی سنگین قلبم را فشرد و دلواپسی عجیبی وجودم را فرا گرفت. به خود گفتم: حال که در هواپیما چنین وضعی دارم، پس وقتی وارد بازداشت‌گاه شوم، چه حالی خواهم داشت؟ به خدای متعال متوسل شدم و به درگاهش لابه کردم تا دلم آرام گیرد. دقایقی فکرم از این موضوع منصرف شد. سپس بار دیگر که به یاد پدر افتادم، دیدم این بار بدون آن حالت اضطراب و نگرانی به او فکر می کنم. در دلم حالت دلتنگی و اشتیاق و مهر و عطوفت بود، اما همراه با آرامشی که هنوز شیرینی آن را به روشنی در خاطر دارم. خدای بزرگ را شکر که دعایم را مستجاب فرمود و با دادن سکینه و آرامش، به من لطف کرد.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 7 و 8


 

 پدر همواره به من محبت ویژه داشت و در سفرهای خود با من مانوس می شد. پدرم یک بار بینایی خود را از دست داد، ولی بعدا شفا یافت. درمان چشم خود را در تهران ادامه می داد. سه بار به تهران رفت، ولی حاضر نشد کسی جز من همراهش باشد. سال 1342 در قم بودم . پدر به من نامه نوشت که به مشهد بیایم تا او را در سفر درمانی به تهران همراهی کنم، اما رفتن من به مشهد به تاخیر افتاد و علت آن، ماموریتی بود که در رابطه با مسائل تبلیغ باید در زاهدان انجام می دادم. به زاهدان رفتم و در آنجا بازداشت شدم. مهم ترین نگرانی من هنگام بازداشت، پدرم بود که بی من به سفر نمی رفت.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 7


 

الف: فاطمه پاره تن پیامبر

عَنْ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی‏، فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی» (صحیح بخاری چاپ مصر، ج6، ص 121)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: فاطمه پاره تن من است هر کس او را به خشم آورد، مرا خشمگین کرده است.

 

ب: فاطمه سرور ن بهشتی

وَ قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ: فَاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ‏ الْجَنَّةِ. (صحیح البخاری ، چاپ مصر، ج‏6 ، ص141)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: فاطمه سرور ن اهل بهشت است.

مطالعه بیشتر: در مقاله «حضرت فاطمه علیها السلام در صحیح بخاری»


 

سلیمه در نخلستانی در کوفه به دنبال هانی می گشت. چند کارگر مشغول آبیاری و رسیدگی به نخل ها بودند. یکی از آنها با دیدن سلیمه سلام کرد. سلیمه پاسخ داد و سراغ هانی را گرفت و گفت: هانی در خانه نبود، عمه ام گفت که به نخلستان آمده است.

کارگر گفت: آری همان جا، پای چاه است.

 

سلیمه دوباره به راه افتاد و در نزدیکی چاه، هانی را دید که با دلو از چاه آب می کشید. جلوتر رفت و سلام کرد، هانی گفت:

سلام به عروس مذحج، باز هم پدرت تو را به کاری واداشته که از آن گریخته ای؟

سلیمه گفت: خوشبختانه چند وقت است که امور کوفه مرا از دید پنهان داشته

هانی گفت: پس در این آفتاب، این جا چه می کنی؟

سلیمه گفت: شما با دهان روزه و آفتاب داغ، پای چاه چه می کنید؟

 

هانی گفت: کار کردن، لذت روزه را دو چندان می کند.

دلو پر از آب را بیرون کشید و خواست تا نهر پای نخل ها ببرد که سلیمه دلو را از دست هانی گرفت و گفت: پس  ما هم در این لذت بی نصیب نگذار

 

منبع: نامیرا، صفحه 80 و 81


  بخشی از دعای مقام معظم رهبری در اقامه نماز بر سردار شهید حاج قاسم سلیمانی:

 

والحقنا بهم وارزقنا الشهادة فی سبیلک یا مولای

(و ما را به آنان ملحق و شهادت در راه خودت را روزی‌مان کن سرورم)

الحمد لله الذی اکرم المستشهدین فی سبیله

شکر خدایی را که شهدای راه خود را گرامی داشت

الحمد لله الذی  رزقنا الشهادة فی سبیله 

شکر خدایی را که شهادت در راه خودش را روزی ما کرد

 

سردار سلیمانی

 مرگ که همان رسیدن به بارگاه محبوب است، گمشده عبد است. عبدِ واقعی تمام تمنایش رسیدن به وصال محبوبش، آن هم با ریخته شدن خونش در راه اوست. به همین دلیل در ادعیه مختلف از ائمه هدی علیهم السلام وارد شده است که آرزوی شهادت داشتند. 

 

یکی از دعاهای امام صادق علیه السلام در شب های ماه مبارک رمضان این دعا بوده است: وَ أَسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِی‏ قَتْلًا فِی سَبِیلِک‏ (کافی چاپ دار الحدیث، ج7 ص 402) خدایا از تو می خواهم که مرگ من را شهادت در راه خودت قرار دهی.

 

منبع: «نگاهی به رابطه عبد و مولا»، علیرضا پناهیان، صفحه 56


 

ربیع در حیاط خانه خود تنها بر سکویی نشسته و در خود فرو رفته بود. ام ربیع از خانه بیرون آمد و از دیدن ربیع، اندوهناک و آرام به او نزدیک شد و کنارش نشست. ربیع نگاهی به مادر انداخت و دوباره در خود فرو رفت.

گفت:

«هیچ وقت فکر نمی کردم دنیا به این فراخی، این چنین برایم تنگ شود».

مادر گفت: «تا وقتی چاره کار را در انتقام ببینی هرگز دلت آرام نخواهد گرفت».

« و اگر از خون پدر هم بگذرم، باز دلم آرام نخواهد  گرفت. اما تو تنها به خود می اندیشی! مرگ پدر را فراموش کرده ای و می خواهی مرا آرام کنی تا جانم را حفظ کرده باشی! ولی من برای ریختن خون قاتلان پدرم، از مرگ هراسی ندارم»

 

بلند شد و در حیاط قدم زد. ام ربیع گفت:

«پدرت در دفاع از علی کشته شد و تو اگر در دفاع از فرزند علی کشته شوی، من باکی ندارم؛ اما در انتقام از خون پدرت، هرگز تو را یاری نمی کنم . علی بن ابی طالب داماد پیامبر بود و اولین مسلمان که هرگز از پیامبر دست برنداشت، او نزدیک ترین فرد به پیامبر بود و هرگز سنت رسول خدا را ترک نکرد. وقتی معاویه با نیرنگ و فریب، همین کوفیان را از گرد علی پراکند و سلطنت خویش را محکم کرد، دیگر از سنت رسول خدا و قرآن، جز نامی باقی نماند. حالا که کوفیان به خود آمده اند و فرزند علی را طلب کرده اند، از تو می خواهم راهی را انتخاب کنی که هم رضای خداوند در آن است، هم خشنودی پدرت که جان خویش را در آن راه گذاشت.

 

منبع: نامیرا، صفحه 68 و 69


به لطف خدا و در سایه توجهات اهل بیت علیهم السلام، بر عهد خویش وفادار می مانیم، دعا کن

 

 سردار سلیمانی

 

وقتی خبر شهادت مالک اشتر (رحمة الله علیه) به حضرت علی علیه السلام رسید فرمودند:

مالک و چه بود مالک! به خدا قسم اگر کوه بود کوهى جداى از کوهها بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود، مرکبى به بلنداى آن نمى ‏رسد، و پرنده ‏اى بر قله آن نمى ‏پرد.

وَ قَالَ علیه السلام وَ قَدْ جَاءَهُ نَعْیُ الْأَشْتَرِ رَحِمَهُ اللَّهُ: مَالِکٌ وَ مَا مَالِکٌ وَ اللَّهِ لَوْ کَانَ جَبَلًا لَکَانَ‏ فِنْداً وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً لَا یَرْتَقِیهِ الْحَافِرُ وَ لَا یُوفِی عَلَیْهِ الطَّائِر (نهج البلاغه ؛ ترجمه انصاریان، حکمت443).

 

ادامه فرمایش علی علیه السلام به نقل از الغارات ثقفی (متوفای 283ق):

به خدا سوگند!! شهادت تو عالمی را ویران و جهانی را شاد می کند، بر مردی مانند تو گریه کنندگان باید بگریند، آیا کسی مانند مالک وجود دارد؟!!!

وَ اللَّهِ لَیَهُدَّنَّ مَوْتُکَ عَالَماً وَ لَیَفْرَعَنَّ عَالَماً عَلَى‏ مِثْلِ‏ مَالِکٍ‏ فَلْتَبْکِ الْبَوَاکِی وَ هَلْ مَوْجُودٌ کَمَالِک‏ (الغارات ثقفی، چاپ دار الکتاب الإسلامی قم، ج1، ص 170).


 

استاد فاطمی نیا:

 
 ابن ابی الحدید تفسیر زیبایی از ضربت بر فرق مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام آورده است. می گوید:

شخصیت امیرالمومنین مانند شیشه عطر بود دشمن ها خواستند شیشه را بشکنند  نمی دانستند که اگر شیشه عطری را بشکنی تازه عطر آن بلند می شود.

سردار سلیمانی


شمر زمان دست خود را به خون یکی از پاک ترین انسان ها، تربیت یافته مکتب امام خمینی، رهرو پاک امام ای در سرزمین شهادت امام حسین علیه السلام آغشته کرد.

سردار سلیمانی

 

 بخشی از پیام امام ای:

«شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود، با رفتن او به‌حول و قوه‌ی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ی دیشب آلودند».

 

به یاد این سخن شهید ابراهیم هادی افتادم:

«روزی که بهشتی شهید شد خیلی ناراحت بودم. اما با خودم گفتم: خوش به حالش که با شهادت رفت، حیف بود با مرگ طبیعی از دنیا بره». سلام بر ابراهیم ص 201


 

مقدمه

در باره هواپیمای اکراینی که در شرایط جنگی توسط نیروهای خودی ساقط شد (18 دی ماه 1398) مطالب زیاد ی، اجتماعی و فرهنگی بیان شده است، برخی از این مطالب قابل استفاده و برخی دیگر موج سواری تعدادی بود که از سپاه کینه به دل دارند، برخی نیز ناخواسته وارد این جریان شدند، سختی جریان هم برای افرادی که عزیزان خود را از دست داده بودند دشوار بود، هم برای مردم و هم برای عزیزان پدافند هوایی که بارها آرزوی مرگ می کردند: یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا (سوره مریم: آیه 23) اى کاش پیش از این مرده بودم و یکسر فراموش شده بودم.

بی شک صدور حکم در باره این پرونده با توجه به پیچیدگی های خاص، به این سادگی میسر نیست، علاوه بر اینکه برای رعایت اصول امنیتی نظامی خیلی از مسائل نیز به صورت طبقه بندی شده در اختیار عموم قرار می گیرد و حق هم همان است که در برابر دشمن نمی توان پرده از همه جزئیات برداشت، اما با توجه به مباحثی که سردار حاجی زاده در تلویزیون فرمودند، در این نوشتار نکاتی – به صورت اولیه و فرضیه - مطرح می شود. حکم فقهی مسئله بر اساس این فرض مورد بررسی قرار می گیرد که این هواپیما بر اثر خطای انسانی نیروهای خودی ساقط شده است. (بنابراین اگر فرضیه جنگ الکترونیک و سایر موارد مشابه پیش آید حکم تغییر خواهد کرد).  

 

قاعده فقهی احسان

در فقه قاعده ای مطرح است به نام «قاعده احسان» که علاوه بر روایات از آیه زیر استخراج شده است: «ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ» (توبه: 91) بر افراد نیکوکار هیچ سبیلى نیست. (دلایل عقلی و اجماع فقها نیز از مبانی دیگر این قاعده محسوب می شوند).

منظور از این قاعده این است که هرگاه کسى به انگیزه خدمت و نیکوکارى به دیگران، موجب ورود خسارت به آنان شود، اقدامش مسئولیت آور نیست.

 

بررسی واژه هاى به کار رفته در آیه

- الْمُحْسِنِینَ . این کلمه جمع «محسن» است و چون جمع محلّى به الف و لام است، افاده عموم مى کند، یعنی همه نیکوکاران.

احسان به معناى انجام دادن عمل نیکو، اعم از قول یا فعل، نسبت به دیگرى است؛ خواه این عمل، رساندن مالى به دیگران باشد و یا ارائه خدمات نیکوى دیگر. احسان ممکن است از طریق دفع ضرر مالى یا معنوى از شخص دیگر نیز محقق شود.

- سبیل. کلمه سبیل در این آیه نکره اى در سیاق نفى است و از نظر ادب عرب، افاده عموم مى کند. یعنی «همه سبیل ها» و واژه سبیل در  آیه به معنای حجت، حرج و مواخذه است.

پس مى توان گفت که آیه در مجموع بدین معناست: «هر چه مصداق سبیل است از کلیه افراد محسن منتفى است».

به عبارت دیگر، معناى آیه چنین است: محسن را به هیچ نحو نمى توان به سبب آنچه از عمل نیکوى او ناشى شده است، مؤاخذه کرد؛ یعنى هرگاه عملى از کسى سر بزند که موجب زیان به دیگرى شود و فاعل آن عمل قصد نیکوکارى داشته باشد، مسئولیتى بر عهده فاعل نیست و او را نمى توان مؤاخذه کرد. بنابراین در صورتى که عمل وارد آورنده زیان با قصد احسان همراه باشد، ضمان و مسئولیت از او برداشته شده، زیان دیده نمى تواند علیه او اقامه دعوى کند.

 

تاریخچه قاعده

در تاریخ فقه، در کتب شیخ طوسى و بعد از ایشان در کتب محقق حلى و به ویژه در قرن هشتم در کتب علامه حلى و شهیدین به این قاعده استناد شده است. بنابراین، اصل عمل  به قاعده توسط فقها مسلم است.

 

چند مثال فقهی برای روشن شدن مفهوم قاعده از کتب فقهی:

الف: اگر قیم یا ولى کسی اقدام به انتقال کالاى متعلق به صغیر از طریق کشتى کند و به طور اتفاقى کشتى در دریا غرق شود، این عمل ضمان آور نیست؛ زیرا از روى احسان بوده و غرق، سرقت و امثال آن امور اتفاقى محسوب مى شود.

ب: هرگاه کسى ببیند لباس دیگرى آتش گرفته و براى حفظ جان و دفع ضرر جانى از او راهى جز پاره کردن لباسهاى او نیست و چنین کند، ضامن قیمت لباس  نخواهد بود؛ زیرا پاره کننده لباس محسن است و در این عمل قصد دفع ضرر داشته است.

ج: هرگاه دکانى آتش بگیرد و خاموش کردن آتش و جلوگیرى از گسترش آن مستم خراب کردن قسمتى از دکان باشد، خراب کننده ضامن نیست؛ همچنان که اگر مردم اجناس مغازه را به منظور سالم ماندن از خطر با عجله از دکان بیرون بیاورند و در این بین، بخشى از کالاها تلف شود نیز اقدام کنندگان ضامن نخواهند بود.

د: اگر خانه اى که اموال بسیارى در آن است در مسیر سیل قرار گیرد و افرادى با قرار دادن برخى از کالاهاى داخل خانه مانع از ورود آب به خانه شوند و به این سبب بخشى از اموال تلف شود، اقدام کنندگان ضامن نخواهند بود.

 

اقدام هاى انسان دوستانه عمومى

آنچه تا حال گفته شد، مواردى بود که احسان شخص محسن راجع به همان شخصى بود که زیان دیده است؛ اما چنانچه اقدام شخص محسن، براى خدمت به شخص خاصى نباشد، بلکه منظور محسن مصلحت عامه باشد، به عقیده فقها این مورد هم مشمول قاعده احسان است.  مثلا هرگاه کسى به منظور استفاده عموم و به مصلحت آنان چاهى در مسیر عبور عامه حفر کند و موجب خسارتى شود ضامن نیست و مورد مواخذه قرار نمی گیرد.

 

مطالعه بیشتر در باره قاعده فقهی احسان :

الف: محقق داماد، مصطفى،  «قواعد فقه »، تهران،  مرکز نشر علوم اسلامی، چاپ دوازدهم ،  سال 1383، ج2، ص 295 – 308 (این لینک)

ب: موسوى بجنوردى، محمد، «قواعد فقهیه»،  تهران،  موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی( ره)، چاپ سوم ، سال 1401 ق ، ج1، ص 31 – 43 (این لینک)

نتیجه نهایی:

با توجه به قاعده احسان، از آنجایی که قصد پدافند هوایی، محافظت از کشور بوده و محافظت از کشور امری پسندیده و نیک محسوب می شود، اشتباه غیر عمدی آنها مورد مواخذه قرار نمی گیرد.

 

بار دیگر خاطر نشان می گردد این نکته فقط با فرض خطای انسانی مورد بحث قرار گرفت و نافی تصمیم های جبرانی دولت و سایر مسئولان در باره مسافران هواپیما و اموال آنها نیست.


 امام خمینی (رحمه الله):

 

«من مجدداً به همه ملت بزرگوار ایران و مسئولین عرض مى‏ کنم چه در جنگ و چه در صلح بزرگ‌ترین ساده ‏اندیشى این است که تصور کنیم جهانخواران خصوصاً امریکا و شوروى‏ از ما و اسلام عزیز دست برداشته‏ اند؛ لحظه ‏اى نباید از کید دشمنان غافل بمانیم. در نهاد و سرشت امریکا و شوروى کینه و دشمنى‏ با اسلام ناب محمدى- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- موج مى ‏زند. باید براى شکستن امواج طوفان‌ها و فتنه‏ ها و جلوگیرى از سیل آفت‌ها به سلاح پولادین صبر و ایمان مسلح شویم‏».

 

(«صحیفه امام‏»،  ج 21، ص 194 و 195).


به دلایل شخصی، قصد انتشار مطلب نداشتم، حتی برای مدتی نیز وبلاگ را غیر فعال کردم ولی اوضاع کنونی (شهادت شهید سلیمانی، انتقام موشکی سپاه، صداقت سردار حاجی زاده و.) به گونه ای بود که ضرورت انتشار برخی مطالب را ایجاب می کرد (و خود آزمایشی بزرگ است).

 

امام علی علیه السلام در ابتدای خلافت خود با اشاره به اتفاق های پیش روی امت اسلامی،  سختی آزمایش های امت اسلامی را چنین به تصویر کشیده است:

«آن چه مى ‏گویم به عهده مى ‏گیرم، و خود به آن پاى بندم، کسى که عبرت‏ها براى او آشکار شود، و از عذاب آن پند گیرد، تقوا و خویشتن دارى او را از سقوط در شبهات نگه مى‏ دارد.

 آگاه باشید، تیره روزى ‏ها و آزمایش‏ها، همانند زمان بعثت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بار دیگر به شما روى آورد. سوگند به خدایى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را به حق مبعوث کرد، سخت آزمایش مى ‏شوید، چون دانه‏ اى که در غربال ریزند، یا غذایى که در دیگ گذارند! به هم خواهید ریخت، زیر و رو خواهید شد، تا آن که پایین به بالا، و بالا به پایین رود».

(نهج  البلاغه، خطبه 16، ترجمه دشتی)

 

ذِمَّتِی بِمَا أَقُولُ رَهِینَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ‏ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ أَلَا وَ إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیَّهُ (صلی الله علیه و آله) وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَ‏ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ.

 

پیش بینی (پیش گویی) آن حضرت از آزمایش سخت امت اسلامی که در آن پیش بینی حضرت چنین به وقوع پیوسته است:

 تعدادی از صحابه، در جنگ جمل رو در روی ولی خود می ایستند که چرا با صحابه جنگ می کند (با اینکه علی علیه السلام خود از صحابه و برترین آنهاست).

تعدادی با مکر معاویه و عمر بن عاص، عمار و مالک اشتر را شهید می کنند و علی را مقصر شهادت می دانند

تعدادی از متحجران خوارج، حکمیت را به حضرت تحمیل می کنند و باز خود حضرت را مقصر می دانند

خوش به حال کسانی که مسیر حق و صراط مستقیم را بشناسند و تا آخرین دقایق پیش مولای خود باقی بمانند و با مکر معاویه صفتان و نیرنگ عمر و عاص ها، حکمیت را بر مولای خود تحمیل نکنند.

همه شهادت سردار سلیمانی را که با تیر مستقیم دشمن عنود به شکلی ناجوانمردانه به شهادت رسید محکوم کردند. مراقب باشیم که با تیر خودی کسی را شهید نکنیم.


 

نکات اولیه قرائت قرآن و قواعد زبان عربی را از مادر آموختم؛ کما اینکه روح دلیری و نستوهی را نیز او در من دمید. مادر به خاطر بازداشتهای پیاپی من و حملات ساواک به منزل، رنج بسیار کشید؛ اما در برابر دژخیمان مهاجم، با پایداری و صلابت می ایستاد؛ جوابشان را می داد و با آنها مجادله می کرد. او حتی مشوق من در ادامه این راه پردردسر نیز بود.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه  9


 

عبدالله حیرت زده به عبدالاعلی و ربیع نگریست، حالا تقریبا همه اهل بازار به گرد آنها جمع شده بودند. عبدالله گفت: آیا به راستی تو قصد کوفه کرده ای؟

عبدالاعلی گفت: و خوشحال می شوم اگر عبدالله در این سفر همراه من باشد .

 

عبد الله گفت: وقتی بزرگان قومی صلاح مردم خویش را نمی دانند و به راحتی بیعت خود را با خلیفه می شکنند، از جوانان خام قبیله چه توقعی است؟

 

عبدالاعلی پاسخ داد، اما رو به جماعت. گفت:

چه باک از این که جوانان هدایت گر پیران شوند. هم شجاعتشان بیشتر است ، هم تصمیم شان استوارتر.

 

منبع: نامیرا، صفحه 154


 

پدرم بر درس خواندن ما به طور مستمر نظارت می کرد، ما را گاه با تشویق و گاه با تندی، به آن ترغیب می کرد، من همیشه تسلیم روش پدر و مجری خواست او بودم.

هرگاه در مورد درسی که می خواندم اظهار نظر می کردم، پدرم خیلی خوشحال می شد و به من که چهارده پانزده ساله بودم می گفت: تو مجتهدی و قدرت استنباط داری.

با برادرم مباحثه می کردم، پس از مباحثه، پدرم ما را اتاق خود می خواند، از ما پرسش می کرد و آنچه را نتوانسته بودیم بفهمیم برایمان توضیح می داد.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 28


 

پدرم ما را عادت داده بود که هیچ فرصتی را از دست ندهیم و هیچ روزی را بدون بهره گیری از درس و مباحثه نگذرانیم. ایشان از فرصت تعطیلی درس حوزه در ایام محرم و همچنین ماه های تابستان هم بهره می گرفت.

 

در هفت روز اول ماه محرم برای من درس می گفت و سه روز بعد از آن را به مجالس روضه امام حسین علیه السلام می رفت، چیزی را به نام «تعطیلی تابستانی» قبول نداشت و می گفت: ما در نجف علی رغم هوای طاقت فرسا و گرمای سخت، درسمان را ادامه می دادیم؛ بنابراین تابستان ها در مشهد چرا باید درس و تحصیل تعطیل شود؟!

مُطوَّل را در ماه های تعطیل تابستان خواندم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 25


 

مقام معظم رهبری، در خطبه های نماز جمعه این هفته، وظیفه ملت ایران را قوی شدن دانستند و فرمودند:

 

«من در یک کلمه عرض میکنم: ملّت عزیز ایران باید همّتشان این باشد که قوی بشوند.  تنها راه در پیش پای ملّت ایران عبارت است از قوی شدن؛ باید تلاش کنیم قوی بشویم . ما بحمدالله دارای قدرتیم و به توفیق الهی قوی‌تر هم خواهیم شد. البتّه قدرت فقط قدرت نظامی نیست؛ قدرت، قدرت نظامی نیست؛ اقتصاد کشور باید قوی شود، وابستگی به نفت بایستی تمام بشود، نجات پیدا کنیم از وابستگی اقتصادمان به نفت؛ جهش علمی و فنّاوری باید ادامه پیدا کند؛ پشتوانه‌ی همه‌ی اینها هم حضور مردم عزیزمان در صحنه است. باید ملّت ایران و مسئولین کشور تلاششان برای قوی شدن کشور و قوی شدن ملّت باشد، با اتّحاد، با حضور، با صبر و استقامت و با کار سخت و پرهیز از تنبلی؛ این اگر [محقّق] شد، به توفیق الهی، به فضل الهی، ملّت ایران در آینده‌ی نه چندان دوری آنچنان خواهد شد که دشمنان حتّی جرئت تهدید هم پیدا نکنند».

 (خطبه های نماز جمعه 27 دی ماه 1398)

 

امام  ای

 

نگاه قرآنی به موضوع بیانگر رویکرد قرآنی معظم له در تعیین ت کلی نظام است؛ قرآن کریم به همه مسلمانان دستور می دهد که در برابر دشمنان هر اندازه در توان دارند «قوة» آماده کنند: وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ (سوره انفال آیه 60).

مراد از آیه: آماده کردن هر نوع نیروی مادی و معنوی است (قطب‌الدین راوندى، ‏ فقه القرآن‏، ج ۱، ص ۳۳۳؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۲۲).

برخی از مصادیق قوة در روایات:

  • هر نوع سلاح (قمى، ‏ تفسیر القمی‏، ج ۱، ص ۲۷۹)
  • تیر جنگی (کلینى، کافی چاپ اسلامیه، ج ۹، ص ۴۶۸)
  • شمشیر و سپر (عیاشى، تفسیر عیاشی‏، ج ۲، ص ۶۶)
  • خضاب کردن موهای سروصورت (ابن‌بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۱۲۳) که نوعی جنگ روانی علیه دشمن محسوب می‌شود.

 

البته فقط تجهیزات مادی و پیشرفته‌ترین سلاح‌های هر زمان به عنوان یک وظیفه قطعی اسلامی برای پیشگیری کافی نیست (مکارم شیرازی، ۱۳۷۴، ج ۷، ص ۲۲)، بلکه علاوه بر تدابیر پیشگیرانه ذکرشده،

ادامه مطلب

 

مادرم در محیط عربی پرورش یافته بود. جد مادرم که از اصفهان به نجف مهاجرت کرد، از خاندان «میردامادی» ساکن در نجف آباد اصفهان بود. شاخه هایی از این خاندان در نجف اشرف هستند.

پدرِ مادرم از علمای فاضل و عرب زبان بود و لذا مادرم در خانه ای پرورش یافت که به عربی تکلم می کردند. ایشان پیش از بلوغ با خانواده خود به ایران آمد و لذا با عربی عامیانه معمول در نجف آشنایی داشت. مادرم با قرآن به خوبی آشنا بود و با احادیث شریف و کتب عربی نیز آشنایی داشت.

 

در مدرسه ابتدایی، قواعد زبان عربی را از طریق کتاب جامع المقدمات نزد برخی از معلمان معمم مدرسه آموختم. در سن یازده یا دوازده سالگی، مطالعه علوم عربی را به صورت جدی و پیگیر آغاز کردم. برادرانم همگی در این حال و هوا مانند من بودند ولی من به شکل ویژه ای شیفته زبان عربی بودم.

 

عراقی ها در قالب هیئت هایی برای زیارت به شهر مشهد می آمدند. آنها در صحن حرم امام رضا علیه السلام تجمع می کردند، شعرها و قصایدی می خواندند. من ساعت های طولانی می ایستادم و دل به آنها می سپردم؛ با دقت فراوان به کلمات آنها گوش می دادم و به سخنانشان توجه می کردم. وقتی به زبان عربی گوش می سپارم، احساس ویژه ای به من دست می دهد. با شنیدن این زبان، از اعماق وجود خود تحت تاثیر قرار می گیرم.

 

در واقع عموم ایرانیان - بویژه متدینین آنها - کم و بیش زبان عربی را دوست می دارند. روابط برادرانه ای که در طول تاریخ اسلام میان  ایرانیان و همسایگان عرب آنها برقرار بوده، از جهت گستردگی، عمق و فراگیری، در میان هیچ یک از ملل جهان نظیر ندارد. از همین جاست که در می یابیم موضع گیری برخی اعراب تحت عنوان عربیت، در دفاع از ظالمانه علیه نظام اسلامی ایران، چه خسارت سنگین و چه جنایت بزرگی بوده است؛ حال آنکه از روح گرانه م آگاهی نداشتند و نمی دانستند موضع گیری شان چه اندازه موجب از بین رفتن این احساسات انسانیِ بی نظیر خواهد شد.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 33 و 34

 


 

بعضی از جوان ها گاهی در برخی از رابطه ها مثلا در رابطه با جنس مخالف گیر می کنند. آنجا که یک دفعه ای توجهشان جلب می شود از عنوانی نظیر «عاشقی» استفاده می کنند، امام صادق علیه السلام در ضمن روایتی می فرمایند که اگر کسی دلش را از محبت خدا پر نکند و در رابطه با خدا وخود خود را خوب تعریف نکند، خدا محبت دیگری را به دل او می افکند:

 

عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْعِشْقِ قَالَ قُلُوبٌ‏ خَلَتْ‏ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ حُبَّ غَیْرِهِ (امالی صدوق ص 668)

مفضل می گوید: از امام صادق علیه السلام از معنای عشق پرسیدم، حضرت فرمودند: قلوبی که از یاد خدا خالی شود، خدا محبت غیر خود را در آن دل ها می نشاند.

 

منبع: «نگاهی به رابطه عبد و مولا»، علیرضا پناهیان، صفحه 33


 

سال 1336 چند ماه به عراق سفر کردم؛ برخی کتاب هایی را هم که بآنها خیلی علاقه داشتم به همراه خود بردم، بعد به کتابخانه شوشتریه نجف اشرف رفتم که اتفاقا بسیاری از کتاب های عمویم سید محمد در این کتابخانه هست و موقوفه آنجا است. در آنجا کتاب هایی را استنساخ کردم. سپس به همراه خانواده از طریق بصره به ایران بازگشتم و از خرمشهر با قطار به تهران آمدیم. در تهران کتاب ها را به همراه چند شناسنامه گم کردم.

 

همه جا را زیر و رو کردم و هرجایی را گشتم، به انبارهای راه آهن رفتم و مدتها در آنجا جستجو کردم؛ اما نتیجه ای نداشت، پریشان و اندوهگین و افسوسمند به مشهد بازگشتم.

دو سال بعد نامه ای از یک راننده تاکسی به دستم رسید که نوشته بود: من بسته ای را که در اتومبیلم جا مانده بود پیدا کردم، آن را باز کردم؛ اما هیچ نشانی از صاحبش در آن نیافتم؛ فقط چند کتاب و شناسنامه در آن بود. دیدم صاحب شناسنامه معمم است؛ لذا از فردی معمم در تهران پرس و جو کردم و او نشانی مسجد مشهد را به من داد. به این ترتیب کتاب ها به من بازگشت.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 29


 

در اواخر دوره ای که کفایه می خواندم با تشویق پدرم به حلقه درس آقای میلانی پیوستم. . درس خارجی هم با پدرم داشتم. عادت کرده بودم درس ها را به زبان عربی بنویسم. همچنین کوشیدم کارم از جهت ارائه و فصل بندی هم ابتکاری باشد.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 25


 

 در جبهه دست به هر کاری می زدم، یک لحظه هم بیکار نبودم. عملیات والفجر هشت که شروع نشده بود، در چادر های کرخه و در پادگان دو کوهه معلم بودم و به بچه ها درس می دادم. در شب حمله امدادگر بودم. در خط مقدم، جیپ فرمانده را درست کردم و مکانیک شدم، حتی در جبهه آشپزی هم کردم.

 

در آن یک هفته – ده روز که در پایگاه موشکی پدافند ساحلی داشتیم، غذایمان فقط کنسرو بود؛ کنسرو لوبیا و کنسرو بادمجان؛ اگر شانس می آوردیم کنسرو تن ماهی. البته از سنگرهای عراقی غنیمت زیادی گیرمان آمده بود. من برنج و روغن پیدا کردم و برای بچه ها غذا پختم؛ چیزی شبیه استانبولی پلو؛ چون یک قوطی رب هم پیدا کردم و به آن زدم. بچه ها حتی یک ذره از ته دیگ سوخته اش را باقی نگذاشتند.

یک بار هم یک کامیون  ایفای غنیمتی را تعمیر کردم. یک لندرور آمبولانس را هم راه انداختم. نیری فنی کم بود و من هر کار توانستم، کردم تا کاری زمین نماند. حتی یک بار یک قبضه پدافند هوایی غنیمتی را هم تعمیر کردم.

 

در پایگاه موشکی یک قبضه غنیمتی  پیدا کردم که کار نمی کرد. یک پدافند تک لول ساده روسی بود و یک سنگر پر از مهمات، کنارش. قطعات قبضه را نگاه کردم؛ همه سالم بودند جز میله ای که به یک دستگیره وصل بود. آن میله تاب داشت و کل قبضه از کار افتاده بود. من با کمک یک میخ فولادی درشت، پیم شکسته را بیرون کشیدم، میله را با چکش صاف کردم و باز سرجایش گذاشتم. آن میخ فولادی را هم به جای پیم استفاده کردم. دو ساعت طول کشید تا قبضه راه افتاد. مهمات قبضه را آماده کردم و پشت قبضه نشستم.

 

وقتی اولین تیرها به آسمان شلیک شد، تازه فریاد مسئول قبضه به هوا رفت که : برادر این بیت الماله . خرابش نکن . من هم بی آن که حرفی بزنم، قبضه را رها کردم و رفتم. تا وقتی خراب بود، کسی به طرفش نمی رفت؛ حالا که سالم شد، صاحب پیدا کرد.

 

روای: سیروس مهدی پور

منبع: دسته یک، صفحه 196 و 197


 

یک روز در ساحل دجله قدم می زدم. به یک قهوه خانه رسیدم و داخل شدم و نشستم .دیدم کارگر قهوه خانه در حالی که چای می ریزد با تعجب به من نگاه می کند و با رفیقش حرف می زند. بعد چای دیگری سفارش دادم.

 

وقتی خواستم بیرون بروم و پول پرداخت کنم، تصویری که در قهوه خانه آویخته بود و نشان می داد صاحب قهوه خانه مسیحی است، نظرم را جلب کرد. آنگاه علت تعجب کاگر قهوه خانه را - که دیده بود یک مرد معمم در قهوه خانه اش نشسته- دریافتم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 35


 

در روایت آمده است که سرور ن، فاطمه، دختر سرور پیامبران- که درودهاى خداوند بر او و پدر و شوى و پسران اوصیاء او باد- از پدر بزرگوارش حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله پرسید: اى پدر جان! سزاى مردان و نى که نماز را سبک بشمارند، چیست؟

فرمود: اى فاطمه، هر کس چه مرد باشد و چه زن، نمازش را سبک بشمارد، خداوند او را به پانزده مصیبت گرفتار مى‏ نماید: شش چیز در سراى دنیا، و سه چیز هنگام مرگ، و سه چیز در قبرش، و سه چیز در قیامت هنگام بیرون آمدن از قبر.

 

مصیبتهایى که در دار دنیا بدان مبتلا مى ‏گردد عبارتند از:

1- خداوند، خیر و برکت را از عمر او برمى ‏دارد.

2- خداوند، خیر و برکت را از روزى ‏اش برمى ‏دارد.

3- خداوند- عزّ و جلّ- نشانه صالحان را از چهره او محو مى‏ فرماید.

4- در برابر اعمالى که انجام داده پاداش داده نمى‏ شود.

5- دعاى او به سوى آسمان بالا نمى ‏رود و مستجاب نمى ‏گردد.

6- هیچ بهره ‏اى در دعاى بندگان شایسته خدا نداشته و مشمول دعاى آنان نخواهد بود.

 

و مصائبى که هنگام مرگ به او مى ‏رسد بدین ترتیب است:

1- با حالت خوارى و زبونى جان مى ‏دهد.

2- گرسنه مى ‏میرد.

3- تشنه جان مى ‏سپارد، به گونه‏ اى که اگر آب تمام رودخانه‏ هاى دنیا را به او بدهند، سیراب نگشته و تشنگى ‏اش برطرف نخواهد شد.

 

و مصیبتهایى که در قبرش بدان گرفتار مى ‏گردد بدین قرار مى ‏باشد:

1- خداوند فرشته‏ اى را بر او مى ‏گمارد تا او را در قبر نگران و پریشان نموده و از جایش برکند.

2- خداوند گور را بر او تنگ مى‏ گرداند.

3- قبرش تاریک مى ‏شود.

 

و مصائبى که در روز قیامت، هنگام بیرون آمدن از قبر، بدان مبتلا مى ‏شود، عبارت است از:

1- خداوند فرشته ‏اى را بر او مى ‏گمارد تا در حالى که مردم به او مى ‏نگرند، او را به رو بر زمین بکشد.

2- سخت از او حساب م ى‏کشند.

3- خداوند هرگز نظر رحمت به او ننموده و از بدیها پاکیزه‏ اش نمى ‏گرداند، و براى او عذاب دردناکى خواهد بود.

 
 منبع: ابن طاووس، على بن موسى، فلاح السائل (ادب حضور)، ترجمه محمد روحی، قم، ، انتشارات انصارى - ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1380ش. صفحه 59  و 60


 

روزی زنی نزد حضرت صدیقه طاهره علیها السلام وارد شد و گفت: خانم! من مادری پیر و ناتوان دارم که برخی از مسائل نماز را به درستی بلد نیست. مرا نزد شما فرستاده تا پرسش های دینی وی را مطرح کنم و پاسخ صحیح را نزد او ببرم. حضرت زهرا علیها السلام فرمود: بپرس! 

 

آن زن سوالات را یکی یکی می پرسید و پاسخ دریافت می کرد تا این که به ده پرسش و پاسخ رسید. او از کثرت سوالات خجالت کشید و دیگر نپرسید و با کمال شرمندگی گفت: ای دختر رسول خدا! دیگر به شما زحمت نمی دهم.

 

حضرت فاطمه علیها السلام با کمال خوش رویی فرمود: هر سوالی داری بپرس و خجالت نکش! اگر شخصی اجیر شود که بار سنگینی را در یک روز از زمین به بالای پشت بام ببرد و در مقابل صد هزار دینار طلا بگیرد، آیا چنین شخصی از کار خود خسته می شود؟ آن زن گفت: نه . حضرت زهرا علیها السلام فرمود: مثل من نیز مانند همان شخص اجیر است، من نزد خداوند اجیر شده ام که در مقابل هر سوالی  که به تو پاسخ می دهم ، مزد ارزشمندی را بگیرم. مزد من بیش تر از مرواریدهایی است که فاصله زمین و آسمان را پر می کند. آیا با این مزد بسیار و ارزشمند از پاسخ تو خسته می شوم؟ پس من شایسته ترم تا در برابر پاسخ به پرسشهای تو احساس رنج و زحمت نکنم.

 

منبع: فاطمه علیها السلام اسوه بشر، آیت الله جوادی آملی، ص 150 و 151


 

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم پس از گذشت مدتی از ازدواج مبارک حضرت زهرا علیها السلام از علی علیه السلام پرسید: همسرت فاطمه را چگونه یافتی؟ عرض کرد: بهترین یار بر اطاعت و بندگی خداوند. همین را از فاطمه پرسید که در پاسخ عرض کرد: او بهترین شوهر است.

 

زمانی که حضرت فاطمه به عنوان همسر در خانه علی علیه السلام پای گذاشت، شرایط بسیار سختی بر جامعه اسلامی به ویژه بر زندگانی یگانه بانوی اسلام حاکم بود. از یک سو، سپاه اسلام همیشه در حال آماده باش بود؛ در هر سال چندین جنگ واقع می شد و علی علیه السلام در همه یا بیشتر آنها پیشتاز سپاه اسلام بود و هنگام برگشت از پیکار با مشرکین و دفاع از کیان اسلام چیزی جز زخم های فراوان و لباسی پاره و خونین به همراه نداشت. این حضرت زهرا بود که زخم های تن او را پانسمان می کرد، لباس های خون آلود جنگ را می شست، فداکاری ها و شجاعت هایش را می ستود و بدین وسیله او را دلگرم و برای جنگ آینده آماده می کرد.

 

وضعیت معاش آنها نیز خصوصا در سال های نخست زندگی مشترک به قدری سخت بود که حضرت علی علیه السلام با وجود کار طاقت فرسا در نخلستان ها و باغات مدینه، باز هم گاهی به ناچار برای امرار معاش به قرض گرفتن مجبور می شد و در برخی ایام حتی خانه بی غذا می ماند. زمانی که حضرت علی علیه السلام با پیکر خسته و کوفته از کار و تلاش به خانه باز می گشت، مهربانی ها و دلگرمی ها و نوازش های مستمر همسر عزیزش همه سختی هایش را به فراموشی می سپرد. علی علیه السلام می فرماید: و لقد کنت انظر الیها فتنکشف عنی الهموم و الاحزان؛ به راستی همیشه این گونه بود که به او نگاه می کردم و همه غم ها و غصه هایم برطرف می شد.

 

منبع: فاطمه علیها السلام اسوه بشر، آیت الله جوادی آملی، ص 154 و 155


روایات متعددی در منابع شیعه و سنی نقل شده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلی از دنیا رفته است. با توجه به نقل این روایت در منابع شیعی و سنی این سوال مطرح می شود که آیا فاطمه زهرا علیها السلام امام زمان خویش را شناخت یا نه؟

 

قطعا این پذیرفتنی نیست که پاره تن رسول خدا  صلی الله علیه و آله و سلم و همسر وصی مصطفی، ضرورتی از ضروریات دین پدر خویش را انکار کرده و در عمل بدان سستی ورزیده باشد. این را نه عقل می پذیرد و نه عصمت کبرای او این اجازه را می دهد؛ چرا که آیه تطهیر به مبرا بودن فاطمه از خطا و کلام پیامبر به رضایت الهی از رفتار او گواهی می دهد.

 

در طول تاریخ بسیاری از علمای اهل سنت که اندکی انصاف به خرج دادند با این که توانستند بسیاری از مسائل امامت را توجیه و از پذیرش آن خودداری نمایند و خلافت خلفای سه گانه را پس از پیامبر صلی الله علیه و آله توجیه کنند؛ اما وقتی در منابع معتبر خود به رفتار فاطمه علیها السلام در برابر خلفا می رسند مبهوت می مانند و با سکوتی معنادار از کنار آن عبور می کنند و یا تسلیم می شوند و مسیر خود را به سوی حقیقت فاطمی تغییر می دهند.

 

این سوال تا روز قیامت باقی است که فاطمه زهرا علیها السلام دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با چه کسی بیعت کرده  و چه  کسی را به عنوان امام خویش شناخته بود؟ بی تردید حضرت زهرا علیها السلام با ابوبکر بیعت نکرد؛ چرا که تا آخرین لحظه با او حرف نزد و اگر او و علی علیهما السلام و یارانشان که در خانه علی علیه السلام تحصن کرده بودند، بیعت می کردند درب خانه زهرا علیها السلام را آتش نمی زدند

حضرت زهرا علیها السلام امام خویش را شناخت و هم با گفتار خویش از او حمایت کرد و هم تا پای جان در مقابل دشمنان امام ایستاد و سرانجام جان خویش را فدا کرد و شهید راه امامت گشت

 

 منبع: فاطمه علیها السلام اسوه بشر، آیت الله جوادی آملی، ص 84 - 90


 

چه بسا به ذهن انسان خطور کند که حضرت فاطمه علیها السلام به خاطر نسبت های ویژه ای که با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیر المومنین و ائمه اطهار علیهم السلام داشته به چنین منزلت و مناقب بی شماری دست یافته است. 

 

 لیکن حقیقت این است که همه این کمالات به جهت بلند مرتبگی وجود خود آن بانوست نه به لحاظ پیوندهای اعتباری او؛ زیرا دیگران نیز در آن پیوندها با او برابر یا از او برترند، چنان که فرزندی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همسری امیر المومنین علیه السلام ویژه او نبود، بلکه دیگران نیز همین پیوندهای اعتباری را داشتند.

مادری امامان معصوم علیهم السلام نیز ویژه آن حضرت نیست؛ زیرا  فاطمه بنت اسد مادر دوازده امام است؛ ولی هرگز مقامش به مقام منیع حضرت زهرا علیها السلام نمی رسد.

 

فاطمه علیها السلام اسوه بشر، آیت الله جوادی آملی، ص 59


 

در سفر به عراق می کوشیدم فقط به عربی حرف بزنم، ولی گاه با مشکل تفاوت میان زبان فصیح و زبان عامیانه مواجه می شدم. از جمله این که مادرم مرا فرستاد که از بقال محله برنج بخرم. در بقالی زنی فروشنده بود. به عربی به او گفتم: شما برنج دارید؟ (برنج به عربی فصیح رُزّ و در گویش محلی عراق تِمّن گفته می شود) با تعجب گفت: رزّ؟ رزّ چیست؟ شروع کردم با ایما و اشاره معنای «رزّ» را برایش توضیح دهم ولی نفهمید و برای آنکه خود را راحت کند گفت ما رزّ نداریم!

 

به نزد مادر آمدم و جریان را به او گفتم. ایشان خندید و گفت: باید بگویی «تمن» نه «رز». سپس ایشان خودش رفت و «تمن» خرید.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 34


 

مقاله حاضر با تلاش های دانشجوی محترم آقای محمد تقی زاده در مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمومنین امام علی علیه السلام به چاپ رسیده است.

 

چکیده

خانواده در دین اسلام اهمیت خاصی دارد، از این رو توصیه های متعددی در باره اهمیت، استحکام و نحوه تعامل اعضا ارائه کرده است تا خانواده ای مورد پسند در جامعه شکل بگیرد. بخشی از این ویژگی ها در احادیت امیر مؤمنان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام نقل شده است. پژوهش حاضر با کمک داده های کتابخانه ای و با گردآوری و تحلیل روایات منقول از آن حضرت، در پی تبیین مهم ترین شاخص های خانواده مطلوب از نگاه امام علی علیه السلام است که در سه حوزه اعتقاد، اخلاق و رفتار سامان یافته است. یافته های پژوهش نشان می دهد، از نگاه حضرت علی علیه السلام ایمان به خدا و برقرار ساختن روحیه الهی و رشد شخصیت معنوی اعضای خانواده بخشی از شاخص های اعتقادی خانواده مطلوب محسوب می شود. توکل، صبر و غیرت از شاخص های اخلاقی و حسن رفتار، همکاری، ساده زیستی، عفو و گذشت از مهم ترین شاخص های رفتاری خانواده مطلوب به شمار می آیند.

واژگان کلیدی: خانواده مطلوب، شاخص، امام علی علیه السلام

 

دریافت متن کامل مقاله «شاخص های خانواده مطلوب در نگاه امام علی علیه السلام»


وبلاگ ها مطالب مختلفی منتشر می کنند

برخی فقط به ذکر خاطرهات روزمره فرد می پردازند

برخی از جاهای مختلف مطالبی را نقل می کنند

برخی نیز اصول مشخصی برای انتشار مطلب ندارند

من در وبلاگ خود، هم مطالب و نتایج مطالعات خود را منتشر می کردم که کاملا تخصصی در حوزه مطالعات قرآنی و حدیثی بود و هم برخی از خاطرات زندگی شهیدان را به نقل از منابع مختلف نقل می کنم.

 

گاهی نکاتی از مسائل ی و اجتماعی روز، نقدی بر یک سخنرانی، کتاب، مروری بر یک حادثه، نظری در باره اندیشه ها و . نیاز است که منتشر شود، که بخش «سیاه مشق (یادداشت های کوتاه نویسنده)» به همین منظر ایجاد شده است تا نظر خود در باره برخی مسائل فوق بویژه مسائل ی روز را منتشر کنم. امیدوارم که مانند وبلاگ قبلی - که مطالبی در باره توبه حر علیه السلام، مذاکره با عمر بن سعد و . گفته بودم- مشمول «حذف وبلاگ» قرار نگیرد. (این هم ناگفته ای دارد شاید گفتنی هم شد).

 

برخی مطالب قبلی نیز در این مجموعه اضافه شدند و امیددارم که مورد استفاده قرار بگیرد. بی شک نظرات خوانندگان محترم راهگشا خواهد بود و موجب امتنان.

 


 

ما این انقلابى که کردیم و ملت ما کرد، این را به حسب آن طورى که از اول نداى او بلند شد و الان هم این ندا بلند است، این انقلاب براى اسلام بوده است نه براى کشور، نه براى ملت، نه براى به دست آوردن یک حکومت؛ براى اینکه اسلام را از شرّ ابرقدرتها و جنایتکارهاى خارجى و از شرّ سلیقه هاى کج داخلى و داخل اسلامى نجات بدهد.

این  انگیزه، انگیزه اى است که اگر در جوانهاى ما ملاحظه بفرمایید، در عموم ملت ملاحظه بفرمایید، البته استثنا دارد، در همه جا استثنا هست، در زمان رسول الله هم استثنا بود، همیشه این استثناها هست، اما وقتى که وجهه عمومى مردم را در این حرکتهایى که دارند، در این شور و شوقى که دارند و رو به مرگ مى روند با شور و شوق، از هر کدام بپرسید که تو چرا دارى مى روى به جبهه، مى گوید: براى خدا، براى اسلام، براى خدا، براى امر خداست. اما اگر فرض کنید که از یک سرباز روسى بپرسند که تو براى جبهه مى روى چه بکنى؟ او مى گوید: مى خواهم این کشور را به دست بیاورم، مى خواهم قدرت خودم را توسعه بدهم.

 

. رفتن یک انسان کامل، شهادت یک انسان کامل در نظر اولیاى خدا جمیل است، نه براى اینکه جنگ کرده و کشته شده، براى اینکه جنگ براى خدا بوده است، قیام براى خدا بوده است. . از باب این است که این انگیزه براى اسلام است.

 

وقتى انگیزه براى اسلام شد، دیگر لذت دارد نه غم، و هر چه طرف این انگیزه پیش برویم و این مطلب روحى را بر خودمان تزریق کنیم و با مجاهدت پیش برویم، این اسباب این مى شود که هیچ تلخى، ما در دنیا نبینیم مگر آن چیزى که مخالف اسلام است. آنى که مخالف اسلام است براى ما تلخ باشد و آن چیزى که براى اسلام است براى ما شیرین باشد.

 

منبع: صحیفه امام، ج 20، ص: 203 - 205


 

بسم الله الرحمن الرحیم

بیست و دو بهمن سرآغاز پیروزى ملت ایران بر مستکبران و غارتگران، 22 بهمن سرآغاز برچیده شدن دستگاه ستمگرى طاغوتیان، و 22 بهمن سرآغاز حکومت الله بر جهان، 22 بهمن سرآغاز برافراشته شدن پرچم عدالت اسلامى و بیدارى مستضعفان، بر کشور و ملت بزرگ ایران و بر جمیع مسلمانان و مستضعفان و محرومان مبارک باد.

روح الله ال الخمینى

 

منبع: صحیفه امام، ج 17، ص: 298


 

این انقلاب با انقلابهاى سایر کشورها و انقلابهایى که در دنیا اتفاق افتاده است، فرق دارد. انقلابهایى که در دنیا تا کنون اتفاق افتاده است، قدرت را از دست یک قدرتمند، یک جابر، به دست یک جابر دیگرى که یا مثل این یا بالاتر از این است منتقل مى کردند.

 

شما مطالعه کنید در حال انقلابهایى که در دنیا پیدا شده است یا کودتاهایى که هر روز واقع مى شود و شده است، ببینید که آیا وضع آنجا چطور است؟ جز این است که با اغفال مردم یک انقلاب پیدا شده است و یک قدرتى را کنار گذاشته اند، یک قدرت مشابه او یا بدتر از او را سر کار آورده اند؟ هیچ در حال ملتها فرق حاصل نشده است یا حال ملتها بدتر شده است. این انقلاب فرانسه، آن انقلاب شوروى، مطالعه کنند اشخاص، ببینند که آیا قبل از این انقلابها چه بوده است و حالا چى هست و آیا به حال ملتها یک اثرى حاصل شده است؟ فکرى براى ملتهاشان کرده اند یا همه اش اعمال زور است و قدرت؟ انقلابى که در ایران واقع شد، قبل از انقلاب مهم که کوبنده بود، یک انقلابى در باطن مردم حاصل شد .

 

انقلاب درونى این ملت موجب شد که این انقلاب پیدا شد و همان انقلاب درونى آنها و شناخت آنها از اسلام و توجه آنها به خداى تبارک و تعالى موجب شد که در تمام این دوره اى که ما در آن هستیم، از اوّلى که قیام شد و بعد به انقلاب مبدل شد و بعد پیروز شد و تا الآن، روز به روز مى بینید که حضور ملت و تعهد ملت رو به افزایش است. این نه براى انقلاب است، براى انقلاب درونى است. انقلاب همه جا بوده است، بسیارى از جاها بوده است، این انقلاب درونى است که پیدا شد در این کشور و در این مملکت و نیست الّا به عنایات خداى تبارک و تعالى.

صحیفه امام، ج 19، ص: 478 و  479


 

در 22 بهمن ثابت شد که ملت یکپارچه [است‏] ملتى که مقصدشان یک مقصد الهى است، نه مقصدشان یک مقصد مادى صرفاً، و همه ‏شان با هم یکصدا هستند، یک مقصد هستند- نمى‏ توانند که بر این ملت غلبه کنند، و دیدند که ملت غلبه کرد بر همه آنها. و آن کسى را که آنها همه قدرتهاى خارجى- چه ابرقدرتها، چه وابستگان به ابرقدرتها- مى ‏خواستند او را نگاه دارند نتوانستند نگاه دارند.

 

وقتى دیدند ملت همه مى ‏گویند که ما رژیم فاسد طاغوتى را نمى ‏خواهیم، آنها تسلیم شدند و آن آدم را از اینجا بردند. و شما بیرونش کردید از اینجا. این یک درسى است براى ما در طول تاریخ که اگر ما بخواهیم مقاصد خودمان را، کشور خودمان را به آن طورى که مى ‏خواهیم برسانیم؛ یعنى به ثمر برسانیم نتیجه این همه خون و این همه علیل و این همه رزمنده، باید همه با هم باشیم. این یک درسى است که ما از 22 بهمن فرا گرفتیم.

 

و باید این درس را با تمام قوا دریابیم؛ و با تمام قوا حفظ کنیم این را. 22 بهمن باید سرمشق ما باشد در طول زندگى؛ و براى نسل هاى آینده که همه آنها 22 بهمن را، که غلبه ایمان بر کفر و اللَّه بر طاغوت و اسلام بر کفر بود، باید حفظ کنند و بزرگ بشمارند. بزرگ بشمارند روزى را که خداى تبارک و تعالى بر ملت ما منّت گذاشت و این ملت را یکپارچه کرد، و ملت را غلبه داد.

 

منبع: صحیفه امام، ج‏14، ص: 87


 

در واقع ، از وقتی چشمم به این مرد [= نواب صفوی] افتاد، دیدم با تمام احساسم مجذوب اویم و از ژرفای قلبم او را دوست میدارم. در این سفر، گروهی از فدائیان اسلام، نواب را همراهی می کردند که بیشترشان جوان بودند و کلاه پوستی های خاصی به سر داشتند و در میانشان، سه نفر هم معمم بودند.

 

مَدرَس  پر از جمعیت شد. نواب آنجا ایستاد و سخنرانی کرد؛ در باره اهدافش صحبت کرد و مردم را به شهادت طلبی در راه یاری اسلام و اعتلاء آن ترغیب نمود. سخنانش در روحم موج می زد و احساساتم را شعله ور می شاخت و مرا به سوی چشم اندازهای قدرت و عزت اسلام می کشاند.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 52 و 53


 

من آن زمان جزو طلاب مدرسه علمیه سلیمان خان بودم و چهارده سال داشتم. با وجود اشتیاق شدیدم به دیدن نواب [صفوی]، نتوانستم به مهدیه [برای دیدار با نواب که در آنجا اقامت گزیده بود] بروم؛ زیرا پدرم اجازه نمی داد.

 

در یکی از روزها، نواب تصمیم گرفت برای بازدید آن عده از طلاب مدرسه سلیمان خان که به دیدنش رفته بودند، از آن مدرسه دیدن کند. من از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم. نواب در چشم ما نماد قهرمانی و مقاومت اسلامی بود. وقتی خبر کشته شدن رزم آرا به دست خلیل طهماسبی- یکی از فدائیان اسلام - منتشر شد و می شنیدیم که آقای کاشانی این اقدام قهرمانانه را به طهماسبی تبریک گفته، احساس عزت و افتخار می کردیم. ما می دانستیم که نواب برای خود، یاران و تشکیلاتی دارد که دژخیمان و گردنکشان حکومت را به وحشت انداخته است.

 

در مدرسه حجره بزرگی بود که به آن «مَدرَس» می گفتند؛ آن را رُفت و روب و مرتب کردیم و برای آمدن این مهمان و همراهانش آماده ساختیم و در انتظار ساعت موعود ماندیم.

 

در ورودی مدرسه باز شد و عده ای مهمان وارد شدند. چشم من در میان آنان در جستجوی نواب بود که در ذهن خود از او تصویری تنومند و بلند قامت داشتم؛ اما به جای چنان مردی که در تخیلم بود، مردی لاغر و کوتاه قد را دیدم که عمامه ای سیاه بر سر داشت و چهره اش بشاش بود و هر که را می دید، با گشاده رویی برخورد می کرد و به او سلام می داد. اگر هم به یک نفر «سیّد» بر می خورد، می گفت: پسر عمو! سلام علیکم. با خود گفتم: عجب! نواب صفوی که رژیم شاه را گیج و حیران کرده، این است؟!

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 52


 

. همچنین برادران عرب در زندان، گونه ای شعر عامیانه را که «ابوذیه» می نامیدند می خواندند

در میانشان جوانی روشنفکر و با سواد، با لقب «آل ناصر الکعبی» بود. من با او خیلی به عربی صحبت می کردم. به او مقداری قواعد زبان عربی می آموختم؛ زیرا با آنکه عرب بود قواعد زبان را نمی دانست. همچنین از من خواست زبان ترکی را به او بیاموزم. من هم از او قدری زبان انگلیسی آموختم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 41


 

نقل است که روزی یکی از اهل حال، در جمع اصحاب خود نشسته، آرزوی خویش را با ایشان در میان می گذاشت. می گفت: اگر خدای تعالی، مرا بین ورود به بهشت و خواندن دو رکعت نماز مخیر سازد، دو رکعت نماز را بر ورود به بهشت ترجیح می دهم. چون علت را از وی پرسیدند، گفت: زیرا در ورود به بهشت به حظّ خود و در دو رکعت نماز، به حق قادرِ بی نیاز مشغولم. این کجا و آن کجا.؟

 

منبع: کشکول شیخ بهایی ص 27 و 28


 

بیشتر کتاب شبهات حول الاسلام (شبهه هایی پیرامون اسلام) نوشته محمد قطب را ترجمه کرم؛ بعدا مطلع شدم این کتاب را پیش از من دوبار ترجمه کرده اند؛ لذا آن را رها کردم. کتاب المستقبل لهذا الدین (آینده در قلمرو اسلام) نوشته سید قطب را هم ترجمه کردم. این کتاب در ذهن من مطالب بسیاری را برای اندیشه و تحقیق برانگیخت که آنها را به کتاب افزودم. این افزوده ها ساواک را بیشتر تحریک می کرد. کتاب الاسلام و مشکلات الحضاره (اسلام و مشکلات تمدن) نوشته سید قطب را نیز با مقدمه ای مهم ترجمه کردم. 

 

از جمله ترجمه های دیگرم از عربی به فارسی، بخش نخست تفسیر فی ظلال القرآن (در سایه سار قرآن) - چاپ ششم - بود. احمد آرام تمام چاپ اول کتاب را ترجمه کرده بود، ولی مرحوم قطب در چاپ ششم مطالب زیادی به کتاب افزوده بود. یکی از آقایان به من پیشنهاد کرد در ازای دریافت 2500 تومان ترجمه کنم. وضع مالی من هم در دهه 50 سخت بود؛ لذا این پیشنهاد را پذیرفتم. من به شدت تحت تاثیر این کتاب بودم و آن را با تمام احساسات و عواطف خود ترجمه کردم. همچنین در جهت تلاش برای ارائه نظریه امامت به جامعه در چهارچوب درست و اصیل اسلامی آن، کتاب صلح امام حسن تالیف شیخ راضی آل یاسین را ترجمه کردم. کما اینکه کتاب های دیگری نیز ترجمه نمودم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 38


 

یک بار هم در خیابان های بغداد می گشتم و راه را گم کردم. از رهگذری سراغ شارع الرشید (خیابان الرشید) را گرفتم. چون اگر به آنجا می رسیدم دیگر می دانستم چگونه به کاظمین برگردم. از لهجه ام فهمید ایرانی ام به فارسی گفت: شارع الرشید را می خواهی؟!

 

 منبع:«خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 35


 

در یک مصاحبه‌ ای با مقام معظم رهبری به مناسبت انتخابات مجلس در دوره های قدیم از ایشان می‌پرسند به چه کسی رأی بدهیم؟ ایشان می‌ گویند به کسی رأی بدهید که بتوانید قصد قربت کنید! از کسی حمایت کنید که بتوانید در این کارتان قصد قربت داشته باشید؛ بگویید خدایا برای تو دارم این کار را می‌ کنم. 

 

منبع: سایت آیت الله مصباح یزدی (دامت برکاته)


 

در شانزده سال که با نخستین زندانی شدنم آغاز شد و با بیرون آمدن از تبعیدگاه در جریان انقلاب اسلامی پایان یافت، ون به صورت گسترده ای بازداشت شدند. تعداد ون بازداشتی در این مدت - به نسبت - از تعداد بازداشتی های هر یک از گروه های یِ دانشگاهی یا بازاری بیشتر بود. حتی گاهی تعداد آنها از تعداد بازداشتی های ی کل گروه ها بیشتر می شد.

 

همچنین مجموع زمانی که در سال های یاد شده در زندان گذراندم، کمی بیش از دو سال می شود. اما این زمان را چندین برابر باید حساب کرد، زیرا در اغلب این موارد، من در سلول بودم و هیچگاه در بندهای عمومی نبودم.

 

سلول در مقایسه با بند عمومی، مثل زندان در مقایسه با بیرون زندان است. انسان در سلول روز شماری می کند تا بلکه به بند عمومی منتقل شود؛ گویی دارد به سمت آزادی از زندان می رود ولی من هرگز روی بند عمومی را ندیدم. با توجه به مطالبی که از دوستانم راجع به بند عمومی می شنیدم - که در آنجا فرصتی برای آموزش دادن و آموزش گرفتن بین خودشان و معاشرت با هم و انجام برخی ورزش ها دارند که من غالبا از آن چیزها محروم بودم - خیلی اشتیاق دیدن آنجا را داشتم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 82


 

تمداران [ِسکولار] دنبال این هستند که رقیب را بگذارند کنار، خودشان بروند سر کار. [می‌گویند:] مگر شما بدتان می‌آید که یک وقت فلان گروه در انتخابات ببازد و شما برنده بشوید؟ طبق این دیدگاه، مبارزات ی برای همین است که رقیب را آدم بگذارد کنار، و خودش قدرت را در دست بگیرد. حالا قدرت خوب باشد یا بد؛ فرقی نمی‌کند! بالاخره ت یعنی این.

 

از این دید که نگاه بکنیم باید بنشینیم فکر بکنیم که چکار کنیم در این انتخابات نسبتا برنده بشویم. حالا هر اندازه‌ای که می‌شود. اگر سیصد نفر نشد، صد نفر، نشد، پنجاه نفر. اگر ما دنبال این هستیم باید بگردیم دنبال تاکتیک‌ها و دیگر گفتمان را بگذاریم کنار. دیگر شوخی نکنیم که: «ما اهل گفتمانیم و این حرفها»! بلکه بگوییم: دنبال این هستیم که در انتخابات برنده بشویم؛ چه کنیم بیشتر ببریم، حالا هرچه می‌خواهد بشود! این یعنی باز ما هم به یک معنا ت منهای دین را قبول کرده ایم، یعنی دین به کنار؛ ما در ت می‌خواهیم برنده بشویم. آیا هدف این است یا چیز دیگری است؟

.

آیا مسأله این است که در انتخابات برنده بشویم؛ حالا با هر عنوانی؟ مثلا به این عنوان که آدم‌های خوب بیایند، ولی بالاخره ما برنده بشویم. آیا هدف این است؟

یا نه ما یک درد دیگری داریم. مسأله این است که معتقدیم همه‌ی این زندگی با همه‌ی این عرض و طول و عمق و تشریفات و ارزش‌هایش فقط یک بازی و سرگرمی است؛ أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ (حدید،۲۰)  وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ (انعام، ۳۲) مگر اینکه مقدمه و ابزار باشد برای یک هدف اعلا. آن هدف اعلی چیست؟ رضای خدا. رضای خدا یک هدفی فراتر از پیروزی در انتخابات است؛ ولو از راه شهادت باشد!

 

بله؛ باید بگردیم ببینیم راه رسیدن به رضای خدا چه چیزی را اقتضاء می‌کند و در هر زمانی از چه ابزارهایی استفاده کنیم؛ اما هدف را گم نکنیم! وسط کار – مثل خیلی‌ها که وسط کار ماندند – ما یادمان نرود دنبال چی می‌گشتیم؟

 

منبع: سایت آیت الله مصباح یزدی(دامت برکاته)


 

تشکیلات دیگر، گروه یازده نفره بود. این یازده نفر عبات بودند از: من، . ، آقای مصباح یزدی (که کاتب این جلسات بود) .

آقای مصباح یزدی صورت جلسات را در یک دفتر به زبان رمزی - که خود آن را اختراع کرده بود و به خطوط علوم غریبه شباهت داشت - می نوشت؛ و برای این که بیشتر رد گم کند، در آغاز دفتر نوشته بود: «کتابی در زمینه علوم غریبه یافتم و آن را رونویسی کردم»؛ شاید آن نوشته ها الان نیز موجود باشد

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 80

 

نکته: نظری از آیت الله مصباح یزدی در باره انتخابات را فردا منتشر می کنم ان شاء الله


 

شهید مطهری هجده سال از من بزرگ تر بود، یعنی یک نسل از من مسن تر بود، با این همه، با هم دوستیِ فوق العاده داشتیم. ایشان همواره می کوشید از جایگاه اجتماعی من حمات کند و در سخنرانی ها و مجالسِ خود از من یاد می کرد.

 

 منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 59


 

بار خدایا صدایم را در برابر پدر و مادرم، آهسته و سخنم را خوشایند و خویم را نرم نما، و دلم را بر آنها مهربان کن، و مرا به ایشان سازگار و بر آنان مهربان گردان.

بار خدایا آنان را به پرورش من جزا ده و در گرامى داشتنم پاداش ده، و بر  آنچه در کودکى از من محافظت نموده ‏اند براى آنها نگاهدار (و پاداش رنجشان را عطاء فرما).

 

اللَّهُمَّ خَفِّضْ لَهُمَا صَوْتِی، وَ أَطِبْ لَهُمَا کَلَامِی، وَ أَلِنْ لَهُمَا عَرِیکَتِی، وَ اعْطِفْ عَلَیْهِمَا قَلْبِی، وَ صَیِّرْنِی بِهِمَا رَفِیقاً، وَ عَلَیْهِمَا شَفِیقاً. اللَّهُمَّ اشْکُرْ لَهُمَا تَرْبِیَتِی، وَ أَثِبْهُمَا عَلَى تَکْرِمَتِی، وَ احْفَظْ لَهُمَا مَا حَفِظَاهُ مِنِّی فِی صِغَرِی.

 

بخشی از دعای 24 صحیفه سجادیه


 

[روز تاسوعا که دستگیر شدم] مرا به پاسگاه پلییس بردند و این نخستین تجربه من از دستگاه تحقیقات پلیسی بود. تا پیش از آن روز، من درون پاسگاه پلیس را اصلا ندیده بودم. مرا نزد افسر جوانی با درجه ستوانی بردند. او با لحنی تند و با رگ های گردنِ برآمده، به سرزنش و توبیخ من پرداخت. با آرامش به او پاسخ دادم: تو کاری بیش از اعدام من نمی توانی انجام دهی. صلاحیت اعدام مرا هم نداری. آنچه در قدرت و اختیارات تو است، کمتر از اعدام کردن است؛ پس هر کاری می خواهی بکن؛ من آماده ام؛ زیرا وقتی از خانه خارج شدم، خود را برای مرگ آماده کرده ام؛ لذا خودت را خسته نکن!

 

آن افسر انتظار چنین پاسخی را نداشت؛ لذا متعجب و بهت زده شد. خشم و خروشش فرو نشست، لحن خود را تغییر داد و چند بار تکرار کرد: به شما چه بگویم؟ بعد مدتی خاموش ماند و سپس گفت: شما پد ر و مادر و همسر دارید؟ گفتم: پدر و مادر دارم، اما متاهل نیستم. با تحیر حرفش را تکرار کرد: من با شما چه بکنم؟ به او گفتم: من مامورم و شما هم مامورید؛ بنابراین شما وظیفه خودت را انجام بده و من هم به وظیفه خود عمل می کنم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 87 و 88

 

نکته: با خواندن جمله آخر، آخرین آیه سوره کافرون به خاطرم خطور کردکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به کفار می فرماید:  لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ ؛ دین شما براى خودتان و دین من براى خودم.


 

مجلس بزرگی در «مسجد مصلی» دعوت شدم، تا نزدیک مغرب فرصت سخنرانی فراهم نشد، زیرا مقرر بود که سخنران دیگری پیش از من به منبر برود. این سخنران به شکل غیر معمول سخنان خود را طول داد. من نگران بودم که این فرصت گران بها از دست برود. اما او بیست دقیقه پیش از نماز مغرب، وعظ خود را خاتمه داد و من منبر رفتم.

 

در این اجتماع انبوه، تمام آنچه در سینه داشتم، بیرون ریختم و همه  چیز را گفتم. سخن را با بیان نقشه بیگانگان برای جدایی دین از زندگی آغاز کردم و با شرح توطئه رژیم شاه علیه اسلام و مسلمین و علمای دین ادامه دادم؛ بعد هم با توصیف ماجرای فیضیه، آن را به پایان رساندم.

 

حوادث روز دوم فروردین را که شرح دادم مردم به گریه افتادند و شور عظیمی بر مجلس حاکم شد. سپس طبق معمول منبر را با ذکر مصیبت حسین بن علی علیه السلام پایان بردم. اما گریستن مردم بر امام حسین ، از گریه آنها بر ذکر مصیبت فیضیه بیشتر نبود.

تا روز تاسوعا که دستگیر شدم، این قبیل سخنرانی ها را ادامه دادم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 87


 

غروب آن روز به منزل یکی از مومنین برای افطار دعوت شده بودم، بعد از افطار به اتاق خود در مسجد باز گشتم تا برای سخنرانی آن شب آماده شوم. دیدم مرا کسی پشت در صدا می زند، در را باز کردم، جوانی شیک و خوش لباس را دیدم، به من سلام کرد و گفت:

شما فلانی هستید؟

- بله

- رئیس پلیس شما را خواسته

- برای چه؟

- چیزی نیست . می خواهد با شما در مورد مسائلی حرف بزند.

- من معنای این احضار را می دانم، این کار به مصلحت شما نیست. من دعوت شده ام که امروز به منبر بروم. اگر مردم بدانند که من بازداشت هستم - بویژه با توجه به آنچه امروز در مسجد واقع شد - عاقبت بدی برای شما خواهد داشت.

اما آن جوان برایم توضیح داد که چاره ای جز ملاقات با رئیس پلیس نیست و من در این قضیه اختیاری ندارم.

 

از مسجد که خارج شدم، دیدم پلیس و ارتش آن را در محاصره گرفته اند؛ دانستم که رژیم در اتخاذ یک موضع بازدارنده، جدی است. ناگزیر همراه با آن جوان به نزد رئیس پلیس رفتم. مردی تنومند با درجه سرهنگی. در انتهای یک سالن مجلل - که با آنچه در بیرجند دیده بودم شباهتی نداشت و پشت میزی بزرگ تکیه زده بود.

وقتی وارد شدم، مشغول نوشتن چیزی بود، البته این معمولا یک ژست مصنوعی است که به وارد شونده القا کنند به او اهمیتی نمی دهند. بنابراین هدف از این کار، تضعیف روحیه وارد شونده است . به او سلام کردم . نه جواب سلام داد و نه سرش را بلند کرد. من نیز چاره ای ندیدم جز اینکه به همین شکل با او برخورد کنم. بدون این که از او اجازه بگیرم، روی شیک ترین مبل اتاق نشستم، سپس خود را مشغول چیزهایی کردم که کاملا  حاکی از بی توجهی به او بود.

 

افسر که نتوانست مرا دچار شکست روحی کند، سرش را بلند کرد و گفت:

- شما فلانی هستید؟

- بله

- چرا مردم را تحریک می کنی؟

- شمایید که مردم را تحریک می کنید!

- معتدل تر نشست؛ گویی انتظار چنین پاسخی را نداشت. گفت: چطور؟

- من مسائل دینی و احکام شرعی را برای مردم بیان می کنم. کجای این کار تحریک است؟ اما شما با این کارتان مردم را تحریک می کنید.

در خطوط چهره اش نشانه های آرامش پدیدار شد و گفت:

ما نمی خواهیم مردم را تحریک کنیم. شما در سخنانت به اصلاحات شاه اهانت کردی.

- اطلاعاتی که به شما رسیده ، دروغ است

لحن سرهنگ عوض شد. از مطالبی که در خلال سخنانش گفت، این بود: ما هم مانند شما مسلمانیم و آقای خمینی را دوست داریم!

شکی نیست که این حرف را راست نمی گفت ، بلکه قصد فریب و ظاهر سازی داشت.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 107 و 108

 

نکته: روایتی در مورد نحوه برخورد با افراد متکبر:

 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم: إِذَا رَأَیْتُمُ‏ الْمُتَوَاضِعِینَ‏ مِنْ أُمَّتِی فَتَوَاضَعُوا لَهُمْ وَ إِذَا رَأَیْتُمُ الْمُتَکَبِّرِینَ فَتَکَبَّرُوا عَلَیْهِم‏ (مجوعه ورام، ج1 ص 201)


هر گاه متواضعان را دیدید، برای آنان تواضع کنید و هر گاه متکبران را دیدید، در قبال آنان متکبرانه رفتار نمایید.
 


 

دیدار دکتر مرندی با رهبر معظم انقلاب و پیام امیدوار کننده معظم له برای مبارزه با بیماری ها، در کنار همه مطالبی که داشت، یک نکته جالب ضمنی نیز داشت: تصاویری از دفتر کار مقام معظم رهبری که در یک جمله خلاصه می شود: ساده زیستی عملی

قفسه کتاب ها، میز عسلی بدون شیشه و.

 

دفتر کار مقام معظم رهبری

 

دفتر کار مقام معظم رهبری

 

حدیث عشق در دفتر نگنجد

  


 

روز آزادی را فراموش نمی کنم، در عصرگاهِ یکی از آخرین روزهای ماه خرداد که بلندترین روزهای سال است، یکی از افسران زندان آمد و خبر آزادی را به ما داد. هر یک از ما وسایل اندک خود را جمع کردیم و در اتاقهمایمان به انتظار نشستیم؛ بعد ما را در راهرویی که بین اتاق ها امتداد یافته بود، جمع کردند و سپس درِ زندان را گشودند و گفتند بروید!

 

به همین صورت و بدون ثبت کردن اسامی یا پر کردن فرم هایی که هنگام آزادی از زندان معمول است. با همدیگر خداحافظی کردیم. من به سوی خیابان رفتم و آن مسیر را با گام هایی تند به سوی منزلمان، که خیلی از پادگان دور نبود طی کردم.

 

در حالی که عازم خانه بودم، احساس خاصی به من مستولی شده بود که آمیزه ای بود از شوق و بیم و شرم. شرمگین بودم از این که محاسنم را تراشیده بودند، و بیم هم از این داشتم که والدینم شاید بگویند: چرا در مسائلی دخالت کردی که به زندان بیفتی؟

 

وقتی به خانه رسیدم، خانواده به گرم ترین وجهی از من استقبال کردند، از دیدن من، خوشحالی کردند. وقتی برای صرف چای نشستم، نخستین حرفی که مادرم (رحمة الله علیها) به من زد، این بود:

«من به پسری مانند تو افتخار می کنم که چنین کاری را در راه خدا انجام می دهد».

 

نفسی به راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم. این سخن مادرم در فعالیت هایی که من در این راه داشتم، تاثیری بسزا داشت.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 95 و 96


 

سه روز پس از بازداشت، یکی از افسران زندان آمد و گفت: فردا آزاد می شوید. از این خبر تعجب کردم و به خودم گفتم: شاید یکی از دوستان نزد فردی که با رژیم مرتبط است، برای آزادی من وساطت کرده است. در حالی که به این موضوع فکر می کردم، به قرآن تفال زدم و این آیه کریمه آمد: «فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ» [یس: 50؛ آنگاه نه توانایى وصیتى دارند و نه مى‏ توانند به سوى کسان خود برگردند].

روز بعد و روزهای بعد فرا رسید ولی من آزاد نشدم.

 

ایام این زندان گرچه به درازا نکشید؛ اما فوق العاده وحشتناک بود؛ زیرا این نخستین تجربه من بود؛ وانگهی این ایام با روزهایی هم زمانی داشت که کشور در یک گیرودار عظیم و کشمکش خونین به سر می برد. نهضت اسلامی و مبلغان مسلمان را از هر سو خطراتی احاطه کرده بود. رژیم بی رحمانه می تاخت و می کوبید.

خداوند خواست که پس از سختی و تنگی، گشایشی فراهم آید. ایام زندان، هشت نُه روزی به درازا کشید و پس از آن من و سایر بازداشتی های آنجا آزاد شدیم

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 95


 

متوکل مریض شد، نذر کرد که اگرشفا یابد مال زیادی (مال کثیر) در راه خدا بدهد. وقتی خوب شد، از علما پرسید که اندازه مال زیاد و کثیر چیست؟ علما نظرات مختلفی گفتند و به نظر یکسانی نرسیدند.

مسئله را از امام دهم شیعیان حضرت ابوالحسن علی بن محمد الهادی پرسیدند، حضرت فرمودند: متوکل باید هشتاد درهم صدقه بدهد.

علت این جواب را پرسیدند که حضرت فرمودند:

 

خداوند در قرآن می فرماید: لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ (توبه: 25) قطعا خداوند شما را در مواضع بسیارى یارى کرده است و [نیز] در روز حنین (یاری کرده است).تعداد مواطنی که خداوند پیامبر را یاری کرد هشتاد موطن بود.

 

وَ کَانَ الْمُتَوَکِّلُ‏ نَذَرَ أَنْ یَتَصَدَّقَ بِمَالٍ کَثِیرٍ إِنْ عَافَاهُ اللَّهُ مِنْ عِلَّتِهِ فَلَمَّا عُوفِیَ سَأَلَ الْعُلَمَاءَ عَنْ حَدِّ الْمَالِ الْکَثِیرِ فَاخْتَلَفُوا وَ لَمْ یُصِیبُوا الْمَعْنَى فَسَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ ع یَتَصَدَّقُ بِثَمَانِینَ دِرْهَماً فَسَأَلَ عَنْ عِلَّةِ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ قَالَ لِنَبِیِّهِ ص- لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَةٍ فَعَدَدْنَا مَوَاطِنَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَبَلَغَتْ ثَمَانِین‏

(تحف العقول، ابن شعبه حرانی، ص 481)

 

همچنین در باره پاسخ های قرآنی امام هادی علیه السلام بخوانید:

 

مگر پیامبر به علم دیگران محتاج است؟

 


 

این روزها تقریبا در هر جمعی سخن از ویروس کرونا است. برخی مخلصانه برای مقابله با ویروس، هر کاری از دستشان برآید انجام می دهند، عده ای راه های درمان و پیشگیری پزشکی اعلام می کنند و بی شک عده ای نیز به دنبال سود شخصی خود با احتکار و گران فروشی هستند.

ان شاء الله از این مرحله نیز با موفقیت عبور خواهیم کرد.

 

اما برداشت شخصی:

عموم مردم به شدت به دنبال پیشگیری هستند و حتی دست دادن را نیز محدود کردند. حتی در برخی مساجد  - که عرفا بعد از نماز با هم دست می دادند - این کار صورت نمی گیرد. حتی افراد سالم نیز برای رعایت سلامت جسمانی و آسیب احتمالی با همدیگر دست نمی دهند.

 

ای کاش برای بیماری های روانی نیز این چنین حساس بودیم. از جمله در مورد دست دادن با نامحرم نیز - که اسلام محدود کرده است - بیشتر دقت کنیم شاید برای مقابله با بیماری های روانی و روحی نظیر فروپاشی خانواده ها و دلسردی از زندگی مشترک و برای هر دو طرف مفید باشد. 

آیا دستورات ائمه علیهم السلام در مورد احکام اسلامی به اندازه دستورات پزشکان شایسته بررسی نیستند؟

 

احکام مربوط به ارتباط با نامحرم و بررسی تخصصی دست دادن با نامحرم را می توانید مطالعه کنید.

 

کتاب «خاطرات سفیر» به قلم دکتر نیلوفر شادمهری برخی خاطرات دوران دانشجویی نویسنده را از دست دادن با نامحرمان در فرانسه آورده است که مطالعه آن خالی از لطف نیست.

 


 

تا ظهر عاشورا در پاسگاه پلیس ماندم. نمی دانستم که بیرون بازداشتگاه چه می گذرد. بعدا مطلع شدم که اوضاع در سراسر ایران آبستن حوادث بزرگی است. چنان که بعدا آیت الله تهامی - که شخصیت برجسته ای در میان علمای بیرجند و فقیه و ادیب و خطیب شجاع بود - برایم تعریف کرد، در همان بیرجند نیز هنگام دستگیری من اوضاع انفجار آمیز بوده. آقای تهامی به من گفت: مردم آماده شده بودند برای آزاد کردن شما از بازداشتگاه، پاسگاه پلیس را محاصره کنند و با پلیس درگیر شوند. هیئت های عزاداری نیز برای این امر به من مراجعه می کردند.

 

ظاهرا مقامات هم متوجه این مطلب شده بودند و ترسیده بودند آن قیام های خروشان مردمی که در تهران و دیگر شهرهای ایران اتفاق افتاده، در بیرجند هم اتفاق بیفتد؛ برای همین در شورای تامین شهر، جلسه فوق العاده ای تشکیل داده بودند، این شورا صلاحیت صدور حکم تبعید را داشت، لذا حکمی مبنی بر تبعید من به مشهد (شهر خودم!) صادر کرد.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 88

 

 


 

 وقتی از زندان خارج شدم، شنیدم برخی ون جوان که در بازداشتگاه های مختلف بودند، چند روز پیش از من آزاد شده اند و ساواک آنها را برای ملاقات با امام خمینی، به محل اقامت اجباری ایشان در محل قیطریه تهران برده است. ساواک می خواست بدین وسیله مقداری از خشم این ون را کاهش دهد.

 

شور و شوق دلم را فرا گرفت و گفتم من هم به خدا توکل کنم و به محل اقامت امام بروم؛ شاید به من هم اجازه ملاقات بدهند. آدرس را به دست آوردم و به قیطریه رفتم. قیطریه در آن زمان منطقه ای خالی از ساختمان بود و تک و توک خانه هایی در آن دیده می شد. البته در حال حاضر مسی و پر جمعیت شده است. من به خانه امام نزدیک شدم.

نگهبانان تمام اطراف خانه را گرفته بودند. به یکی از آنها گفتم: من تازه از زندان آمده ام و می خواهم مانند سایر زندانیان با آقا ملاقات کنم. آنها با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کردند. برخی گفتند: این مرد، مرد ساده ای است که سختی راه را تحمل کرده و به اینجا آمده؛ پس به او اجازه دهیم. برخی دیگر مخالفت کردند. بالاخره توافق کردند که به من اجازه دهند فقط برای چند دقیقه وارد شوم.

 

در زدم. حاج آقا مصطفی - فرزند امام - در را باز کرد و از دیدن من دچار شگفتی شد.

ازمن پرسید: کِی آزاد شدید؟

گفتم: دو روز پیش.

 

وارد یکی از اتاق ها شدم و آقا را در برابر خود یافتم. احساساتی که در دلم محبوس مانده بود غلیان کرد. عواطفم در برابر امام سرازیر شد. برای آقا وضع امت و دوستان را در غیاب ایشان بیان کردم و اظهار داشتم که موسم رمضان امسال بدون بازده به هدر رفت و لذا باید از هم اکنون برای موسم محرم برنامه ریزی کنیم. چند دقیقه بعد از منزل ایشان خارج شدم.

  

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 132 و 133


 

همراه من یک قرآن، تسبیح، دفترچه کوچک تلفن و دفتر «سفینه غزل» بود، به اضافه کتاب تذکرة المتقین که حاوی مجموعه رسائل و اذکار عده ای از علما و فقهای بزرگ است و همگی پیرامون عرفان شرعی است. این کتاب را آقا سید کمال شیرازی در کرمان به من داده بود و در زاهدان انیس من بود. همچنین چهار تومان و دو قران در جیب داشتم. چون در زاهدان که بودم همه پول من پنج تومان بود که با هشت قران آن وقتی در ساواک زاهدان بودم، نان و تخم مرغ خریده بودم.

 

مرا به سلولی بردند. این سلول، مربعی دو متر در دو متر بود. نیمی از آن کمی بلند تر بود که به عنوان سکویی برای نشستن و خوابیدن در نظر گرفته بودند. روی آن هم تشکی پر شده از کاه قرار داشت. دو پتو به من دادند. من برای نخستین بار در چنین اتاقک کوچکی بازداشت می شدم. مدتی متحیر نشستم. دور و برم را نگاه کردم، دیدم در سقف، روزنه کوچکی هست که نگهبان برای مراقبت از زندانی جلوی آن رفت و آمد می کند و به آن سر می زند. همچنین در بالای در، روزنه کوچکی دیدم که پوششی روی آن کشیده بودند. در گوشه ای دیگر، چراغ کم نوری سوسو می زد که بیش از پانزده وات روشنی نداشت.

 

دقایقی پس از آن که مرا در سلول انداختند، در سلول باز شد و یک نظامی وارد شد، بعدا فهمیدم که نامش «استوار زمانی» است. پنج مامور دیگر هم با همین درجه به طور نوبتی نگهبانی زندان را انجام می دادند. دو تن از آنها میان زندانیان خیلی معروف بودند؛ یکی همین «استوار زمانی»  بود و دیگری رئیس این گروه، یعنی «استوار ساقی» بود که بعدا در باره او صحبت خواهم کرد.

استوار زمانی وارد شد و گفت: با خودت چه داری؟

گفم: می توانی بگردی.

 

او شروع کرد به بازرسی و گشتن. قرآن را بیرون آورد و گفت: این قرآن است؛ اشکالی ندارد، می توانی آن را نگه داری. ظاهرا وقتی مبلغ پول ناچیز را در جیب من دید، متاثر شد و دلش سوخت. بعد راجع به کتاب تذکرة المتقین پرسید و گفت: این کتاب دعاست؟ می خواست از من پاسخ مثبت بشود تا کتاب را هم پیش من بگذارد. اما به او گفتم: این کتابی در زمینه عرفان است و. سخنم را قطع کرد و گفت: بله، کتاب دعاست، کتاب دعا است؛ اشکالی ندارد، می تواند پیش شما بماند! این برخورد به روشنی نشان می داد که این مرد قصد کمک به من دارد. او به جز دفترچه تلفن که در جیبم بود، چیز دیگری از من نگرفت. رفت و من تنها ماندم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 119 و 120


با تبریک ولادت باسعادت امام متقیان امیر مومنان علی بن ابیطالب علیه السلام، مطلبی از از پایان نامه نویسنده در باره معرفی اصحاب امام علی علیه السلام در عصر کنونی منتشر می گردد.

 

سید رضی در نهج البلاغه نقل کرده است که پس از پیروزی امام علی علیه السلام در جنگ جمل به یکى از یارانش فرمودند: گروه هایى در لشکر ما حضور داشتند که هم  اکنون در صلب پدران و رحم مادران اند. کسانى که زمان های آینده، آن ها را آشکار می سازد و ایمان به وسیله آن ها قوى و نیرومند می شود (1):

«وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِی فُلَاناً کَانَ شَاهِدَنَا لِیرَى مَا نَصَرَکَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِکَ فَقَالَ لَهُ علیه السلام: أَ هَوَى أَخِیکَ  مَعَنَا فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِی عَسْکَرِنَا هَذَا أَقْوَامٌ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَیرْعَفُ بِهِمُ اَّمَانُ وَ یقْوَى بِهِمُ الْإِیمَان»  (2) ؛

(یکى از یارانش گفت: دوست داشتم برادرم در این صحنه بود و مى دید چگونه خداوند تو را بر دشمنانت یارى داد. امام به او فرمود: آیا میل برادرت با ماست؟ گفت: آرى، فرمود: بى شک با ما حضور داشته، بلکه اقوامى با ما در این لشکر حضور داشتند که هم اکنون در صلب پدران و رحم زن ها هستند، آنان که زمان های آینده ظهورشان مى دهد و ایمان به وسیله آنان تقویت مى شود).

 

در کلمات قصار نهج البلاغه نیز محتوای مطلب فوق به گونه دیگری تأیید شده است: «الرَّاضِی بِفِعْلِ قَوْمٍ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ الرِّضَا بِه » (3)

(آن که به عمل قومى راضى است همانند آن است که با آن کار همراه آن قوم بوده؛ و بر هر وارد در باطل دو گناه است: گناه انجام باطل و گناه رضایت به آن ).

 

در روایت دیگری از حکم بن عیینة چنین نقل شده است: هنگامی که علی علیه السلام خوارج را در نبرد نهروان کشت، فردی برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! خوشا به حال ما که همراه شما در این مکان جنگ کردیم و خوارج را کشتیم؛ حضرت فرمود: قسم به آنکه دانه را شکافت و انسان را آفرید، در این مکان مردمی نیز حضور دارند که خداوند پدرانشان و اجدادشان را هنوز خلق نکرده است. آن مرد پرسید: چگونه مردمی که هنوز خلق نشده اند همراه ما بودند؟

امام فرمود: قومی در آخرامان خواهند آمد که با ما هم عقیده هستند و به ما ایمان دارند، بی شک آن ها همراه ما در این جنگ بودند (4).

همچنین در روایت دیگری از زید بن وهب نقل شده که می گوید: زمانی که از نهروان برگشتیم، علی علیه السلام فرمود: قومی در یمن همراه ما بودند. گفتیم: چگونه چنین چیزی ممکن است؟ فرمود: با دوست داشتن ما (5).

 

پی نوشت ها:

(1). مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، «پیام امام امیر المومنین علیه السلام»، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم: 1379 ش، ج 1، ص 497 و 498.

(2). نهج البلاغه، خطبه 12.

(3). مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، «بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام»، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم: 1403 ق ج 97، ص 96؛ نهج البلاغه، کلمات قصار 154.

(4). برقی، محمد بن احمد، «المحاسن»، تحقیق: سید جلال الدین حسینی، قم، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم: 1371 ش، ج 1، ص 262

(5). ابن ابی شیبة، عبدالله بن محمد، «المصنف»، تحقیق: سعید محمد اللحام؛ بیروت، دارالفکر، چاپ اول: 1409 ق، ج 8، ص 641 و ص 733 همچنین ر.ک. نسائی، احمد بن علی، «السنن الکبری»، تحقیق: عبد الغفار سلیمان بنداری و حسن سید کسروی، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول: 1411 ق، ج 5، ص 163

 


 

پس از مدتی ماشین ایستاد و من صدای «ایست» را شنیدم. فهمیدم که ما به یک پادگان نظامی رسیده ایم. یکی از ماموران همراه پیاده شد، برگه ای را به نگهبان داد، راه باز شد  و ما وارد شدیم. بعدا متوجه شدم که آنجا پادگان سلطنت آباد است.

 

جلوی مرکز نگهبانی، از ماشین پیاده شدیم. مرا بازرسی کردند، بعد افسر نگهبان مرا از ماموران همراه تحویل گرفت و آنها رفتند. مرا به اتاقی تمیز و بزرگ بردند که در آن دو تخت خواب و یک بخاری بود.

افسر از من پرسید: شام خورده ای؟ گفتتم : نه. برایم شام آورد. شام خوردم و نماز خواندم و پس از آن به خوابی عمیق و آرام فرو رفتم. چون تاریکی بیرون اتاق را احاطه کرده بود بیرون را نمی دیدم.

 

صبح بیدار شدم و فرایض را به جا آوردم. بعد یک نفر آمد و گفت: صبحانه می خواهی؟ من به علت مسافرت، روزه نبودم، گفتم: بله. یک فنجان بزرگ چای، با نان مخصوص ارتش - که معمولا با مقداری روغن و شکر و کمی کافور مخلوط بود و ضخامت هم داشت و بسیار خوشمزه بود - برای من آورد. کنار نان، کمی کره هم بود. من گرسنه بودم و همه اش را خوردم و لذت بردم!

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 114


 

صبح زود به مقر ساواک منتقل شدم و تا عصر در آنجا ماندم. طی این مدت از من بازجویی شد که چند ساعت طول کشید. تعجب کردم وقتی دیدم که بازپرس از دوستان کودکی من است و من در بازی های کودکانه او و بردارش شرکت می کردم! پدر و برخی برادرانش از  علما و سادات بودند.

 

عصر بود که مرا به فرودگاه آوردند و به همراه دو مامور در هواپیما نشاندند. هواپیما به مقصدی که برای من نامعلوم بود پرواز کرد، بعدا متوجه شدم عازم تهران هستیم.

این نخستین سفر من با هواپیما بود. پیش از آن سوار هواپیما نشده بودم و اتفاقا اولین سفر من پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز برای ماموریتی به زاهدان بود. امام راحل طی حکمی - که در صحیفه امام آمده - مرا به بلوچستان فرستادند. آقای راشد یزدی هم که در سال 1357 با من در ایرانشهر - از شهرهای بلوچستان - تبعید بود، در این سفر همراهم بود.

 

از تهران با هواپیما عازم کرمان شدیم  و روز همه پرسی برای نظام جمهوری اسلامی (ده فروردین 1358هـ.ش./ اول جمادی الاول 1399هـ. ق) در کرمان بودیم و از آنجا به زاهدان رفتیم. در فرودگاه تعدادی از مشایخ منطقه به استقبال ما آمدند. در آنجا به آنها گفتم: من این فرودگاه را در نخستین سفر هوایی زندگی ام ترک کرده ام و اکنون  نیز در نخستین سفرم پس از پیروزی انقلاب، به همین فرودگاه قدم می گذارم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 111 و 112

 


 

در این زندان، نوشتن یادداشت های روزانه را شروع کردم، اما تا پایان ادامه ندادم؛ چون به حالت خستگی و ددگی دچار شدم. در اثر آن، نوشتن را رها کردم. آخرین جمله ای که در این زندان نوشتم این بود: «در اینجا نوشتن را متوقف می کنم، چون چه فایده ای می تواند داشته باشد»؟!

 

امروز که به آن یادداشت ها مراجعه می کنم، از ادامه ندادن آنها تاسف می خورم؛ زیرا برخلاف آنچه گمان می کردم، بی فایده نبوده است.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 151


 

25 اسفند یادآور سالروز شهادت شهید مهدی باکری است، در آخرین جمله وصیت نامه وی آمده است:

خدایا مرا پاکیزه بپذیر

 

آخرین جمله سردار شهید سلیمانی نیز همان بود:

خداوندا مرا پاکیزه بپذیر

 

شهید باکری و سلیمانی

 

خاطره مقام معظم رهبری از شهید باکری و توصیف ویژگی های وی:

 

مرحوم شهید آقامهدی باکری را من از قبل از انقلاب می‌شناختم، ایشان دانشجوی دانشگاه تبریز بود، با یکی از دوستان ما که ایشان هم دانشجوی دانشگاه تبریز بود آمدند مشهد؛ اتّفاقاً تابستان بود و من در یکی از همین ییلاقات اطراف مشهد بودم؛ آمدند آنجا و دیدم این جوان را. اهل کار بودند، اهل مبارزه بودند، فهیم بودند؛ مسائل کشور را، موقعیّت کشور را میفهمیدند. لذا به‌مجرّد‌اینکه انقلاب شد و حوادث بعد از انقلاب پدید آمد، اینها صحنه را حفظ کردند؛ یعنی حضور کامل در صحنه پیدا کردند. (30/ 07/ 1396)

 


 

یک روز پسرم مصطفی را که دو ساله بود، به زندان آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده اند. به درِ زندان نگاه انداختم، دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می آید.

 

مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک به علت اینکه مدت طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت؛ لذا با چهره ای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من می نگریست! سپس زد زیر گریه. به شدت می گریست، نتوانستم او را آرام کنم. لذا دوباره او را به افسر دادم تا به همسر و بقیه - که اجازه دیدار با من را نداشتند - بازگرداند.

این امر به قدری مرا متاثر ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 151


 

  در همان نخستین روزهای زندان، ماه محرم سال 1387 قمری فرا رسید. قاسمی با من برای برپایی شعائر اسلامی در زندان همکاری می کرد، زندانیان را به برپایی نماز جماعت ترغیب می کرد. من امام جماعت نظامیان زندانی بودم و پس از نماز، برایشان سخنرانی و وعظ می کردم. قاسمی هم بعد از من روضه می خواند.

 

چند شبی وضع به همین منوال ادامه یافت. یک شب افسر مسئول زندان وارد شد و دید نظامیان زندانی پشت سر یک زندانی ی نماز می خوانند! انتظار داشت وقتی وارد زندان می شود، سربازان به حال آماده باش بایستند و به او سلام نظامی بدهند؛ اما همه رویشان به سوی قبله بود و هیچ کس به او اعتنایی نکرد! مشاهده این صحنه بر او گران آمد و خشمگین از زندان بیرون رفت.

 

وقتی نماز تمام شد یکی از مسئولان زندان نزد من آمد  گفت: شما اجازه ندارید نماز جماعت برپا کنید و برای نظامی ها حرف بزنید. این ممنوعیت به نفع من بود، زیرا همدلی نظامیان با من بیشتر شد. به آنها گفتم به جلساتتان هر شب ادامه دهید و طی آن صفحاتی از کتاب «آنجا که حق پیروز است» را بخوانید. این کتاب حاوی تحلیلی از انقلاب امام حسین علیه السلام و شرح حال شهدای کربلاست.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 150 و 151


 

به نیابت از همه مریض هایی که در سراسر جهان، این روزها درگیر بیماری هستند بخش هایی از دعای امام سجاد علیه السلام را از نظر می گذرانیم:

 

 بار خدایا، بر محمد و خاندانش درود بفرست و در دل من بیاراى آنچه را که تو خود براى من خواسته ‏اى و بر من آسان ساز آنچه را که تو خود بر سر من فرستاده ‏اى.

 

مرا از لوث گناهان پیشین پاک گردان و بدی هایى را که زین پیش مرتکب شده ‏ام از من بزداى و حلاوت عافیت را در من پدید آور و خنکى سلامت را به من بچشان

 

و اکنون که مرا شفا عنایت مى ‏کنى بهبود مرا با عفو خویش دمساز کن و برخاستن از بسترم را با اغماض و گذشت خویش توأم فرماى

 

و بیرون شدن از چنبر اندوهم را با رحمت خود قرین گردان و رهاییم را از این محنت با گشایش خویش همراه کن. تویى تو که به فضل خویش احسان مى‏ کنى و نعمتهاى بى ‏کران مى ‏بخشى. تویى تو بخشاینده کریم و صاحب جلال و بزرگوارى.

 

(بخشی از دعای 15 صحیفه سجادیه، با ترجمه آیتی)

 

اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَبِّبْ إِلَیَّ مَا رَضِیتَ لِی، وَ یَسِّرْ لِی مَا أَحْلَلْتَ بِی، وَ طَهِّرْنِی مِنْ دَنَسِ مَا أَسْلَفْتُ، وَ امْحُ عَنِّی شَرَّ مَا قَدَّمْتُ، وَ أَوْجِدْنِی حَلَاوَةَ الْعَافِیَةِ، وَ أَذِقْنِی بَرْدَ السَّلَامَةِ، وَ اجْعَلْ مَخْرَجِی عَنْ عِلَّتِی إِلَى عَفْوِکَ، وَ مُتَحَوَّلِی عَنْ صَرْعَتِی إِلَى تَجَاوُزِکَ، وَ خَلَاصِی مِنْ کَرْبِی إِلَى رَوْحِکَ، وَ سَلَامَتِی مِنْ هَذِهِ الشِّدَّةِ إِلَى فَرَجِکَ‏  إِنَّکَ الْمُتَفَضِّلُ بِالْإِحْسَانِ، الْمُتَطَوِّلُ بِالامْتِنَانِ، الْوَهَّابُ الْکَرِیمُ، ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ


 

ادامه از بخش قبلی

 

همسرم که دید این کار را کرده ام، تنها حرفی که زد این بود: چرا دو قطعه قالی را در اتاق من باقی گذاشتی؟

گفتم: این دو قالی به جای آن قالی هایی است که جزء جهیزیه خود آورده اید. گفت: نه، آنها را هم بفروش.

 

به حاجی صفاریان گفتم، آمد و این دو قالی را هم فروخت. بعد اتاق مهمان های همسرم  را با دو قطعه موکت فرش کردیم که در آن زمان در نظر ما بهتر از زیرانداز بود، سرانجام همسرم دو قطعه موکت را هم فروخت و تا به امروز در منزل ما فقط همان نُه قطعه زیرانداز یاد شده باقی است و به جز یک استثنا - که چون جالب است، شرح آن را خواهم گفت - در خانه ما دیگر مطلقا هیچ قالی ای وجود ندارد.

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 163


 

 خانه ما طبق معمولِ اغلب خانه های ایرانی، با قالی مفروش بود، اما دیدم این قالی ها هم جزء زواید است و لذا آنها را فروختم . تنها دو  قالی در اتاق  مهمان های همسرم باقی گذاشتم. به خود گفتم: این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است.

 

وقتی تصمیم به فروش قالی ها گرفتم، موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم. برادرها و دایی های او تاجر فرش بودند و می دانستم که آنها نمی گذارند من این کار را بکنم. یکی از برادران را که اکنون در مشهد است - حاجی صفاریان - دعوت کردم و به او گفتم: این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آنها چند زیرانداز بخر، زیرانداز در ایران ارزان قیمت و کم حجم است . او گفت: به چشم. رفت و زیراندازها را آورد، سه اتاق را فرش کرد و تعداد زیادی از آنها هم اضافه ماند. شاید زیراندازهایی که در سه اتاق پهن کردیم از نُه قطعه نمی کرد؛ تعداد چهارده پانزده قطعه آن باقی ماند.

 

به یکی از شاگردان - شهید کامیاب- گفتم: در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبه ها تقسیم کن. به هر طلبه بر حسب نیازش، یکی دو زیرانداز بده. او این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برداران موجود باشد.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 162 و 163


 

 آقای ربانی املشی که با من دوستیِ صمیمی داشت و دو سال هم مباحثه من در دروس حوزه علمیه قم بود در تابستان یکی از سالها به مشهد آمد. من در آن هنگام ساکن مشهد بودم و خانه داشتم؛ اما در آن تابستان خانه را چند هفته ترک کردم و در یک نقطه ییلاقی نزدیک شهر اقامت گزیدم.

 

زندگی در ییلاقات  مشهد ساده و کم خرج بود و طلاب علوم دینی می توانستند در تعطیلات تابستانی خود معمولا در خانه ها یا اتاق های آن ییلاقات با هزینه های پایین - که شاید ازهزینه زندگی در مشهد کمتر بود - اقامت کنند.

به آقای ربانی گفتم شما می توانید در خانه من اقامت کنید که در طی  هفته به جز دو روز خالی است. این دو روز را به جلساتی برای جوانانی که از نقاط مختلف ایران می آمدند، اختصاص داده بودم که از صبح تا ظهر، خانه از آنها پر می شد. کلید خانه را به او سپردم و رفتم.

 

چند روز بعد که مرا دید پس از تشکر گفت: گمان کردم خانه شما با اثاثیه است؛ نمی دانستم اثاث خانه را تخلیه کرده اید و به ییلاق برده اید. اگر این را می دانستم به هتل می رفتم. او با لحنی حاکی از رابطه صمیمی میان من و او، مفصلا از نواقص و کمبودهای اثاثیه خانه گلایه کرد. مطلب را دریافتم و به او گفتم: من از داخل خانه، جز چند پتو، تعداد کمی بشقاب و یک کاسه و چند قاشق چیزی برنداشتم.

 

با شگفتی و حیرت به من نگاه کرد و گفت: چه می گویید؟ گفتم: بله، اینها چیزهایی است که من دارم و اثاثیه ما همین است که اکنون در خانه می بینید. من بیش از این اثاثیه ای ندارم. چهره ایشان در هم رفت. سری تکان داد و با یک شگفتی آمیخته به تاسف از گلایه خویش، کلمه دلسوزانه ای گفت که همواره آن را به یاد می آورم.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 161 و 162


 

در توضیح و تفسیر دوران بعثت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در میان مورّخان اختلاف نظرهائى وجود دارد. هر یک از آنان براى تأیید عقیده خود در بیان چگونگى اجتماع و فرهنگ و قانون و علم و مذهب و اخلاق آن دوران به منابعى تکیه مى کند. البتّه، بازیگرى ذهنى تاریخ نگاران و تحلیل گران براى هیچ انسان  آگاهى پوشیده نیست. بنا بر این، از سه جهت نمى توان به نظرات آنان اطمینان پیدا کرد:

 

جهت یکم-  خود اوضاع اجتماعى و فرهنگى و قانونى و علمى و مذهبى و اخلاقى و دیگر شئون انسانى (فردى و اجتماعى) دوران مزبور، بقدرى ابهام انگیز و مختلف نقل مى  شود که نمى  توان با وضوح کامل در باره آن اوضاع یک نتیجه قطعى را بدست آورد.

 جهت دوم-  عبارتست از همان جریان دخالت روحیّات و گرایش هاى درونى و خصوصیّات ذهنى تاریخ نگار و تحلیل گر در بیان و توضیح و تفسیر سرگذشت تاریخى یک دوران.

 جهت سوم-  مشاهده عینى آن دوران براى ناقلان آثار وجود نداشته است. بلکه همه آنان تکیه به منبعى مى کنند که نمى تواند ارزش مشاهده داشته باشد.

 

لذا مى  توان گفت: اطمینان بخش ترین طرق براى درک چگونگى دوران بعثت از ابعاد مذکور در فوق بیانات ولى اللّه اعظم است که هم آن دوران را با همه خصوصیّاتش مشاهده فرموده و همه علل و شرایط جریانات آنرا با یقین روشن مى دانسته و هم داراى درون و ذهن و روحیّه اى پاک و ناب از آلودگى ها و غرض ورزى ها بوده است. باضافه امتیاز مخصوصى که امیر المؤمنین علیه السّلام در باره پیامبر شناسى داشته است. زیرا بدیهى است که هیچ کس پیامبر اسلام و رسالت و مختصّات و آثار رسالت آن بزرگوار را مانند امیر المؤمنین علیه السّلام نمى شناخت، و قطعى است که شناخت مختصّات رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و چگونگى تأثیر پذیرى جامعه آن دوران از آن حضرت، یکى از بهترین عوامل شناخت سر گذشت آن جامعه میباشد.

  اکنون مى پردازیم به بیان توصیفات امیر المؤمنین علیه السّلام در باره دورانى که پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم در آن، مبعوث به رسالت گشته است:

 

إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَى‏] بَعَثَ مُحَمَّداً ص نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِیناً عَلَى التَّنْزِیلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِکُمْ مَعْصُوبَة . (نهج البلاغه، خطبه 26)

  

 خداوند متعال محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را تبلیغ کننده بر عالمیان و امین براى ابلاغ قرآن و رسالت مبعوث نمود، در آن حال شما گروه عرب داراى بدترین دین و در بدترین جامعه زندگى مى کردید در میان سنگها و مارهاى ناشنوا سکنى داشتید، آبهاى تیره مى آشامیدید، و غذاى خشن مى خوردید و خونهاى یکدیگر را مى ریختید و از خویشاوندان خود قطع رابطه مى نمودید، بت ها در میان شما [براى پرستش ] نصب شده و گناهان و انحراف ها سخت شما را در بر گرفته و بخود بسته بودند.

 

ادامه مطلب را در منبع زیر مطالعه فرمایید: ترجمه  و تفسیر نهج  البلاغه علامه جعفری، ج 19   ، صفحه  33 - 35

 

 


در مطلب «توصیف درس آموز و قدردانی مقام معظم رهبری از همسر مقاوم خود» بخشی از رفتار همسر معظم له یادآوری گردید، ادامه این توصیف تقدیم می گردد:

 

من در باره زهد و پارسایی این بانوی صالحه، تصویرهای بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آنها خوب نیست. از جمله مواردی که می توانم بگویم این است  که هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده است، بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یادآور می شد و خود می رفت و می خرید.

 

هیچ وقت برای خود زیور آلات نخرید. مقداری زیور آلات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه برخی بستگان بود. همه آنها را فروخت و پول آنها را در راه خدا صرف کرد. او اینک حتی یک قطعه زر و زیور و حتی یک انگشتر معمولی هم ندارد.

به یاد دارم از جمله مواردی که زیور آلات خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه های خود، به خرید موارد سوختی  - که در آن زمان زغال بود - روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه می کردند و پولی در اختیار من می گذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم. معمولا زغال را از زغال فروشی می خریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند.

 

در آن سال، پولدارها به من مراجعه نکردند، بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولا در چنین ایامی برای گرفتن زغال در خانه علما را می زنند؛ اما آن سال این افراد از خانه من نا امید باز می گشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می ساخت.

 

همسرم که این حال را دید به من پیشنهاد کرد دستبندی را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود بفروشم. من مخالفت کردم ولی او اصرار ورزید، دستبند را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هرچه بیشتر بفروشم. معمولا زرگرها طلا را بر اساس وزن می خرند و دستمزد ساخت آن را حساب نمی کنند؛ اتفاقا یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت: من به اندازه همین پول روی آن می گذارم . لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 160 و 161پ

 

همچنین بخوانید: «توصیف درس آموز و قدردانی مقام معظم رهبری از همسر مقاوم خود»


 

هر کسی با نگاه خاصی به دنیای اطراف خود نگاه می کند که متناسب با علایق،سلایق، تخصص و . می باشد، پیام نوروزی مقام معظم رهبری  به نظر من برخی جملات امید آفرین و خیلی تاثیر گذار بودند، از جمله:

 

1. آزمونهای سال ۹۸، آزمونهای دشواری بود امّا غلبه بر دشواری‌ها و عبور از دشواری‌ها با روحیه، این خود موجب قدرتمند شدن یک ملّت است. یک ملّت با راحت‌طلبی و رفاه‌جوییِ محض نخواهد [توانست] به جایی برسد؛ مواجهه‌ی با مشکلات و حفظ روحیه‌ی خود در مقابله‌ی با مشکلات و غلبه‌ی بر مشکلات -که ان‌شاء‌الله این غلبه را ملّت ایران کرده است و بعد از این هم خواهد کرد- است که به ملّتها اقتدار و اعتبار میدهد

 

2. یک نکته‌ی دیگر هم البتّه در این حوادث هست -چه حوادث طبیعی مثل سیل و زله و امثال اینها، چه حوادث دست‌ساز بیگانه‌ها مثل تحریم و امثال اینها- که انسان را متوجّه ضعفهای خودش میکند؛ چه ضعفهای طبیعیِ خودمان، که انسان بداند جای مغرور شدن نیست، ما همه ضعیف هستیم، آسیب‌پذیر هستیم، و چه ضعفهایی که در مواجهه‌ی با حوادث، انسان به طور قهری دچار آن ضعفها میشود. ضعفهای خودمان را بشناسیم؛ انسان از غرور و از غفلت خارج بشود، متوجّه خدا بشود، از خدا کمک بخواهد. خابَ الوافِدونَ عَلىٰ غَیرِکَ وَ خَسِرَ المُتَعَرِّضونَ اِلّا لَکَ وَ ضاعَ المُلِمّونَ اِلّا بِک؛ این از دعاهای ماه رجب است. فقط به درِ خانه‌ی خدا باید رفت؛ درِ خانه‌ی «دیگری» برویم، ناامید برمیگردیم؛ دست به طرف «دیگری» غیر از خدا دراز کنیم، دستمان تُهی برخواهد گشت. همه‌ی ابزارهای عالم وسایل الهی هستند، او مسبّب‌الاسباب است؛ با این اسباب باید کار کنیم، از این اسباب استفاده کنیم، امّا نتیجه و اثر را از خدای متعال بخواهیم. این هم یک نکته.

 

3. و اما سال ۹۹، که در حال شروع شدن است. اوّلاً از خدای متعال میخواهیم که این سال را سال پیروزی‌های بزرگ قرار بدهد و به حضرت بقیّةالله (ارواحنا فداه) که ناخدای این کشتی او است، عرض میکنیم که کشورِ خودش را به ساحل نجات برساند، مردم مؤمن ایران را حمایت کند، کمک کند

 

4. به ملّت ایران هم عرض میکنم همان طور که در طول این سالهای متمادی -نه فقط سال ۹۸- با حوادث گوناگون شجاعانه برخورد کردند، با روحیه برخورد کردند، بعد از این هم با روحیه و با امید برخورد کنند با همه‌ی حوادث، و مطمئن باشند که تلخی‌ها خواهد گذشت، و «اِنَّ‌ مَعَ العُسرِ یُسرًا».(۳) قطعاً یُسر در انتظار ملّت ایران است.

 


 

در سال های اخیر، سال 1398 یکی از سال هایی بود که مشکلات زیادی برای عموم مردم پیش آمد، ابتدای سال با سیل آغاز شد و پایان سال همراه با ویروس منحوس کرونا بود. مشکلات دیگری نیز در طول سال برای مردم پیش آمد، از زله تا گران شدن بنزین و سایر کالاها، شهادت سردار دلها شهید قاسم سلیمانی و خطای انسانی در سقوط هواپیمای مسافربری و درگیری با ویروس همه گیر.

 

اما چیزی که در همه این موارد مشترک بود، همدلی و همراهی مردم بود، اگر چه برخی دولتمردان در انجام وظایف خود کوتاهی کردند و باعث ایجاد شبه بحران هایی برای مردم شدند، ولی باز هم هزاران سلام و درود بر مردم شریف ایران اسلامی که با چشم پوشی از مشکلات، به یاری مردم و دولت آمدند که حضور آنها در برخی از این موارد به طور جدی نمایان شد،

 

از جمله در ماجرای سیل و کمک های مردمی برای رفع مشکلات مردم سیل زده، کمک به زله زدگان، حضور خودجوش برای فرونشاندن «فتنه بنزینی»، حضور و کسب فیض از تشییع بی سابقه سردار شهید قاسم سلیمانی، حضور در انتخابات مجلس شورای اسلامی (و تسویه حساب عملی با افرادی که برای تصویب برخی قوانین، بیست دقیقه را هم زیاد می دانستند!!!) و مبارزه مردمی با ویروس منحوس کرونا. در همه این موارد بدون حضور مردم، هیچ کاری پیش نمی رفت، علت تاکید امام خمینی (رحمه الله) و امام ای بر نقش مردم در جمهوری اسلامی در این موارد بهتر فهمیده می شود.

 

از کارهای بزرگ امسال هم یادی کنیم از جمله ساقط کردن پهپاد « گلوبال هاوک» بر فراز آب های نیلگون خلیج فارس، توقیف کشتی انگلیسی در تنگه هرمز به دلیل رعایت نکردن مقررات بین المللی،  دستگیری سرشبکه آمد نیوز و شکست ابهت سازمان های جاسوسی جهان، حملات انصار الله به تاسیسات نفتی آرامکو، پیروزی های متعدد جبهه مقاومت در سوریه، نامه ترامپ در زیر . نخست وزیر ژاپن، حمله قهرمانانه به پایگاه نظامی عین الاسد آمریکا که به نظرم هنوز هم میزان تلفات آن به طور زایشی در حال افزایش است، حضور میلیونی در راهپیمایی اربعین حسینی و بالاخره باز هم حضور مردم در انتخابات مجلس شورای اسلامی.

 

  ***************************************************

برنامه محاسباتی سالیانه

 

چه خوب است که برای خود محاسبه ای برای سال داشته باشیم ، شبیه همان محاسبه ای که علمای اخلاق برای هر روز مطرح می کنند، کل سال را در نظر بگیریم ، در مورد موفقیت ها، خدا را شکر کرده و برای بیشتر شدن آن ها تلاش کنیم. در مورد مشکات و سختی هایی که داشتیم با استمداد از خداوند متعال، و م با افراد دلسوز صاحبنظر، مسیر صحیح را پیدا کرده و مجددا تلاش کنیم  و با امیدی بیشتر از گذشته وارد سال جدید شویم.

و چه بهتر می شود اگر برای کل سال خود برنامه قابل ارزیابی و دستیابی راهبردی طراحی کنیم. (الان در کجا هستیم، سال بعد این موقع می خواهیم در کجا باشیم، اهداف ما در سال جدید چه خواهند بود؟ آیا امکان رسیدن به این اهداف وجود دارد؟ آیا این اهداف قابل ارزیابی هستند یا اهدافی کلی می باشند که قابل سنجش نمی باشند؟ برای رسیدن به اهداف خود چه برنامه ای داریم؟).

 

آغاز سال را با حضور معنوی سردار شهید سلیمانی آغاز خواهیم کرد ان شاء الله:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (آل عمران: 169)؛ هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده ‏اند مرده مپندار بلکه زنده ‏اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند.

 

وَ الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

 

 


 

  از باب حق گزاری، باید کمی هم به نقشی که همسرم در زندگی من داشته، اشاره کنم.

 

ایشان - قبل از هر چیز - از یک طمأنینه و آرامش و روحیه قوی برخوردار است؛ لذا با آن که خانه ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد و با این که من بارها در برابر او بازداشت شدم و حتی در نیمه شب که برای دستگیری من به خانه ریختند، مورد ضرب و جرح واقع شدم - که شرح آن را بعدا خواهم گفت - علی رغم همه اینها، هیچگاه ترسی یا ضعفی یا افسردگی و ملامتی در او مشاهده نکردم.

 

با روحیه ای عالی و قوی در زندان به ملاقات من می آمد . در این ملاقات ها به من اعتماد و اطمینان می داد. هرگز نشد وقتی من در زندان بودم خبر ناراحت کننده ای به من بدهد. به یاد ندارم که مثلا خبر بیماری یکی از فرزندانم را به من داده باشد؛ یا مطلبی را که برایم ناخوشایند باشد، در باره خانواده و بستگان و والدین گفته باشد.

 

همچنین باید به صبر و شکیبایی فراوان او در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده زیستی در دوران پس از انقلاب اشاره کنم.

 

بحمدالله خانه ما همواره تا کنون، از زوائد زندگی و زرق و برق های دنیوی - که حتی در خانه های معمولی مردم یافت می شود - به دور مانده است و همسرم در این امر ، بالاترین سهم و مهم ترین نقش را داشته است.

 

درست است که من زندگی ام را به همین شکل آغاز کردم  و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده کردم؛ اما صادقانه می گویم که او در این زمینه بسیار از من پیشی گرفته است.

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 159 و 160

 

ادامه بحث را در اینجا بخوانید

 

 


 

ترجمه کتاب الاسلام و مشکلات الحضارة سید قطب را در همین زندان شروع کردم. بیشتر کتاب را ترجمه کردم؛ اما حالت دلتنگی و ناراحتی ناشی از ماندن طولانی در سلولی کوچک و تاریک که حالت یکنواختی و تکرار بر آن حاکم بود، مانع از آن شد که کار ترجمه را به اتمام برسانم و مقدمه را بنویسم. این کار به صورت ناقص باقی ماند تا اینکه در اثنای چهارمین زندان، آن را تکمیل کردم. لذا کار کتاب در یک زندان آغاز شد و در زندانی دیگر به پایان رسید.

 

یادداشت هایی که در این زندان به نگارش در آورده ام، صحنه هایی را از وضع اخلاقیِ بدی که در بین نظامیان حاکم بود - یعنی رفتار و اخلاق منحطّ برخی از آنها و بدرفتاری افسران با سربازان - ترسیم می کند.

 

یادداشت های من حاوی مطالبی در باره یک افسر زندانی هم بود. این افسر خوشبختانه از یک روحیه دینی برخوردار بود و به انجام فرایض، علاقه نشان می داد. گرفتاری زندان معمولا باعث می شود افراد بیشتر به دین روی اورند و به دعا توجه کنند؛ چون همانند کشتی ای است که خداوند متعال راجع به آن فرموده: «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» (عنکبوت: 65) [و هنگامى که بر کشتى سوار مى‏ شوند خدا را پاکدلانه مى ‏خوانند].

 

منبع: «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 152

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سالشمار درگذشت‌های ایران the B U R N I N G C R U S A D E درب ایمن و ضد سرقت | درب ایرانیان northdecor Darnell Desiree سینما از نگاهی دیگر شورای دانش آموزی هنرستان کاردانش شهید حقیقی روزنوشته های یک کدبانو همکلاسِ عشق